پندانه🍂
تا ببازار جهان سوداگریم
گاه سود و گه زیان میآوریم
گر نکو بازارگانیم از چه روی
هرگز این سود و زیانرا نشمریم؟
جان زبون گشته است و در بند تنیم
عقل فرسوده است و در فکر سریم
روح را از ناشتائی میکشیم
سفرهها از بهر تن میگستریم
گر چه عقل آئینه کردار ماست
ما در آن آئینه هرگز ننگریم!
گر گرانباریم، جرم چرخ چیست؟
بار کردار بد خود میبریم !
چون سیاهی شده بضاعت دهر را
ما سیه کاریم کانرا میخریم
پند نیکان را نمیداریم گوش
اندرین فکرت کازیشان بهتریم
پهلوان اما بکنج خانهایم !!
آتش اما در دل خاکستریم
کاردانان راه دیگر میروند
ما تبهکاران براه دیگریم !
گرگ را نشناختستیم از شبان
در چراگاهی که عمری میچریم
بر سپهر معرفت کی بر شویم؟
تا به پر و بال چوبین میپریم
واعظیم اما نه بهر خویشتن
از برای دیگران بر منبریم
آگه از عیب عیان خود نهایم
پردههای عیب مردم میدریم
سفلگی ها میکند نفس زبون ,
ما همی این سفله را میپروریم
بشکنیم از جهل و خود را نشکنیم
بگذریم از جان و از تن نگذریم
بادهٔ تحقیق چون خواهیم خورد؟
ما که مست هر خم و هر ساغریم
چونکه هر برزیگری را حاصلی است
حاصل ما چیست گر برزیگریم؟
چونکه باری گم شدیم اندر رهی
به که بار دیگر آن ره نسپریم
زان پراکندند اوراق کمال
تا بکوشش جمله را گرد آوریم
تا بیفشانند بر چینندمان
طوطی وقت و زمان را شکریم !.
بانوپروین اعتصامی "🌻
👇
@wittj2
من در پی خویشم، به تو بر میخورم اما
آنسان شدهام گم که به من دسترسی نیست
هوشنگ ابتهاج🌻
👇
@wittj2
✂️برشی از کتاب
⁉️ اگر #اسلام، نسخه رشد و شفاست، پس اين بدبختي هايى كه ما #مسلمان ها گرفتار آن هستيم از چيست؟ چه توجيهى دارد؟
⭐️اسلام قرنهاست كه هست و افراد و جوامع بسيارى البته به درجات بالايى از كمالات و سعادت دنيوى و اخروى تحت تعليم آموزه هاى مبعث رسيده اند، اما اكثريت جوامع مسلمان، چرا هنوز على رغم آن كه اين نسخه در اختيارشان بوده، جوامع عقب مانده، تحت ستم و متفرق و پراكنده اند؟
👌⭐️ شما از اين واقعيت نمى توانيد نتيجه بگيريد كه اسلام جواب نداده است؛ چون از شما خواهند پرسيد كه آيا مسلمانان به اين نسخه هاى اسلام و پيامبر(ص) عمل كردند و جواب نداد؟ شما اگر بهترين نسخه را تا بكنيد و در جيب بغلتان بگذاريد، نه يك هزاره، بلكه اگر هزاره ها بگذرد، آن جامعه و آن فرد، يك گام هم به جلو برنخواهد داشت. نمى توانيد نسخه را در جيب بگذاريد و بگوييد كه نسخه جواب نداد و بيمار شفا نيافت! افراد و جوامع به همان اندازه كه به اين نسخه عمل كردند، به سعادت دنيا و آخرت رسيده اند.
⭐️اگر دين، كروكى راه تكامل انسان است، تكامل انسان را آگاهانه و اختيارى و منوط به داشتن برخى عقايد و اخلاقيات و برخى رفتارها مى داند. بنابراين تعريف دين در منطق بعثت، اين است و دين عبارت است از عقايد و اخلاقيات و احكامى كه راه تكامل انسان را ترسيم مى كنند. تعريف حكومت دينى هم بر اين اساس روشن مى شود.
🎯حكومت دينى، حكومتى است كه با كمك عقل، علم، تجربه و تلاش و برنامه ريزى و با مشاوره و مشاركت مردم «شاوِرهم فِي الْاَمرِ » در نشر و گسترش اين عقايد و اخلاق و در احيا و اجراى اين احكام (و در رأس آنها، قسط و #عدالت اجتماعى) در حد امكان در هر دوره اى بكوشد و اگر گفتند كه اسلام شناسان عدالت خواه بايد در رأس جامعه و نظام اسلامى باشند، علّت اين است كه احياى اين مفاهيم و ارزشها و اجراى آن قوانين، بدون قدرت وحكومت صالح در مواردى نشدنى است و در مواردى هم به سختى شدنى است.
