eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
410 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
13.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✴️ امــر بھ معــــروف، مثل باران است. •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈• ̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔ •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام حسین علیه السلام تصادف کرد⁉️ 📣 🔵 قرآن کریم بیش از ۱۲۰ آیه اش، درباره‌ی امر به معروف و نهی از منکر است❗️ •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈• ̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔ •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
31.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✴️ پرتکرارترین عبارت قرآن در بیانات امامین انقلاب •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈• ̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔ •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
چند تا از کلیپ های استا تقوی تقدیم.نگاهتون💚👆🏻
سلام ممنون شما خوبی شرمنده وقت نمیکنم بنویسم خب چون بقیه رمان ها حاضر هستن ولی این رمان برای نوشته خودم هست
سلام دوست عزیز سلامت باشید بله خودم میدونم ولی خب متاسفانه نمیدونم چه جوری Pbfبزنم🤦🏻‍♀
سلام شرمنده واقعا اخه وقت نمیکنم بنویسم ولیی تمام تلاشم رو میکنم🌷
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 #Part38 عاشقی زودگذر رفتم تو گروه دیدم که ۱۸ تا پیام اومده بود زدم رو پیام سنج
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 عاشقی زودگذر کلاس زبان ساعت ۶ بود که تموم شد وسایل رو سریع جمع کردم و تا تیچر خدافظی کردم و سریع آژانس گرفتم و رفتم مسجد ... وارد مسجد شدم خیلی خلوت بود نمازم که تموم شده بود با چشام دنبال مبینا میگشتم که یکی از برادر های مسجد رو دیدم مجبور شدم برم از اون سوال کنم +سلام ببخشید امروز برای خادم ها جلسه گذاشته بودن میشه بگید کجا برگزار میشه؟! دیدم جواب نمیده سرم رو بلند کردم دیدم همین طوری وایساده +ببخشید چیزی شده؟! -سلام کیانا خانم خوبید انشالله نشناختین؟! همین طوری موندم این کیه که سریع خودمونی میشه با آدام +ببخشید برادر حتما باید به جا بیارم و خواهش رعایت کنید بعد زیر لب گفتم انگار دختر خالشم ایــــــــــــــــــــشششش -بله شما درست میگید شرمنده، جلسه رو تو سالن برگزار کردن چیزی نگفتم و راه هم رو کج کردم به سمت سالن وارد ‌سالن شدم که یه لحظه شکه شدم +ه..س..ت..یییی به حالت دو رفتم سمتش و سفت بغلش کردم +الهیییی دورت بگردم تو کجا بودی دلم برات تنگ شده بود چه وقت اومدی تهران که من متوجه نشدم اخه هستی=سلام اجی چه طوری منم دلم برات تنگ شده بود داشتیم حرف میزدیم که مبینا اومد و گفت=چه خبره از موقعه ای که همو دیدید دارید حرف میزنید ، کیانا معرفی نمیکنی؟ +ایشون دوستم هستی و خادم اینجا که الان رفتن اهواز مبینا دستش رو به سمت هستی دراز کردو گفت=خوشبختم هستی جان بنده مبینا هستیم دوست جدید کیانا هستی=بله آشنا هستم کیانا خیلی ازتون میگه +بسه دیگه انقدر تعارف تیکه پاره میکنید به هم😂 راستی مبینا ثبت نام کردی؟ مبینا=اره کردم بیایید بریم بشینیم الان شروع میشه وارد سالن شدیم که با تعجب گفتم=وا اینجا رو چرا فرش کردن پس صندلی ها‌؟! مبینا=نمیدونم از داداشم پرسیدم که گفت تو جلسه میگم بهتون هستی زیر گوشم گفت=چه داداشم داداشمی میگه ، نمیدونم اینجا یکی هست که.... نزاشتم ادامه حرفش رو بگم با آرنج زدم به پهلوش... 👑 💛👑 👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑💛👑 نویسنده📝 #𝓷𝓪𝔃𝓪𝓷𝓲𝓷
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 #part38 عاشقی زودگذر کلاس زبان ساعت ۶ بود که تموم شد وسایل رو سریع جمع کردم و
