فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم قابل توجه تمام خواهرایی که عکس خودشون رو پروفایلشون میذارن
حتما ببینید
#امام_زمان
بعضی از دوستان در ناشناس برای حمایت از کانالشون پیام گذاشتن
عزیزان ما از کانالی حمایت نمیکنیم.
ما فقط تبادل انجام میدیم❤️
@m_gomnam_1387
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمتۍازبࢪنامہزندگےپساززندگےکہپخش نشد؛
خدا بہهممونرحمکنہ😭💔
••🎄🌻••
#تلنگرانهو...
گُمانمیڪنیمحجاب
براۍایناستڪهشناختهنشویم
اماقرآنمیفرماید :
حجابرارعایتڪنیدتاشناختهبشوید
بهچهچیزۍ!؟
بهتقواوعفت :)💎..
..
‹♥️⛓›
اۍآفرینندهۍحُـسین!
یکحُـسینآفریدۍو
یکعـٰالمرااسیرعشقش
کردۍ،منفداۍاینآفریدهات
کھحُبَشجھـٰانمرامعنـٰاکردシ!'
#حسین_جانم
#تلنگرانھ⚠️
انصافیعنے:
اگهروزایسخترسید
روزایِخوبِزندگیتیادتبمونه!
انصافیعنی؛
بدونیخُدایِروزایِسخت
همونخُدایِروزایخوبه:)
-منصفباشیم!!!🙂
ان الله و انا الیه راجعون
#آیت_الله_فاطمی_نیا
روح آیت الله فاطمی نیا به ملکوت علی پیوست
آیتالله سید عبدالله فاطمینیا از وعاظ قدیمی و اساتید برجسته دین و اخلاق به ملکوت اعلی پیوست✨
داستان زندگی شهید علی خلیلی به صورت رمان از امروز درکانال قرار میدیم ، انشاءالله که خوشتون بیاد.
#قسمت اول
#داستان_واقعی
علی خلیلی در سال ۱۳۷۱ در استان تهران متولد شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد.علی خلیلی از سنین نوجوانی با موسسه فرهنگی دینی بهشت آشنا شده و وارد این مجموعه ی فرهنگی شد. او که انگیزه و استعداد خوبی در انجام فعالیت های فرهنگی داشت خیلی زود به یکی از مربیان موفق این مجموعه تبدیل شد و پس از اخذ مدرک دیپلم وارد حوزه علمیه امام محمد باقر(ع) شد
شهید علی خلیلی ناهی امر به معروف نهی از منکر قبل از نائل شدن به درجه رفیع شهادت در گفتوگو با خبرنگار سیاسی خبرگزاری فارس، در مورد درگیری خود با اشراری که سال 90 قصد تجاوز به یک خانم را داشتند، گفت: نیمه شعبان دو سال پیش به نظرم ساعت دوازده شب بود که میخواستیم دو نفر از دوستانم را به خانهشان در خاک سفید برسانم که دیدیم پنج، شش نفر در حال اذیت دو خانم هستند و به زور میخواستند وی را سوار ماشین کنند.
وی افزود: دوستان من به دلیل پائین بودن سنشان جلو نرفتند اما من به آن افراد تذکر دادم و گلاویز شدیم و یکباره چاقویی که نمیدانم از کدام سو، نثار ما شد.
شهید خلیلی با بیان اینکه چاقو به ناحیه گردنم و شاهرگ خورده بود، اظهار کرد: من همان جا افتادم و آن افراد نیز فرار کردند اما یکی از همراهان من که موتور سواری بلد بود آنها را دنبال کرد و شماره پلاکشان را برداشت.
وی میگوید که من نیم ساعت در خیابان افتاده بودم و ماشینی که دو سرنشین داشت و عازم شمال بود من رو سوار کردند و به اورژانس فلکه سوم تهرانپارس بردند؛ ساعت دوازده و نیم بود که پزشکان گفتند که اگر تا نیم ساعت دیگر مریضتان را به یک بیمارستان مجهز نرسانید وی جان به جان آفرین تسلیم میکند.
«دوستان من را به بیست و شش بیمارستان دیگر هم بردند اما هیچ بیمارستانی من را به دلیل اینکه حالم وخیم بود پذیرش نمیکرد تا اینکه بالاخره ساعت پنج در بیمارستان عرفان عملم کردند».