📗گزیده ای از کتاب محمد پیامبری برای همیشه استاد رحیم پور ازغدی
علمی عرفانی👇
@wittj2
🔮🎷با سلام امروز را با غزل شماره ۳۶۸ از دیوان شمس مولانا شروع می کنم:
🌻گویم سخنِ شِکَرنَباتت؟
یا قِصّه چشمه حَیاتت؟🌻
مولانا می گوید که: امروز می خواهم سخن بسیار شیرینی به شما بگویم و این سخن مثل شکر نبات، یا نبات بسیار شیرین هست، از شیرینی مثل عسل هست.
و این سخن قصۀ چشمۀ آب زندگی است که انسان است، پس من می خواهم قصۀ چشمۀ آب حیات را بگویم.
پس قصۀ چشمۀ آب حیات قصۀ انسان هست و انسان چشمۀ آب زندگی است،
چشمۀ شادی بی سبب است، چشمۀ آرامش است، و هر لحظه بجای استفاده از این چشمه و جاری کردن آن در چهار بعدش، بعد فکریاش، بعد فیزیکیاش، بعد هیجانیاش در جانش، این چشمه را کور می کند، فقط به این علت که به توصیف خودش می پردازد.
همینطور که در غزل بسیار کوتاه و بسیار قدرتمند خواهیم دید، می گوید که: تو قرار بود خاموش باشی، ولی خاموش نکردی،
بنابراین عشق در ثبات تو به آرامش تو و به پایداری حس امنیت تو دارد می خندد، برای اینکه حس امنیتت را بر اساس چیزهای آفلی که در بیرون هستند، و شما دائماً در فکر آنها هستید، قرار دادید، و چون آنها در حال تغییر هستند، ثبات تو و حس امنیت تو هم همیشه در حال تغییر است،
🌻رُخ بر رُخ من نهی بگویم
کز بهرِ چه شاه کرد ماتت🌻
می گوید اگر صورتت را روی صورت من بگذاری به تو می گویم، چی را می گوید؟ که بخاطر چی شاه یعنی خدا تو را مات کرده، پس الان فهمیدیم چرا چشمۀ آب حیات بالقوه هستیم ولی بالفعل نیستیم برای اینکه خدا ما را مات کرده. اول بفهمیم رخ بر رخ من نهی، این صورت را نمی گوید، بلکه می گوید: یک چند لحظه آن هوشیاری اولیه بشوی که از اول بودی، از اول ما جنس خدا بودیم، جنس زندگی بودیم، آمدیم به این جهان و به محض اینکه وارد این جهان شدیم شروع کردیم به فکر کردن، و فکر کردن یک استعداد انسانی است. و انسان هر چیزی را برای اینکه بفهمد یا تجربه کند بصورت فکر در می آورد، به محض اینکه وارد این جهان می شود، مثلاً مادرش را می بیند،مادرش را بصورت یک تصویر ذهنی در می آورد. یواش یواش از خودش هم یک تصویر ذهنی می سازد و خیلی از چیزها را که در بقایش مؤثرند،
مثل غذا و مثل کسانی که به آن غذا می دهند، و بعداً متوجه می شود که پول چیز مهمی است. و اینها را می چسبد و به اصطلاح می گوییم با اینها هم هویت می شود.و هم هویت شدن هم یعنی تفویض یا دادن هویت به چیزها و به محض اینکه هوشیاری این کار را انجام می دهد، آن چیز مثل تصویر مادرش یا پدرش و یا تصویر غذا مرکزش می شود. پس از اینکه مرکز عوض می شود، قبلاً مرکز هوشیاری بود، جنس خدا بود، دیدش هم عوض می شود. و یواش یواش یک تصویر ذهنی از خودش می سازد، و فکر می کند که آن تصویر ذهنی است،
در حالی که آن تصویر ذهنی از فکر ساخته شده، خودش از جنس هوشیاری است، آن تصویر ذهنی ما نیستیم.
#استاد_پرویز_شهبازی
#غزل_شماره_۳۶۸
#دیوان_شمس
علمی عرفانی👇
@wittj2
گر فراق بنده
از بد بندگیست
چون تو با بد بد
کنی پس فرق چیست
مولانای جان🌻
👇
@wittj2
ادامه تفسیر بیت🖕🖕
رخ بر رخ من نهی بگویم
کز بهر چه شاه کرد ماتت
بارها گفته ایم خدا یا زندگی یک هست، نه سال این حالت ما را تحمل می کند، به اصطلاح یعنی فرصت می دهد به ما که متوجه بشویم که این تصویر ذهنی ما نیستیم.