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 رفتیم نشستیم و منو انداختن وسط و مبینا سمت راستم بود و هستی سمت چپ +برو بچ حس میکنم شدید مثل لین بادیگارو ها😂 هستی=یه سوال نبودم ادبت یادت رفته ها برو بچ چیه مثل این پسرا مبینا هم ریز خندید مبینا داشت میخندید که برادرا اومدن و ماهم ساکت شدیم و سر به زیر چند مین بعدم خواهرا اومدن همه تقریبا بودیم که آقای وکیلی اومد سرم رو بلند کردم که دیدمش تیپ خاکستری زده بود و چند تا برگه هم دستش باز هستی زیر گوشم گفت=کیانا خوبی الان نیاز به آب قندی چیزی نداری خواهر؟! یه چشم غره رفتم بهش که متوجه شد دیگه خرفی نزد.. اقای وکیلی=برای سلامتی آقا امام زمان (عج) یک صلوات ختم کنید همه صلوات فرستادیم وقتی تموم شد به دست به ریشاش کشید و شروع کرد حرف زدن... اقا وکیلی=با سلام و وقت بخیر خدمت تمامی خادم های عزیز خیلی ممنون و سپاس گذارم که تشریف اوردید.... جهت از برگزاری جلسه این هست که برای ماه رمضان قراره برنامه ریزی کنیم دیشب با بزرگان مسجد که صحبت میکردیم قرار شد که در ماه پر برکت رمضان افطاری داده بشه و مراسم گرفته بشه و نیاز به کمک شما خادم های عزیز داریم و ان‌شالله که بتونیم مثل قبل پذیرای روزه داران باشیم خب اگه سوالی هست در خدمتون هستم چند تا از برادرا سوال کردن و که باز هستی شروع کرد +هستی جان عمت ساکت شو سرم رفت داشتم به جواب های که اقای وکیلی با ارامش توضیح میداد گوش میکردم که سنگینی نگاه کسی رو حس کردم ولی توجه نکردم چند مین دیگه یکی از خواهرا سوال پرسید سرم رو بلند کردم که دیدم یکی از خانم ها هست که تازه عضو شده و زیاد آشنایی نداشت سرم رو انداختم که باز اون نگاه رو حس کردم دیگه کلافه شده بودم سرم رو بلند که با اون پسره که جلو مسجد پسر خاله شده بود چشم تو چشم شدیم زیر لب استغفرالله گفتم و سرم رو انداختم پایین +لعنت به شیطون هی زیر لب صلوات میفرستادم صلوات میفرستادم وقتی اون خانمه سوالاش تموم شد اقای وکیلی گفت=خب بریم سراغ یه موضوع دیگه..... 👑 💛👑 👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑💛👑 #𝓷𝓪𝔃𝓪𝓷𝓲𝓷
https://harfeto.timefriend.net/16446632236447 حرفاتون رو ناشناس بزنید🖤 🌸🌺🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 https://eitaa.com/joinchat/1414660259C8b2cf0286a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••• یادمون نره🌱 🌼✨اللّٰهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفِيعِ ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالزَّبُورِ ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظِيمِ ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَالْأَنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلِينَ 🌸✨اللّٰهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنِيرِ وَمُلْكِكَ الْقَدِيمِ ، يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ ، أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاواتُ وَالْأَرَضُونَ ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي يَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ ، يَا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ ، وَيَا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ ، وَيَا حَيّاً حِينَ لَاحَيَّ ، يَا مُحْيِيَ الْمَوْتىٰ ، وَمُمِيتَ الْأَحْياءِ ، يَا حَيُّ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ 🌼✨اللّٰهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بِأَمْرِكَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْهِ وَعَلَىٰ آبائِهِ الطَّاهِرِينَ عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ فِي مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها ، سَهْلِها وَجَبَلِها ، وَبَرِّها وَبَحْرِها ، وَعَنِّي وَعَنْ وَالِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللّٰهِ ، وَمِدادَ كَلِماتِهِ ، وَمَا أَحْصاهُ عِلْمُهُ ، وَأَحاطَ بِهِ کتابه 🌸✨اللّٰهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً ، اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ ، وَالذَّابِّينَ عَنْهُ ، والْمُسارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضاءِ حَوَائِجِهِ ، وَالْمُمْتَثِلِينَ لِأَوامِرِهِ ، وَالْمُحامِينَ عَنْهُ ، وَالسَّابِقِينَ إِلىٰ إِرادَتِهِ ، وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ 🌼✨اللّٰهُمَّ إِنْ حالَ بَيْنِي وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَىٰ عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي مُؤْتَزِراً كَفَنِي ، شاهِراً سَيْفِي ، مُجَرِّداً قَناتِي ، مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدَّاعِي فِي الْحاضِرِ وَالْبادِي . اللّٰهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ ، وَالْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ ، وَاكْحَُلْ ناظِرِي بِنَظْرَةٍ مِنِّي إِلَيْهِ ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ ، وَأَوْسِعْ مَنْهَجَهُ ، وَاسْلُكْ بِي مَحَجَّتَهُ ، وَأَنْفِذْ أَمْرَهُ ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ 🌸✨وَاعْمُرِ اللّٰهُمَّ بِهِ بِلادَكَ ، وَأَحْيِ بِهِ عِبادَكَ ، فَإِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ : ﴿ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِي النّٰاسِ﴾ ، فَأَظْهِرِ اللّٰهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمَّىٰ بِاسْمِ رَسُولِكَ ، حَتَّىٰ لَايَظْفَرَ بِشَيْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ ، وَيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ 🌼✨وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ ، وَناصِراً لِمَنْ لَايَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ ، وَمُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْكامِ كِتابِكَ ، وَمُشَيِّداً لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وآلِهِ ، وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِينَ . 🌸✨اللّٰهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلَىٰ دَعْوَتِهِ ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ . اللَّهُمَّ اكْشِفْ هٰذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هٰذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ ، إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَنَرَاهُ قَرِيباً ، بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ. آنگاه «سه بار» بر ران خود دست می‌زنی و در هر مرتبه می‌گویی ✨الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا مَوْلايَ يَا صاحِبَ الزَّمان ••• ╔━๑ღ💞ღ๑━╗
ꔷꔷꔷ توهم‌در‌امتحان‌شھادت‌قبول‌شد؎ وهم‌ ‌:)♥‌‌! ♡ــا🦋°° -سلام‌صبحتون‌شهدایی😌🖐🏼 . •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈• ̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔ •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
🌷 صدقه و انفاق ابراهیم هادی 🌷 🌿 ✨🌿 🌿✨🌿✨🌿 🛑 یک روز که فقیری به مسجد رفته بود و کفش مناسب نداشت، ابراهیم پیش او رفت و کفش خود را به آن فقیر صدقه داد و خودش در اوج گرمای تابستان با پای برهنه از مسجد تا خانه رفت. او واقعا مرد خدا بود. 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃 •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈• ̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔ •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا برِ دوست...💚 •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈• ̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔ •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
. وقتـے میبینۍ رفیقت ناراحتـھ ؛ حالـش‌ خوش نیس ، دلش گرفتہ . . بیخیـال نباش❗️- شھـید هادۍ . . . تو رفاقت کـم نمیزاشت🖇 ' 〈حواسـت بـھ رفیقـت باشـھ مشتی
سلام ممنونم شما لطف داری ان‌‌شالله بیشتر از کلیپ های ایشون براتون میزارم
سلام عزیزمم مرسی ممنون شما خیلی لطف داری با وجود شماها عالی هست ایشون خیلی نسبت به بنده لطف دارن مرسی خیلی شرمنده کردید عزیزدلممم😘
سلام رفیق جونم خوبی شرمنده فعلا متوقف میشه
سلام والا فعلا نمیدونم چند پارت هست😂
شرمنده واقعا یه هویی پیش اومده
مرسی خوشگلم ۱۵ خوشبختم🌷
‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌙☔️!“••• از‌شخصـے‌پرسیدنـد: تا‌بهـشت‌چقـدر‌راه‌هست⁉️ گفت‌:یڪ‌قـدم.. گفتند‌چطـور؟! گفـت‌:مثـل‌شهیـداݩ‌یڪ پایتـان‌را‌ڪہ‌روۍِ‌نفـس‌بگذاریـد.. پـاۍِ‌دیگرتـان‌در‌بهشـت‌است..!👣😇 . ┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈• ̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔ •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
📌 تلاش برای سوء قصد به مسجد جمکران ناکام ماند... ‌● حدود ساعت ۴ بامداد امروز یکشنبه، یکم اسفندماه یک تریلر درب۶ مسجد مقدس جمکران را شکست و وارد محدوده این مکان مقدس شد! ‌● این کشنده هوو بعد از تخریب در و ورود به محوطه، منحرف و متوقف شده و راننده تریلر که در خودرو مقداری بنزین نیز به همراه داشته، با ورود به موقع خدام و حراست مسجد دستگیر شد. ‌● زائران و مجاوران به خارج از صحن صاحب‌الزمان هدایت شدند و بلافاصله امنیت کامل در این صحن جمکران برقرار شد. ‌● راننده مذکور هم‌اکنون در بازداشت پلیس است و بررسی اولیه نشان می‌دهد در هنگام حادثه دارای حالت طبیعی نبوده است.