وی با بیان اینکه ضارب نیز به دلیل در اختیار داشتن شماره پلاک اتومبیلش به زندان افتاد گفت که مدت زیادی گذشت و ما چهار الی پنج ماه بعد به دادگاه رفتیم که سردار نقدی نیز حضور داشتند و من دیدم وکیلی گرفتهاند و خود ایشان پیگیر کارها بودند.
این ناهی امر به معروف و نهی از منکر افزود: در دادگاه یکی از آن افراد به سه سال زندان و بقیه نیز که همدست بودند به شصت الی هفتاد ضربه محکوم شدند اما همه آنها به قید وثیقه آزاد هستند.
شهید خلیلی به نقش مرضیه وحید دستجردی وزیر بهداشت وقت نیز اشاره کرد و اظهار داشت: البته ناگفته نماند دکتر دستجردی نیز تشریف آوردن و هزینه بیمارستان را حساب کردند.
وی معتقد است که اسم کارش را امر به معروف نمیگذارد بلکه آن اقدام را دفاع از ناموس میداند و به گفته وی دفاع از ناموس بر هر مسلمانی واجب است.
شهید خلیلی در پایان با تاکید بر اینکه جز خدا هیچ کسی پشت آدم نیست، خاطرنشان کرد: من آن موقع هم که رفتم با آن افراد درگیر شدم به کسی امید ندوخته بودم به خاطر لبخند آقا رفتم و دفاع کردم.
پیکر شهید ناهی از منکر سهشنبه 5 فروردین تشییع میشود
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری فارس، پیکر شهید ناهی از منکر حجت الاسلام علی خلیلی سه شنبه 5 فروردین ساعت 9:30 صبح از مسجد فاطمه زهرا(س) در نارمک به سمت مسجد النبی(ص) تشیع شد؛ همچنین ساعت 11 صبح در مسجد النبی نارمک آیت الله صدیقی نماز را بر پیکر شهید علی خلیلی خوانده شد و پس از آن پیکر شهید به سمت بهشت زهرا تشییع و در قطعه شهدا به خاک سپرده شد.
به گزارش فارس، 25 تیر ماه سال 1390 حادثهای دردناک در یکی از محلات شرق تهران رقم خورد.
در این حادثه جوان 19 سالهای به نام علی خلیلی در حین بازگشت از هیئت در حالی که همراه چند نفر از شاگردان یک مدرسه بود به واسطه امر به معروف و نهی از منکر مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
خلیلی توسط یک نفر از افراد شرور منطقه از ناحیه گردن و قسمت شاهرگ دچار جراحت شد و بیش از 15 دقیقه در خون خود میغلتید.
در این حادثه تعدادی از مراکز اورژانس بیمارستانی از پذیرش علی خلیلی امتناع کردند تا اینکه یکی از بیمارستانهای خصوصی در ازای واریز مبلغ 6 میلیون تومان حاضر به پذیرش وی شد.
سرانجام علی خلیلی که به دلیل شدت خونریزی به حالت اغما رفته بود بستری شد اما پزشکان امید زیادی به مداوای وی نداشتند.
علی خلیلی پس از مرخص شدن از بیمارستان در منزل بستری شد اما هر از گاهی به دلیل مشکلات ناشی از حادثه رخ داده به بیمارستان منتقل شده و بستری می شد.
وی بهمن ماه امسال نیز مجدداً در بیمارستان بستری شد و پس از یک ماه به خانه منتقل شد اما سرانجام در بیمارستان بعثت دعوت حق را لبیک گفته و جان به جان آفرین تسلیم کرد و به دیدار اباعبدالله الحسین و یارانش شتافت.
خبرگزاری فارس این ضایعه دردناک را به خانواده خلیلی تسلیت گفته و برای آن مرحوم علو درجات و برای خانواده و بستگانش صبر مسئلت مینماید.
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
#قسمت اول #داستان_واقعی علی خلیلی در سال ۱۳۷۱ در استان تهران متولد شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپ
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈•
#حبل_الورید
#قسمت_دوم
#داستان_واقعی
سریع تاکسی گرفت.
_سلام خانم کجا برم؟!
_سلام،لطفا برید چهار راه سیدالشهدا.
_چشم.
سرش را به شیشه ی ماشین تکیه داده بود و به جانش فکر میکرد.