🎯چرا که مخصوصاً بزرگان ایران همینطور دین و بهتر از شاید واضحتر از همه 👈دین اسلام آمده، گفته که: خدا زاده نشده و نمی زاد و نظیر آن در این جهان نیست. معنیاش این است که ما هم زاده نشده ایم، ما هم نمی زاییم، نظیر ما در این جهان نیست. اگر نظیر ما در این جهان نیست، پس این تصویر ذهنی ما نیستیم. خوب نظیر ما در این جهان نیست، پس ما هوشیاری هستیم، یا امتداد خدا هستیم، به زودی باید تشخیص بدهیم این من ذهنی ما نیستیم و رهایش کنیم.و آن چیزهایی که گذاشته بودیم در مرکزمان یکی یکی شناسایی کنیم و از مرکزمان بیرون کنیم.👌✨ هر هم هویت شدگی را که از مرکزمان بیرون می کنیم، بجایش هوشیاری می نشیند. حالا ممکن است یکی سؤال کند که اگر کسی در سن ده سالگی، دوازده سالگی تا پانزده سالگی بیست سالگی این شناسایی را نکند، و مرکزش را مادی نگه دارد، یعنی آن چیزها را نگه دارد، چی می شود؟دارد می گوید: خدا ما را مات می کند. یعنی هر کاری که می کنیم درد ایجاد می شود، ظاهراً به لحاظ من ذهنی شکوفا می شویم، که پایین می گوید مثل تره زار می شویم، مثلاً بدنمان رشد می کند، و ما می گوییم بالغ شدیم و قوی می شویم بلحاظ بدنی، بلحاظ فکری، فکرهای بهتری می کنیم، دانشمان زیاد می شود، پولمان زیاد می شود، زیباتر می شویم یعنی در هر جنبهای شکوفا می شویم، ولی چون هنوز مرکز مادی داریم، دیدمان دید زندگی نیست، یا دید خدا نیست، یواش یواش که رشد می کنیم و شکوفا می شویم، مات هم می شویم. یعنی هر کاری می کنیم و هر فکری می کنیم، مثل اینکه بادام پوک می کاریم، به درد منجر می شود. هیچ نتیجهای ندارد.حالا ممکن است نتیجه مادی ملموس به دین بیاید، مثلاً پولمان زیاد بشود، ولی به تدریج می بینیم روابطمان بد شد، با همسرمان دعوا شد، با بچه مان نمی سازیم، پیشرفت می کنیم ولی اعصابمان خورد می شود، برای همان می گوید که: اگر رخت را بر رخ من بگذاری، یعنی یک لحظه از جنس هوشیاری اولیه بشوی، به زندگی ارتعاش کنی، از جنس زندگی بشوی به تو می گویم، یعنی تو می شنوی.
کی می گوید؟ هم خدا می گوید، هم زندگی می گوید از درون، هم بزرگان می گویند. و ما می شنویم.پس رخ بر رخ من نهی یعنی یک لحظه من از جنس هوشیاری هستم، اگر تو هم از جنس هوشیاری بشوی و نروی به ذهنت، خودت را بصورت توصیف در بیاوری، بصورت مفهوم در بیاوری و یک چیز فکری دربیاوری، حرف بزرگان را می شنوی، و من هم به تو می گویم که چرا شاه تو را مات کرده، یعنی شاه تو را مات کرده متوجه نیستی.
یعنی خدا ما را مات کرده و ما بازی را هنوز ادامه می دهیم، انگار با یک نفر شطرنج بازی کنی و آن طرف شما را مات کند، بعد شما بگویید: حالا مات کردی که کردی حالا ادامه بدهیم. مات شدی یعنی چی که ادامه بدهیم، خوب مات کردی که کردی خوب ادامه بدهیم، آن دیگر بازی نمی شود که، ما هم مات شدیم.بیشتر مردم نمی خواهند بفهمند مات شدند، یکی از جنبه های مات شدگی را می بینند، مثلاً فرض کن یکی هم هویت شده، جوان هم هست، سی سالش است با جنس مخالفش می بیند گرفتار شده، شخص مقابل را گذاشته مرکزش می خواهد دربیاورد نمی شود، نمی خواهد در بیاورد نمی شود، دعوا دارد، یک رابطه بسیار دردناک دارد، با این شخص ادامه نمی تواند بدهد، جدا هم نمی تواند بشود، مات شده. ولی همین جنبه حالا در مورد ایشان مهم نشان می دهد، در هر جنبهای مات شدی این یک علامت است، اگر ما یک کس دیگر را گذاشتیم مرکزمان و الان تمام فکر و ذکرمان این است که اگر از سر این شخص رها بشوم چقدر خوب می شود، این نماد این هست که شما با پول هم هویت هستی، با کار هم هم هویت هستی، با بچهات هم هم هویت هستی، با بدنت هم هم هویت هستی، با پدر و مادر هم هم هویت هستی با خیلی چیزها، فقط این نیست یعنی مات هستی.
