#خدایا_عاشقم_کن
انسان تا جوینده خدا نباشد او را نمےشناسد
و تا او را نشناسد دوست دار او نمی شود
و تا محبوب او نشود عاشق نمی شود
و تا #عاشق نباشد #شهید نمے شود۔۔۔۔
@ebrahimdelhaa
#شهید-آوینے :
شهادت لباس تک سایزے است
که باید تن آدم به اندازه آن در آید،
هر وقت به سایز این لباس تک سایز درآمدے،
پرواز میکنی ...
مطمئن باش!!
@ebrahimdelhaa
#خدایا_عاشقم_کن
انسان تا جوینده خدا نباشد او را نمےشناسد
و تا او را نشناسد دوست دار او نمی شود
و تا محبوب او نشود عاشق نمی شود
و تا #عاشق نباشد #شهید نمے شود۔۔۔۔
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
#شهادت
#تکست
#شهیـد
#عشـــق #خدا
#شهید_ابراهیم_هادی 🌿
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
مشـڪـݪ ݦا این اســـٺـ ڪـھ
بࢪای ࢪضایت همھ،کار میڪںیم
ڄز خـــــــدآ
#شهید
.•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
مشـڪـݪ ݦا این اســـٺـ ڪـھ بࢪای ࢪضایت همھ،کار میڪںیم ڄز خـــــــدآ #شهید .•┈
ࢪفیق شھید ........ .
شهیدت میکند . ...
#رفیق شهیدم
#شهید هادی
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
Ali Akbar Ghelich - Jazireye Majnoon.mp3
8.76M
😍😍😍😍😍😍
خود من ...
همونجا بود که فهمیدم #شهید میشی💔
#علیاکبرقلیچ
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
#شهید_ابراهیم_هادی #گمنام #دلتنگی #پروفایل •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈• ̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔ •┈┈•
#حرف_قشنـگـ🌿
رفیق#شهید مثݪ ێڪ طنابه
طنابی ڪہ ݦٵࢪۅ ݕہ خدٵ بࢪسۅنہ...
چه زیبا :)
#شهدا
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
‹👑🍁›
•°
اسم دخترش ڪوثر بود...
مثل هر بابایی علاقه شدیدی
به ڪوثر داشت♥️:)
ولی قبل از عملیات ڪه موقعیت
پیش اومد..
ڪه با خانواده ها صحبت کنیم ..🌱
«گفت برای دفاع از حرم
حضرت زینب(س)
از ڪوثرهم گذشتم»
•°
¦⇢ #شهید محمودرضا بیضایی
#شهید
#پروفایل
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
#خـادِمـاݪشٌهـداٰ
{ #شهید ِ_ابراهـیم هادی }🌹
وقتی کاری را قبول می کرد ، آن را به خوبی انجام میداد. وقتی بازار بود ، بیش از بقیه کارگران مغازه زحمت میکشید. بارهای سنگین که کسی نمی توانست جابهجا کند را او بر میداشت.
وقتی کامند و معلم شد ، زودتر از بقیه به محل کار میرفت و دیرتر بر میگشت.