دوران خوش بزرگ شدن و قد کشیدنش مثل یک فیلم سینمایی از جلوی چشمان بسته اش می گذشت.
ناگهان به یاد خاطره پرویز همسرش و پدر دو فرزندش افتاد.
پرویز می گفت:" یکبار که باری برای کاشان بهم خورده بود ،علی هم که دبیرستانی بود گفت بابا منم با خودت ببر،او را همراه خود بردم.در راه بازگشت علی گفت:" بابا،من و جمکران ببر.
من هم او را به جمکران بردم.بعد از زیارت ،به چاه نزدیک شدیم تا عریضه ای برای آقا بنویسیم.یک عریضه علی نوشت و یکی هم من.و هر دو را به چاه سپردیم.
در راه از علی پرسیدم:" پسرم ،از امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف چه خواستی؟!
اولش نگفت.
بعدها گفت "" بابا من از امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف شهادت خواستم😍😌."
ادامه دارد..
نویسنده: فاطمه یحیی زاده
https://harfeto.timefriend.net/16525342933843
حرفاتون رو ناشناس بزنید🖤
🌸🌺🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
https://eitaa.com/joinchat/1414660259C8b2cf0286a
✨پارت اول رمان #سرباز ↯
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/421
✨پارت اول رمان #ناحله ↯
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/669
✨پارت اول رمان #مقصودمازعشق ↯
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/1539
✨پارت اول رمان #مدافععشق ↯
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/2392
✨پارت اول رمان #پلاکپنهان ↯
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/2988
✨پارت اول رمان #دستوپاچلفتی ↯
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/2993
✨پارت اول رمان #عاشقیزودگذر ↯
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/3835
✨پارت اول #رمانازمنتافاطمه ↯
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/4420
✨پارت اول #رمانجانممیرود ↯
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/4652
✨پارت اول #رمانیادتباشد↯
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/5313
✨پارت اول #رمانعاشقانهایبرایتو↯
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/5333
✨پارت اول #ازجهنمتابهشت↯
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/5456
✨پارت اول #بازمانده↯
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/6060
✨پارت اول #جانانمتویی↯
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/6087
✨پارت اول #بیتوهرگز↯
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/7762
✨پارت اول #داستانواقعی↯
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/8653
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 #Part114 تلفن و قطع کردم و بدون خدافظی از آتنا از اتاق اومدم بیرون تا ساعت ۹
👑💛👑💛👑
💛👑💛👑
👑💛👑
💛👑
👑
#Part115
صبح با سردرد شدیدی بلند شدم که سرم خورد به دیوار....
یه کوچولو که سر حال تر شدم موهام رو شونه زدم و بدون اینکه ببندم موهام رو رفتم بیرون که وقتی رفتم با فرد روبه رو شوکه شدم....
حمید!!!؟ اینجا چه کارمیکرد؟
با دیدنم از روی مبل بلند شد و اومد طرفم که من بی توجه به اون رفتم تو اتاق و در رو بستم که حمید هی صدام میزد در رو باز کنم ولی من اصلا انگارنگار....
با همه قهر بودم....باهمه،خیلی زود قضاوتم کرده بودن....
بالاخره مامان صداش بلند شد و از پشت در اتاق گفت=خجالت بکش کیانا این کارا یعنی چی ها؟؟ اقا حمید از اهواز تا اینجا این همه راه نیومده که این مسخره بازی های شما رو تماشا کنه...
حمید هم از اون طرف گفت=مامان جان یه کوچولو اروم تر اشکال نداره یه لحظه صبرکنید
مامان=نه حمید جان این داره از این همه مهربونی شما سوءاستفاده میکنه....
حمید=اشکال نداره مامان جان می ارزه....
مامان=کیانا تا ۱۰ دقیقه دیگه میایی بیرون مگرنه دیگه نه من نه تو فهمیدی؟
یه چند دقیقه تو اتاق موندم ولی بالاخره تصمیم گرفتم برم بیرون...
یه شلوار لی با مانتو لی طرح پسرونه پوشیدم موهام هم بافتم و رفتم بیرون....
یه سردی باهاشون سلام علیک کردم که اوناهم جواب سلامم رو دادن...
روبه حمید گفتم=بله کاری داشتی، میشنوم
مامان=کیانا....
