🌹🌹شهید مهدی زین الدین:
هرکس در شب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا نیز او را نزد اباعبدالله یاد می کنند
🌹🌹شهدا را یاد کنیم ولو با ذکر یک صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🦋🦋
#موقوفه_مجازی_زن_خانواده_و_سبک_زندگی
.•°°•.🌺.•°°•.
🌸 🌸
https://eitaa.com/joinchat/2018574369C2399355813
°•¸.•°
51455_orig.pdf
1.46M
#معرفی_کتاب
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
📚 نهج الحیاة، یا فرهنگ سخنان فاطمه سلام الله علیها
#موقوفه_مجازی_زن_خانواده_و_سبک_زندگی
.•°°•.🎋.•°°•.
📚 📚
https://eitaa.com/joinchat/2018574369C2399355813
°•¸.•°
13.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 «#زن؛ عضو کامل و مستقل جامعه»
🔺نظر آیت الله مصباح یزدی (قدسسره) دربارهی جایگاه #زنان در جامعه چه بود؟
#موقوفه_مجازی_زن_خانواده_و_سبک_زندگی
.•°°•.🌺.•°°•.
💌 💌
https://eitaa.com/joinchat/2018574369C2399355813
°•¸.•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی آقا و خانم تمرین میکنند که بعد از شنیدن خبر شهادت آقا، خانم چه عکسالعملی نشان بدهند...
#شهید_الیاس_چگینی
@Modafeaneharaam
#موقوفه_مجازی_زن_خانواده_و_سبک_زندگی
.•°°•.🥀.•°°•.
💌 💌
https://eitaa.com/joinchat/2018574369C2399355813
°•¸.•°
#سیره_فاطمی
#زن_و_خانواده
🔰 آسیب شناسی حوزه زنان مبتنی بر فرهنگ فاطمی / زهرا محسن زاده
یکی از اصلی ترین منشاء معضلات حوزه زن و خانواده «بحران ارزش ها» میباشد؛ چنانچه ارزش های زندگی بر اساس مبانی غربی بنا شوند جامعه دچار آسیب میشود.
🔰 سرکار خانم زهرا محسن زاده پژوهشگر حوزه ی زن و خانواده و عضو بنیاد ملی نخبگان حوزه تشریح کرد:
🆔 http://mohsenzade.com/zm/1-19/
#موقوفه_مجازی_زن_خانواده_و_سبک_زندگی
.•°°•.💌.•°°•.
♨️ ♨️
https://eitaa.com/joinchat/2018574369C2399355813
°•¸.•°
💞 شب را وقتی به #عشق خدا بخواب بروید
آن خواب برای شما #نور میشود.
🌷 علامه طهرانی (رحمه الله علیه)
#موقوفه_مجازی_زن_خانواده_و_سبک_زندگی
.•°°•.💞.•°°•.
🌷 🌷
https://eitaa.com/joinchat/2018574369C2399355813
°•¸.•°
#زن_مسلمان
#الگوی_سوم_زن
#جمعیت
#فرزندآوری
‼️ این مطلب (مطالبی که با #وهب نشر میدهم) را فقط با ذکر نام کانال موقوفه مجازی زن، خانواده و سبک زندگی، انتشار دهید❗️
🌺 روز گاری در همین نزدیکی
سیزده سال بیشتر نداشت، که عاشق شد .
در همان سن و سال هم، خواستگار فراوانی داشت، اما فقط فکر و ذهنش درگیر یک نفر بود.
پسر عمه ای که به اصطلاح دل و دینش را یک جا ربوده بود.
حس و حالش، یک طرفه نبود.
رضا آن قَدَر مرد بود، که پای حرفش بماند و سختیها را به جان بخرد.
بزرگ ترها نقش آتش بیار معرکه را داشتند. به هر بهانهای مخالفتشان را چون پتکی بر سر این دو جوان فرود می آوردند.
یکی می گفت: تا برادر بزرگترش هست، پسر دیگری برای دامادی نداریم!