نمیگذاشت کسی احساس کند که او در انجام کار ، کم میگذارد. دیده بود برخی آدم ها وقتی برای خودشان چیزی میخواهند ، آن را کامل می گیرند ، اما وقتی میخواهند چیزی به دیگران بدهند از آن کم میگذارند. ابراهیم میخواست مخاطب این آیات قرار نگیرد :
وَیلٌ لِلْمُطَفِّفينَ{۱}
الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ{۲}
وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَّزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ{۳}
وای بر کم فروشان. آنان که چون از مردم کالایی را با پیمانه و وزن میستانند تمام و کامل میستانند ، اما هنگامی که می خواهند برای دیگران پیمانه یا وزن کنند ، کم میگذارند! ( سوره مطففین )
🌹🍃🌹🍃
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
#خـادِمـاݪشٌهـداٰ
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○• 💠رمان جذاب✌️، عاشقانه👌 و پلیسی👊 💞 #ݐلاڪ_ݐنـــــہان
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○•
💠رمان جذاب✌️، عاشقانه👌 و پلیسی👊
💞 #ݐلاڪ_ݐنـــــہان💞
💠قسمت #صدوبیست_ودو
📆 چهار سال بعد 📆
ماشین را خاموش کرد،
و از آن پیاده شد،کیفش را باز کرد، و بعد از کمی گشتن، کلید را پیدا کرد ،
سریع در را باز کرد،
وارد حیاط شد، سریع فاصله ی در تا در ورودی را طی کرد ،
وارد که شد،
امیر به سمتش دوید و با لحن بچگانه ای گفت:
ــ آخ جون زندایی😍👦🏻
سمانه امیر را در آغوش گرفت و گونه اش را بوسید.
ــ مامانی کجاست؟
صدای صغری از بالای پله ها آمد:
ــ اینجام سمانه
بعد از سلام و احوالپرسی صغری گفت:
ــ ببخشید من بدون اجازه رفتم تو اتاقت شارژر برداشتم
ــ این چه حرفیه عزیزم ،خاله آماده است؟
ــ میرید مزار شهدا
ــ آره امروز پنجشنبه است
قطره ی اشکی بر روی گونه اش سرازیر شد،
سمانه نگاهی به صغری انداخت،
صغرایی که بعد از اتفاق چهارسال پیش دیگه اون صغرای شیطون نبود،
همان سال با علی یکی از پسرای خوب دانشگاه ازدواج کرد💞 و بدون هیچ مراسمی به خانه بخت رفت.
با صدای سمیه خانم،
هر دو اشک هایشان را پاک کرداند،سمیه خانم با لبخند خسته ای به سمت سمانه آمد و گفت:
ــ خسته نباشی مادر، بیا یکم بشین استراحت کن
ــ نه خاله بریم،ببخشید خیلی معطلتون کردم، امروز کمی کارم طول کشید
ــ خدا خیرت بده دخترم
سمانه دست سمیه خانم را گرفت،
و از خانه خارج شدند ،صغری هم در خانه ماند تا شام را درست کند.
سمانه بعد از اینکه سمیه خانم سوار شد، سریع سوار ماشین شد، دیدن خاله اش در این حال او را عذاب می داد،
سمیه خانم بعد از کمیل شکست،
پیر شد،داغون شد، اما بودن سمانه کنارش او را سرپا نگه داشت....
به مزار شهدا🌷 که رسیدند،
با کلی سختی جای پارک پیدا کردند، سمانه بعد از خرید گل و گلاب همراه سمیه خانم به سمت قطعه دو شهدا رفتند،
کنار سنگ قبر مشکی نشستند،
مثل همیشه سنگ مزار شسته شده بود، واین ارادت مردم را نسبت به شهدا را نشان می داد،
گلاب را روی سنگ ریخت،
و با دست روی اسم کشید و آرم زیر لب زمزمه کرد:
_ #شهید کمیل برزگر🌷
آهی کشید و قطره اشکی بر گونه اش سرازیر شد.
بعد از شهادت کمیل،
همه فهمیدند که کار اصلی کمیل چه بود، چندباری هم آقا محمود گفت، که من به این چیز شک کرده بودم.
سمانه با گریه های سمیه خانم،
به خودش آمد ،سمیه خانم با پسرش دردودل می می کرد، و اشک هایش را پاک می کرد،
آرام سمانه را صدا زد :
ـــ سمانه دخترم
ــ جانم خاله
_میخوام در مورد موضوع مهمی باهات حرف بزنم
ــ بگو خاله میشنوم
ــ اما قسمت میدم به کمیل، قسمت میدم به همین مزار، باید کامل حرفامو گوش بدی
سمانه سرش را بالا آورد و با نگرانی به خاله اش نگاه کرد:
ــ چی میخوای بگی خاله؟
ــ به خواستگاری آقای موحد جواب مثبت بده!