به وقت رمان😍👇🏻 جهنم تا بهشت👇🏻💛
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
#هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_سی_و_پنجم ❤️❤️❤️❤️ به روایت حانیه ....................
و شش به روایت امیرحسین …………………………………………….. محمد_وعلیکم السلام برادر _ تو دوباره صبح زود زنگ زدی به من؟ محمد _ اولا که بچه بسیجی جواب سلام واجبه ، دوما که پدر مادر من به من یاد ندادن که ۱۲ ظهر صبح زوووده. _ چییییییییییییی؟ ۱۲ ظهر ؟؟؟؟؟ وای خاک بر سرم دانشگاه???? با این حرف من محمد زد زیر خنده _ وای بدبخت شدم تو میخندی ؟ ساعت ۸ کلاس داشتم. محمد_ حقته . تا تو باشی انقدر نخوابی. _ راستی مگه تو کلاس نداشتی؟ محمد_ بله. تموم شد. استاد ضیایی هم عرض کردن سلام برسونم خدمتتون شاگرد خرخون کلاس. _ تا چشات دراد. محمد_ خب حالا. زنگ زدم بگم امشب هئیت دیر نکنی دوباره گوشات رو بکشن. یه وقت دیدی دوروز دیگه به عنوان رفتگر گوش دراز ثبت نامت کنن راه بری با گوشات زمینو تمیز کنی ?. _ خوشمزه. مزه نریز ? محمد_ باش. چون تو گفتی ? _ دیگه مصدع اوقات نشو میخوام بخوابم محمد_ کم نیاری از خواب؟ _ تو نگران نباش. یاعلی محمد_ ان شاالله خواب داعش ببینی. علی یارت خدایا این دوست منم شفا بده. . . . ساعت ۶ با آلارم گوشی بیدار شدم ، سریع حاضرشدم و رفتم دم اتاق پرنیان ، در زدم و منتظر جواب شدم. پرنیان_ بله؟ _ ابجی حاضری؟ پرنیان _ امیر داداش توبرو من با ریحانه سادات میام. _باشه. مواظب خودت باش. . . . _ سلااام علیکم حاج آقا _ سلام . آفتاب از کدوم طرف در اومده اقا زود تشریف اوردید؟ هفته پیش که ماشالا گذاشتی لحظه آخر. _ خوب هستید حاج آقا؟ میگما …. چیزه ….. چه خبرا؟ با این حرف من محمد,و سجاد و علی و محمد جواد که تو حسینیه بودن با حاج آقا زدن زیر خنده . حاج آقا_ الحمدالله . نپیچون منو بچه . ?. بعد خطاب به بچه ها گفت _ من برم تا جایی کار دارم میام تا ساعت ۸ . محمدجواد_ بفرمایید شما حاج آقا خیالتون راحت . . . تقریبا همه کارا تموم شده بودو هنوز نیم ساعت مونده بود به شروع هئیت. چایی و قند و قرآنا و مفاتیح ها هم همه آماده بود. یه دفعه محمد جواد گفت _ راستی سید ( بنده) اون روز ؛ دربند ؛ قضیه چی بود؟ _ اوووووووه محمد جواد چه حافظه ای؟ چهارشنبه هفته پیشو میگی؟ محمدجواد_?اره _ داداش موفق باشی. محمد_ تو زنده بمون راوی ایندگان شو. _ پیشنهاد خوبیه. محمدجواد_ عه بگو حالا. اخه رفتی اونجا مثلا آب بگیری. آب نگرفتی. اعصابتم داغون تر شد. با پرسش محمد جواد یاد اون روز افتادم. واقعا وقتی اون صحنه رو دیدم اعصابم بهم ریخت. شاید درست نبود که اون حرف رو به اون دختره بزنم. شاید اینجوری از حجاب بیشتر زده بشه ولی چی بهش میگفتم ؟ اصلا شاید همون حرف براش یه تلنگر بوده باشه . ای کاش میتونستم دوباره ببینمش که بدونم نتیجه کارم چی بوده….. چشم من و شوق وصال قلب تو و عشق محال ادامه دارد ......❄️