دیگری میگفت: دختر به فامیل نمیدهیم.
سرانجام کارشان به اینجا کشید، که پدرش شبانه دستور مهاجرت داد.
همه ی وسایل خانه را جمع کردند و بی آنکه کسی باخبر شود، در پناه سایه ی شب به جای دوری رفتند.
روزها و شب ها را به امید دیدار مجدد رضا سپری میکرد و ناامیدی بر تمام وجودش چنگ می انداخت.
غافل از اینکه رضا بیکار نمی نشیند و آن قدر می رود و می آید تا ردی از آنها پیدا کند، بماند که با چه مصیبتی بالاخره وصال حاصل شد و زندگی مشترکشان را آغاز کردند.
همان ابتدای زندگی مشترک، دو خانواده، ماه عسل شان را به کامشان زهر کردند و با طرد کردنشان، قلوه سنگ که هیچ، معدنی از سنگ را جلوی پایشان انداختند.
با هر سختی و مشقتی که بود، زندگی شان را سامان دادند.
خدا را شکر، رزق و روزی شان برکت گرفت.
پانزده سالش بود که اولین فرزند بی آنکه نفس بکشد، به دنیا آمد.
غمی بزرگ، روی دلش سنگینی می کرد.
تنها دلیل آرامشش وجود رضا بود.
از آنجا که خدا هیچ وقت بنده اش را تنها نمی گذارد، با آمدن فرزند دوم چرخ زندگی به گردش در آمد.
با یاد آوری تولد فرزندانش لبخندی عمیق گوشه ی لبان چین خورده اش جا خوش کرد.
وقتی رضا می پرسید: دلت چند بچه می خواهد؟
میخندید و پاسخ می داد: به تعدادی که اگر قرار باشد کنار سفره بنشینم، مجبور باشم، دستم را از روی سر آن ها دراز کنم و از سفره نان بردارم.
از کل داراییهای دنیا دلشان به همین بچههای قد و نیم و شیطنت هایشان خوش بود.
به قول خودش، پانزده بچه را در وجودش پرورش داده بود.
چند تا از بچه ها هم، تا از آب و گل در می آمدند و زیر پوستشان آب می دوید و بر گونه هایشان گل می روئید، دردی لاعلاج، بی رحمانه بر وجودشان می تاخت و حسرت را بر دلشان می کاشت.
از آن پانزده فرزند، فقط نُه تا باقی مانده بود، که همه شان پسر بودند و یکی از آن ها دختر بود.
خاله خان باجی های کوچه آن قدر در گوشش گفتند و گفتند، تا این که تصمیم گرفت، برود سراغ همان قرص هایی که به تازگی مد شده بود، برای این که دیگر کودکی هوس نکند، پا به این دنیا بگذارد.
تازه چند عدد از قرصها را بیشتر نخورده بود، که یک روز در میانه ی ظهر، زیر تیغ تیز آفتاب، خبر آوردند، یکی از پسرها تصادف کرده و بازگشتی در کار نیست.
بعد از گذشت این همه سال، هنوز هم با یادآوری آن روزها نفسش را با آه بیرون می فرستد و می گوید: ناشکری کردم.
همان چند دانه قرص را که خوردم، خدا قهرش گرفت و بچه ی دسته گلم را پس گرفت.
با صدای داد و بیداد و گریه به خودش آمد.
هنوز پسر و عروسش مشغول بحث و دعوا بودند.
پسرش فریاد می کشید و می گفت: به چه حقی اون بچه ی معصوم رو سقط کردی؟
عروسش هم حق به جانب و گریه کنان پاسخ می داد: اگر این بچه به دنیا می آمد، تز دکترایم به فنا می رفت...
#وهب
#990811
#موقوفه_مجازی_زن_خانواده_و_سبک_زندگی
.•°°•.🌺.•°°•.
💌 💌
https://eitaa.com/joinchat/2018574369C2399355813
°•¸.•°