ادامه دارد..
💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده
💠
💠 #کپی_باذکرنام_نویسنده
❂◆◈○•---------------------------❂◆◈○•
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
🍃🌺رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃 قسمت #دوم #هوالعشق #فاطمه_بی_علی چشم باز کردم ٬اما چه چشم بازکرد
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #سوم
#هوالعشق
#روز_های_بی_قراری
ساعت۶/۴۰دقیقه عصر است.
دوباره به اتاقمان برگشتم٬اما اینبار با سری زخمی نه بهتر است بگویم با دلی زخمی٬
اما مگر خودم رضایت ندادم ؟
مگر تمام این جمع گریان رضایت ندادند؟پس این شیون و زاری برای چه بود؟علی من نمرده است #شهید شده است آری شهید... یادم است آن روز را...
-اخه فاطمم چرا اینطور میکنی ؟
-.....
-حرف نمیزنی دیگه خانوم هان؟
-علی بسه چی داری میگی؟ما تازه یه ساله ازدواج کردیم من نمیخوام...
-تروخدا گریه نکن جان علی گریه نکن عزیزم
-علییی تروخدا نرووو ازت خواهش میکنم نرو من نمیتونم من میمیرم بخدا میمیرم؛اصلا تو که میخواستی بری چرا ازدواج کردی این دل منم عاشق کردی هان؟چرااااا؟
دست هایش را دور شانه های لرزان گره زد و آرام درگوشم زمزمه کرد.
-بخاطر بی بی زینب فاطمم به خاطر حرمت شیعه و حفظ انسانیت عزیزکم
-ولم کن علی یعنی هیچکس جز تو نمیتونه مدافع اینا باشه؟ببین علی ادما...
حرفم نصفه ماند و چشم های علی به سرخی زد اشک حلقه شده اش وجودم را لرزاند..
-فاطمه خانومم فکر نمیکردم اینو بگی عزیز٬یادت نرفته شرط ازدواجت با من چی بود؟تو علی باش تا فاطمت باشم؟فراموش کردی؟
-وای علی نکنه تو فکر میکنی من دلم با بی بی نیست؟بقرآن قسم هسسست فقط ٬فقط ...
-فقط چی فاطمه؟
-فقط دوست دارم...
شانه های علی من لرزید بغض مردانه اش سرباز کرد و پریشانم کرد.کنارش نشستم دست های قویش را گرفتم سرش را که بالا اورد نفسم رفت چشمانش کاسه خون بود انگار اوهم بر سر این دوراهی مانده دوراهی من یا شهادت...
به یاد آن روزها اشکانم 😢جاری میشود و دستانم میلرزد
دوباره این سرم لعنتی را به من وصل کردند اه ..
جان بیرون رفتن نداشتم به من گفته بودند پیکر وجودم در مرز مانده و آن پست فطرت ها درقبالش هزینه سنگینی میخواهند..
خدا لعنتشان کند .
آلبوم خاطرات جلوی چشمانم آمد آن را برداشتم و ورق زدم
🌺🍃ادامه دارد...
#شهـید🕊
یــادت باشــد
شهیــد اسـم نیســت،
رســـم است!
شهیــد عکس نیست ڪـه اگـر از دیوار اتاقت برداشتــی
فراموش بشـــود!!
شهیــد مسیــر است،
زندگیـست،راه است،
مــرام است!
شهید امتحـان پس داده است..
شهیــد راهیست بـه سوے خــدا!!!🕊
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
#خـادِمـاݪشٌهـداٰ
#شبيه_ابراهيم_باشيم!
