واحدخواهران هیئتبیتالزهرا(سلام الله علیها) خرم آباد
"انالله وانا الیه الراجعون شهادت سرباز ولایت وامت اسلام،سرداراسلام،انقلاب و ایران حاج قاسم سلیمانی
صبح ۱۳ دی ۹۸ بیدار شدیم تا واسه رفتن به جشن عروسی آماده بشیم
برادرم تلویزیون رو روشن کرد مدام خبر شهادت زیرنویس میشد همه اهل خونه مات و مبهوت به هم نگاه میکردن هیچکس باورش نمیشد،بعد از چند ثانیه همه شروع کردن به گریه...
اون روز حال هیچکدوم از اعضا خونواده خوب نبود حتی به جشن عروسی هم نرفتیم
تا اخر شب اخبار رو دنبال میکردیم همش دنبال خبر تکذیب بودم ولی واقعیت داشت.... و بزرگترین مرد منطقه رو از دست داده بودیم
#ارسالی
#حرف_دل
واحدخواهران هیئتبیتالزهرا(سلام الله علیها) خرم آباد
"انالله وانا الیه الراجعون شهادت سرباز ولایت وامت اسلام،سرداراسلام،انقلاب و ایران حاج قاسم سلیمانی
صبح روز ۱۳ آبان آلارم موبایل من زنگ خورد و من بیدار شدم برای نماز صبح. طبق عادت همیشه بعد از نماز گوشیمو دستم گرفتم که یکم بچرخم و بعد بخوابم که دیدم توی گروه سه نفره من و دوستام مدام استیکر گریه میاد و میگن خبر دادن که حاج قاسم شهید شده، منم پیام دادم و میخواستم ازشون بشنوم که دروغه. اشک تو چشام و بهت و ترس توی کل وجودم پخش شده بود، باورم نمیشد، دنبال خبر تکذیبش بودم، میگشتم که دروغ بودنش رو پیدا کنم. یهو تو همون تایم که همه اعضای خانواده خواب بودن، با گریه بلند شدم و تلویزیون رو روشن کردم و زدم شبکه خبر، دیدم که این کابوس بزرگ واقعیت داره. انگار دنیا رو سرم خراب شده بود. همه بیدار شدن با گریه من و صدای تلویزیون؛ اون روز من تا شبش حتی لبخند به لبم نمیومد. من روز شهادت حاج قاسم گریه پدرم رو برای اولین بار دیدم. من دیدم که پدرم جلوی تلویزیون بلند بلند گریه کرد. اون روز کل خانواده ما عزادار شد...
برای تشییع حاج قاسم به تهران رفتم و این غم بزرگ تا ابد روی دل ما موند...
در مورد حاج قاسم این مداحی مدام توی ذهنمه:
بلند شو علمدار، علم رو بلند کن
بازم پرچم این، حرم رو بلند کن
واسم تکیه گاهی، به تو تکیه کردم
تو از خیمه رفتی، چقدر گریه کردم
#ارسالی
#حرف_دل
واحدخواهران هیئتبیتالزهرا(سلام الله علیها) خرم آباد
"انالله وانا الیه الراجعون شهادت سرباز ولایت وامت اسلام،سرداراسلام،انقلاب و ایران حاج قاسم سلیمانی
صبح اون روز بی خبر از اون حادثه دردناک از خواب بیدار شدم...
پدرم به عادت هر روزه شبکه خبر تماشا میکرد.
نگاهم که به تلویزیون افتاد،متوجه سیاهی گوشه ی سمت چپ تصویر شدم
برگشتم از پدرم سوال کنم:
«گوشه تصویر چرا سیاهه؟!
عزای عمومی برای چیه؟!...»
که متوجه اشکای پدرم شدم و دهنم قفل شد....
نتونستم بپرسم....
میترسیدم...
مطمئن شده بودم که اتفاقی که افتاده یه درد ابدی شده رو دل هممون....
با دقت به تلویزیون نگاه کردم دیدم که مدام عکس و فیلم های سردار پخش میشه...
نمیخواستم باور کنم...
بهت زده بودم...
غم هجوم آورد به دلم ولی باورپذیر نبود برام...
پدرم متوجه بهت من شد و با گریه و صدای بریده بریده گفت:
«سر..دار...»
اخبار،خبر از ترور میداد من فقط نگاهم به تصاویر بود
هیچ عکس العملی نداشتم...
تا تموم شدن خبر فقط به تلویزیون نگاه کردم..
باور نمیکردم اتفاقی برای سردار افتاده باشه
همش فکر میکردم دروغه
رفتم به اتاقم، توی گوشی دنبال کذب بودن خبر میگشتم،نبود!...
خبرها،پست ها،استوری ها...
همه شهادتِ سرداردلها رو تایید میکرد....
پست و استوری هارو ناباورانه دنبال میکردم تا به ویدئویی از سردار رسیدم که لبخند میزدن و سرشون رو پایین مینداختن با لبخندشون اشکهای منم جاری شد،انگار که با این لبخند باور کردم کسی که مثل شهدا زندگی کرده بود،به شهادت رسیده....
(فکر کنم اون ویدیو از صف نماز عیدفطر و موقع شعرخوانی میثم مطیعی ازشون ضبط شده...)
#ارسالی
#حرف_دل