پیام ۵۱ من: بداهه ای از آسمان انسان:
انسان از ازل نگاهش به آسمان است. فراتر از آسمان را درک نمی کند ، فقط می داند باید آن دورها خبرهایی باشد. عظمت خدا را در نور آسمان می جوید. می داند آسمان سایه خدا بر زمین است. دلش می خواهد از آن باران وبرف ببارد، گل ببارد، رحمت ببارد، حتی در خیالش ستاره های طلایی از آن ببارد. قاصدک از آسمان با خبرهای خوش بیاید. پرندگان نوید حال خوب از آسمان بیاورند.
و اما هیچ انسانی دوست ندارد سنگ ببارد، بمب و موشک ببارد، خشم و سیاهی ببارد.
انسان دلش به همین آسمان خوش است.
@HamideIzadi
https://eitaa.com/writer000Raha
پیام ۵۲ من:در پاسخ به سوال دوستداران:چرا رها را بعنوان اسم مستعار در کتابهایم برگزیدم؟
به عقیده ی من روزمره گی های کار و خانه همیشه بوده و هست و زن و مرد هم نمی شناسد. از اول هم قرار بود در این دنیا روح خود را بپرورانم، رشد کنم و با حالی بهتر این دنیا را ترک کنم. اصلا هدف آفرینش همین است.
و آنچه روح یک انسان را می پرورد ، عشق و هنر است. سالها می نوشتم، با نوشتن آرام می شدم، گاهی غمگین و می گریستم و گاهی شاد و لبخند می زدم. اما چه فایده! خودم هم باور نداشتم که هدیه ای الهی در وجود من است، و سالها طول کشید پی بردم باید از آن کمک بگیرم تا بهتر از قبل باشم.
خب، درس خواندن و روزمره گی و روزگار گذراندن به هر نحو را که همه بلدند.
حیف نبود استعداد ذاتی نوشتن را دست نخورده با خود به دنیای دیگر ببرم؟
شاید، شاید هم رسالت من به عنوان یک انسان از این دیار فقط همین بوده، شاید. رسالت من نوشتن است.
بله ، من رها هستم، زنی نویسنده و قدرتمند، وارسته از دنیازدگی.
من رها هستم، دیر هنرم را شناختم اما هر دیری خودش بموقع است.
من رها هستم و در عالم نوشتن سیر می کنم.
حالا من از شما می پرسم: رسالت شما چیست؟
@HamideIzadi
https://eitaa.com/writer000Raha
پیام ۵۳ من: دل خوشی های شما در زندگی چیست؟ من می نویسم، شما هم ادامه بده: سالها طول کشید که به علت آرامش مادربزرگم پی ببرم.تا الان که خودم مثل اسپند روی آتش بودم، همیشه وقت کم می آوردم، از دغدغه های روزانه همواره دنبال فرصتی بودم تا به کنجی بروم و ساعتی بخوابم. راستش خواب که نه، در همان خواب هم اضطراب جریان زندگی را حس می کردم.
بچه که بودم روزی یکبار یا دوبار به خانه بزرگ پدربزرگ می رفتم. چرخی می زدم، در ایوان سنگی دورستون قطورگچبری می چرخیدم.یا سرگیجه می گرفتم و ادامه نمی دادم یا پدربزرگ از راه می رسید وتشرمی زد.من به کناری می خزیدم و یا فرصتی راغنیمت وازآنجادورمی شدم.
اما مادربزرگم، لطیف و مهربان بود. به سروصدا و فریاد اطرافیان زیاد توجه نمیکرد، یعنی بی دلیل از کوره در نمی رفت.گاهی که به آنجا می رفتم، اورامی دیدم کنار جوی آب جلوی خانه نشسته و سبزه های دیواره آنرانوازش می کند، اگر پونه بود می چید، گاهی دستش را می شست یا وضو می گرفت و دمی تازه می کرد. وقتی با او وارد خانه بزرگشان می شدم تازه می فهمیدم ، او از قیل و قال پدربزرگ و بچه های خودش به جوی آب پناه می برد. جوی آب تنهادلخوشی او بود.مادربزرگم مرا دوست داشت. اگر گردو یا اجیل داشت بمن مشتی میداد.بزرگتر که شدمبرایش ظرف که میشستم. یکروز کاسه های کوچک چینی او ازدستم افتاد و شکست. به روی خودش نیاورد.یک کاسه سالم ماند و اوآنرالابلای دستمالی پیچید وبدستم داد.بعدها فهمیدم یادگارمادرش بوده.
از جایم برخاستم وچای دم کردم،در فنجان چینی مادربزرگ ریختم وبه قاب عکسش خیره شدم.فنجان اودلخوشی روزهای سخت من است.
https://eitaa.com/writer000Raha
با ما نویسنده شو/حمیده ایزدی
پیام ۵۳ من: دل خوشی های شما در زندگی چیست؟ من می نویسم، شما هم ادامه بده: سالها طول کشید که به علت آ
حالا نوبت شماست درباره یکی از دلخوشی های زندگیت، چندخط بنویسی❤️
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید
https://eitaa.com/writer000Raha
پیام ۵۴ من:
الگوی شما در زندگی کیست ؟
آیا آن شخص از فردی است که او را دیده اید یا درباره اش خوانده اید؟
الگوی شما یک شخصیت مذهبی بزرگ است یا سیاسی یا اجتماعی؟
وقت آن شده که کمی درباره این موضوع بنویسید.
@HamideIzadi
https://eitaa.com/writer000Raha
همراه گرامی، اگر پایان نامه تحصیلات تکمیلی دارید برای تبدیل آن به یک کتاب منحصر به فرد با نام خودتان، با انتشارات زبان علم همراه باشید
https://eitaa.com/ZabaneElmPublication
بخشی از کتاب جدیدم که بزودی چاپ خواهد شد.
نظرتان را درباره این سبک نوشتاری با من به اشتراک بگذارید.🙏
@HamideIzadi
https://eitaa.com/writer000Raha