#استاد_پرویز_شهبازی
#غزل_شماره_۳۶۸
#دیوان_شمس
علمی عرفانی👇
@wittj2
چراغ کلبه عاشق خیال دلدار است
سری که عشق درونیست خانه تار است
هزار خرمن شادی به نیم جو نخرد
بجان دلی که غم عشق را خریدار است
فیض کاشانی🌻
👇
@wittj2
ادامه تفسیر بیت🖕
🌻رخ بر رخ من نهی بگذرم
کز بهر چه شاه کرد ماتت🌻
پس بنابراین عجله نکن که یک فرمولی به من بده که از شر این مسأله ام فعلاً رها بشوم، مسأله تا فقط این نیست مسأله ات ماتی ات است، مات شدی آن هم بوسیله کی؟ بوسیله شاه جهان خدا،
چرا؟ برای اینکه به ما نگفتند، تقصیر شما هم نیست، تقصیر هیچکدام از ما نیست، ما حرف بزرگان را نخواندهایم، پدر و مادرمان نگفتند، خانواده نگفته، مدرسه نگفته، دبیرستان نگفته، دانشگاه هم نگفته، هیچکس هم به ما نگفته، بالاخره مات کامل می شویم، در چهل سالگی می بینیم هیچ چیزی معنی دار نیست، همه چیز هم داریم ولی شاد نیستیم، خوشبخت نیستیم، حس امنیت نمی کنیم، نگرانیم، می ترسیم، اوقاتمان تلخ است، حس جدایی می کنیم. مولانا می گوید مات شدی و تا هم رخت را به رخ من نگذاری، یعنی یک لحظه از جنس زندگی نشوی، من بگویم هم نمی فهمی، توجه می کنید؟ شما متوجه می شوید مات شدید؟ و خودش توضیح می دهد، اجازه بدهید ببینم از مثنوی چی داریم بله،شما ممکن است فکر کنید که یکی دیگر باید به شما بگوید، مولانا از این سؤء تفاهم ما را در می آورد در دفتر سوم بیت ۱۲۹۸ می گوید که:
🌻چیز دیگر ماند، اما گفتنش
با تو، روحُ القُدس گوید بی مَنَش🌻
روح القُدس یعنی جبرئیل، می گوید که یک چیزی ماند که من باید به تو بگویم، و جبرئیل به تو این پیغام را می دهد، بعد می گوید نه جبرئیلی در کار نیست، خودت به گوش خودت می گویی،
🌻نی، تو گویی هم به گوشِ خویشتن
نی من و نی غیرِ من ای هم تو من🌻
یعنی که درست است که می گوید که اگر روی بر رخ من بگذاری به تو می گویم، ولی یک لحظه از جنس زندگی بشوی و با من ارتعاش بکنی، من به تو می گویم، ولی در واقع تو خودت به گوش خودت از درون می گویی. تمام این بینش ها و بیداری ها از درون بوسیله خود ما انجام می شود. پس بیت قبلی نباید شما را به این فکر وا دارد که من پیش کی بروم، به گوش من بگوید، یا رخ باید به رخ کی بگذارم، مولانا را باید از کجا پیدا کنم؟ نه، می گوید: نه تو خودت می گویی به گوش خودت، نه من می گویم، نه انسانهای دیگر می گویند، در حالی که تو و من یکی هستیم، تو و من از چه لحاظ یکی هستیم؟ بلحاظ این بدن که یکی نیستیم، از نظر فکری و باورها که یکی نیستیم از نظر دردها که یکی نیستیم، از نظر هوشیاری یکی هستیم، چون همه مان امتداد خدا هستیم، برای همین می گوید: ای هم تو من، پس اگر من به تو بگویم درست مثل اینکه خودت به خودت می گویی، یا تو به من بگویی.
#استاد_پرویز_شهبازی
#غزل_شماره_۳۶۸
#دیوان_شمس
علمی عرفانی👇
@wittj2