عدو شود سبب خیر، فقط اینجایی که از روز اول اسرائیل اینور رو تقریبا همزمان با نماز صبح میزنه؛ همه نمازهامون اول وقت شده.
آخرین بهار دنیا
فرض کن این موشکا ستارهان! که ما توو خاورمیانه نیستیم! نگاه کن چه دنبالهدارن... ما اونقدا هم بیستا
"فرض کن این موشکها ستارهان،
که ما توو خاورمیانه نیستیم"
از ساعت ۳ بامداد، چندینبار با صدای پدافند از خواب پریدم. آفتاب که بیدار شد، خواب به کل از چشمهایم فرار کرد. اینستاگرام را باز کردم؛ ویدئو عاشقانه بود؛ دختر و پسری که زیر آسمان ایستاده بودند و با دست، مسیر پدافندها را دنبال میکردند. شروین هم میخواند:
«فرض کن این موشکها ستارهان
که ما توو خاورمیانه نیستیم!»
صفحهی گوشی را بستم. به سقف خیره شدم؛ به ستارهها. قطرهای اشک از گوشهی چشمم لغزید.
یاد بدن کوچک نوزاد دوماهه افتادم؛ یاد موهای خونی دختران، یاد لبخند سردار حاجیزاده زمان رونمایی از "فتاح".
به لرزش دستهای کودکان، به اشک مادران و به دلهرهی پدرانی که خود را سپر خانه کردهاند؛ فکر کردم.
یاد خندهی شوم صهیونیست افتادم زمانی که خانهها را ویران میکنند، انگار که خاطرهای در آنها نبوده و یاد رویای غاصبانی که سالهاست دندانشان برای هر وجب این خاک تیز شده.
به تاریخ فکر کردم...
از سردار جنگل تا سردار سلیمانی؛
از قحطیهای کشنده تا چکمههای جنگ جهانی؛
از اسکندر تا آن روزهایی که کفشهای آمریکا را میبوسیدند!
سنگینی غمهای یک تاریخ، روی سینهام نشست، قلبم تپش گرفته بود و شانههایم میلرزید و بالش بوی دریا میداد. خسته بودم. ترسیده بودم. دلتنگ بودم.
و همزمان فکر کردم که نه! من نمیخواهم فرض کنم که این موشکها ستارهاند! اینها موشکاند! ساخته شده با غیرت، پر شده با بغض فروخوردهی تاریخ، هدایت شده با آه مادران و پشتیبانی شده با امید ملتی که ایستادهاند.
اینها موشکاند! که از دل شب میگذرند تا صبح را به مظلوم برسانند. تا فریاد فروخورده ما و آه نسلهای گذشتهمان را، به سقف خانهی اشغالگران بریزند و من دقیقا میخواهم زیر همین موشکها بایستم و دست زندگی را بگیرم و برای تکتکشان "وان یکاد" بخوانم.
نمیخواهم از خاورمیانه نباشم! من از ایران خاورمیانهام! از جایی که موشکهایش، از ستارهها پرغرورترند! از زیر پرچمی که دستهای ظالم را میشکند و دست مظلوم را محکمتر میفشارد! و چه افتخاری بالاتر از اینکه امروز، همینجا، در دل بحران، پشت سر رزمندگانمان "فتح" بخوانم و دغدغهی من، روزشماری برای نابودی حیواناتی باشد که جز دریدن دنیا، هیچ سودی ندارد؟
چه افتخاری زیباتر از بدرقهی سرداران با اشک و لبخند؟
و چه امیدی روشنتر از صبحِ بعد از ظهور؟
مگر اشکهای ما، قلب ما، مغز ما...
جز این رسالتی دارند؟
چه چیز ارزش اشکها را دارد جز گریستن برای مظلوم و نگاه کردن به سرافرازی پرچم؟
چه چیز ارزش تپیدن قلب را دارد جز عشق وطن؟
من خاورمیانهای بودن را، زیستن بین صدای موشک را، فتح خواندن زیر لب را، مشتهای جمعی گره کرده را، تمام این اشکها را، داغ وطن را دوست دارم. بیشتر از زیباترین شهرهای دنیا و بیخیالترین حالت بشریت!