حمید نذاشت مامان ادامه حرفش رو بزنه که گفت=مامان جان یه لحظه صبر کنید، کیانا میشه بریم بیرون کارت دارم، اصلا اون موضوع رو فراموش کن....
+چه طوری فراموش کنم هان؟ همه شما بدون این که بپرسید چی شده واسه خودتون بریدید و دوختین
حمید دستاش رو به حالت تسلیم برد بالا و گفت=باشه من معذرت میخوام بیا بریم بیرون....
+باشه من اماده ام بریم
حمید با دست منو نشونه گرفت و گفت=با این لباس ها؟
+اره لباسم خوبه بریم
حمید=عزیزم مناسب نیست به خاطر من عوض کن....
بعد یه چشمک زد
به اجبار رفتم تو اتاق و یه شلوار مشکی پوشیدم و با یه مانتو مشکی جلو باز و شال سرخابی، ماسک هم زدم و رفتم بیرون....
با مامان خدافظی کردیم و رفتیم بیرون منتظر آسانسور شدیم، بعد چند لحظه آسانسور اومد و داخل شدیم....
حمید=موهات از پشت معلومه...
+چه کار کنم بلنده کاری نمیشه کرد
حمید=چرا میشه...
+نمیشه
حمید=نمیشه نه؟!
+نه
حمید اومد جلو با شالم عقب موهام رو پوشاند....
حمید=دیدی حالا شد....
همون موقعه در آسانسور باز شد و رفتیم بیرون
+میدونم میشه ولی الان شدم مثل خاله پیرزن ها😒
حمید=مگه خاله پیرزن ها زشت هستن؟
با گوشیم زدم به سرش و گفتم=خاله خودت زشته
حمید دستش رو گذاشت رو سرش و گفت=آخ...خداروشکر قبل ازدواج فهمیدم کتک میزنی، فکر کنم بشه پَس دادت😂
+به قول مامانم جنس فروخته شده پس گرفته نمیشود، شماهم میخواستی دقت کنی، با اون خاله زشتت
حمید=من خاله ندارم خانمیی، بعدشم من تو رو با دنیا که سَهله با جهان عوضت نمیکنم
+خب دیگه بسه بیا بریم من کار دارم
حمید=باشه بریم ، فقط بریم بام که دلم تنگ شده...
+فقط برا بام دلت تنگ شده؟
حمید=اول برا دلیل زندگی بعد برا بام😉
+خب دیگه بسه، حرکت کن...
تو راه به اسرار حمید قضیه آتنا رو گفتم که ازم معذرت خواست....
توی راه یه مداحی گذاشت و خودش باهاش شروع کرد خوندن....خدایی صداش قشنگ بود😌
مواظب دلم نبودم ، که این بلا سرش اومد🥀
بارم رو سفت نچسبیدم تا غریبه آخرش اومده...😔
قول داده بودم کسی رو غیر تو راه ندم توی دلم اما بازم زدم زیر قولم...💔
کی غیر تو هوام رو داشت ارباب، تو تنهایی صدام رو داشت ، دستش رو رو سرم میذاشت ارباب...🖤
حالا تازه میفهمم اقا عشق فقط روضه مادره تا میگم یا حسین این دلم سمت کرب و بلا میپره...🙂💔
با شنیدن این مداحی یاد گلزار اهواز و خوابی که دیده بودم افتادم...هنوز اون خواب رو برا کسی تعریف نکردم...
+حمید رفتی گلزار پیش اون شهید گمنامه؟
حمید=اره رفتم کلی هم سلام تو رو بهش رسوندم...
+کی میخوای بری اهواز
حمید=شما با من آشتی کنی میرم
+یعنی به خاطر من اومدی؟
حمید=پس برا کی اومدم؟
+ممنونم حمید
حمید=کنکورت کی هست
+یک ماه دیگه
حمید=ایشالله قبولی، بعد کنکور با بابا اینا میایم تهران برا تاریخ عقد...فقط الان بابا اینا نمیدونن من اومدم نگی بهشون کهمیکُشن منو
+چرا
حمید=چون میگن چه کارکردی باز؟ولی نمیدونن که عروسشون نازک نارنجی هستن😂
یه چشم غره حسابی بهش رفتم که به مداحی خوندنش ادامه داد
#𝓷𝓪𝔃𝓪𝓷𝓲𝓷