من موشکها را، صدای پدافندها را، لباس نظامیان را، اخم آقا را، صلابت صدای شعارها را دوست دارم. بیشتر از تمام ستارهها و شبهای صاف دنیا!
نه! این موشکها ستاره نیستند و ما در خاورمیانه هستیم. اینجا ایران است؛ سرزمینی که درد را تاب میآورد و از دل خاکستر، غرور میروید.
برای سلامتی اعضای ساختمان ستاد کل سپاه لطفا صلوات بفرستید و آیهالکرسی بخونین.
Majid EntezamiMajid_Entezami-Samfoni_Hamase_Khorramshahr.mp3
زمان:
حجم:
16.9M
سمفونی حماسه خرمشهر از عجیبترین چیزهاییه که تا حالا به گوشم خورده! نمیدونم چجوری یه موسیقی میتونه همزمان احساس غم، غرور، شجاعت، مقاومت و شور و هیجان رو در من برانگیخته کنه!
همون حسی که هر بار به سرود ملی دارم، با این سمفونی برای من تکرار میشه.
شما احتمالا فقط قسمتهای اوجش رو توی اینستاگرام شنیدید و حیفه که کلش رو نشنوید!
ما تا صبح ۱۰ بار با صدای پدافند و فلان بیدار میشیم، ۱۰۰ بار با صدای زنگ خانواده که بپرسن خوبیم یا نه🙏🏻
من همیشه زمان انتخابات، ته دلم میگفتم چرا آقا و کلا بدنهنظام، تاکید دارن روی اینکه انتخابات باعث سرافرازی جمهوری اسلامی میشه؟
بگن ایران دیگه! ایران خالی! که مردم بیشتر رای بدن! مگه مقدار رای مهم نیست؟
تا اینکه امروز داشتم کار تربیتی که حضرت موسی ع روی بنیاسرائیل انجام میدادن رو یاد میگرفتم:
زمانی که بنیاسرائیل فهمیدن پیامبر آخر از بنیاسماعیله، زمانی که فهمیدن این حکومتی که دارن تشکیل میدن در اصل مقدمهی اون حکومت اسلامی آخره...
حسودیشون گل کرد! رفت روی اعصابشون! خیلیهاشون اول حاضر نشدن متوسل بشن به حضرت محمد ص و از دریا رد بشن!
حالا ماها توی این شرایط چیکار میکنیم؟
میگیم ول کن بابا انقدر نگو! حسودیشون بیشتر میشه! دو دسته بودن بیشتر میشه! حوصله داریا!
ولی حضرت موسی ع دقیقا برعکس تفکر و محافظهکاری ما،
از اون روز به بعد سر تامین تمام نیازهای بنیاسرائیل مثل آب و غذا و... با حمد و ستایش و توسل به پیامبر ص شروع کرد دعاش رو!
و این حسادت و بددلی بنیاسرائیل رو روز به روز بیشتر تحریک کرد!
میرفت روی اعصابشون!
نمیتونستن ببینن این همه سال سختی و بدبختی کشیدن که آخرش با توسل به یکی از بنیاسماعیل بهشون نون و آب برسه!
این همه سختی کشیدن که آخرش وعده حکومت جهانی بشه برای یکی از بنیاسماعیل!
حالا چرا این سیستم حضرت موسی ع بود؟
حضرت موسی ع دقیقا میخواست راه بره روی اعصاب حسود!
ایشون میخواستن هیچ نقطهای نباشه که حسودها بگن: آخیش! اینجا دیگه حرفی از محمد ص نیست!
حضرت میخواست بنیاسرائیل رو از نقطه نفاق خارج کنه!
یعنی به یه طرف رو برسونه که یا مومن باشه یا بگه من این مسیر رو نمیخوام!
فهمیدم یکی از کارهایی که ولی خدا در نظام تربیتی الهی میکنه؛
اینه که تکلیف منافقین رو مشخص کنه! یا از نفاق برن سمت کفر یا برن سمت ایمان!
یعنی منافق رو نباید وسط نگهداریم!
همین دیگه.
نباید به هوای رای بیشتر و ریزش فالوور و نمیدونم از دست دادن دوست و اینکه حالا طرف جذب بشه؛
منافق رو تبدیل به یه دستهی سوم جامعه کنیم.
یه تمدن باید فقط ۲ دسته باشه. یا با مایی یا نیستی.