🌷توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائی آمد. الله اکبر.... ندای اذان ظهر بود. توپ را روی زمین گذاشت. رو به قبله ایستاد و بلند بلند اذان گفت. در فضای دبیرستان صدایش پیچید. بچه ها رفتند. عده ای برای وضو، عده ای هم برای خانه. او مشغول نماز شد. همانجا داخل حیاط. بچه ها پشت سرش ایستادند. جماعتی شد داخل حیاط. همه به او اقتدا کردیم.
🌹خاطره اى به ياد #شهید ابراهیم هادی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
💚 اللهم عجل لولیک الفرج💚
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
#خـادِمـاݪشٌهـداٰ
#شبيه_ابراهيم_باشيم!
🌷توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائی آمد. الله اکبر.... ندای اذان ظهر بود. توپ را روی زمین گذاشت. رو به قبله ایستاد و بلند بلند اذان گفت. در فضای دبیرستان صدایش پیچید. بچه ها رفتند. عده ای برای وضو، عده ای هم برای خانه. او مشغول نماز شد. همانجا داخل حیاط. بچه ها پشت سرش ایستادند. جماعتی شد داخل حیاط. همه به او اقتدا کردیم.
🌹خاطره اى به ياد #شهید ابراهیم هادی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
💚 اللهم عجل لولیک الفرج💚
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
#خـادِمـاݪشٌهـداٰ
رِفیق
برایِ #شهید شدن ، هُنَر لازم است...
هُنَرِ رد شدن از سیم خاردارِ نَفس...
هُنَرِ بِه خُدا رسیدن
هُنَرِ تَهذیب...
تا هُنَرمَند نشی، #شهید نِمیشی!!♥️
#شهیدابراهیمهآدی
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
#خـادِمـاݪشٌهـداٰ
#خاطرات_شهید
چنان با #شهدا عجین بود ڪہ در سخنرانے هایش مے گفت:
"من با شهدا راه مےروم
غذا مےخورم و مےخوابم
و این آسایشے ڪه برای من شهیدان بوجود آورده اند هرگز نخواهم گذاشت پرچـم #یامهــدی_ادرکنے، آن ناله های رزمندگان در نمازهای شب و هنگام شب عملیات زمین بماند..."
#حاج_عباس_عبدالهے همــواره در سخنرانے هایش میگفت: “جسمم را به خاڪ و روحم را به خـدا و راهم را به آیندگان مے سپارم ”
جزو بهترین تڪ تیراندازهای ایران بود او همواره سخت ترین راه را انتخاب مےکرد چه آن زمان که فرمانده گردان صابرین تیپ امام زمان(عج) لشڪر عاشــورا بود و چه زمانے که بعد از بازنشستگے نشستن را بر خود حرام کرد و راه سوریه در پیش گرفت...
منبع: کتاب مدافعان حرم، خاطرات #شهید #جاوید_الاثر #عباس_عبداللهی🌷
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
#شهید
یعنی محرم اسرار قلبت،
وقتی گناه در قلبت را می زند
یاد نگاهش بیفتی و در رو باز نکنی❤️
#شهید
یعنی محرم اسرار قلبت،
وقتی گناه در قلبت را می زند
یاد نگاهش بیفتی و در رو باز نکنی❤️
هدایت شده از تبادلات پر جذب گل مریم روز یکشنبه
دنبالکلیپواستوریوپروفایلمذهبیونظامی میگردیوپیدانمیکنی؟😞🔍
دنبالبعضیازکتابهایشهیدانهمیگردی؟📚
دوستداریدرموردامامزمانت💕وسایرامامان بیشتربدونی؟🧐🌸
یهسربهکانالمابزن🎈مطمئنباشپشیموننمیشی👌🎈💕🌸
#امام_زمان
#شهید
#شناخت_برادر_شهید
#عاشق_بودن
#رفیق
#شهید_شدن
#پروفایل
#شهیدانه
#رفیقانه
#امام_حسین
#حرم
#پروفایل_پسرونه
#پروفایل_دخترونه
#معرفی_کردن_شهیدان
#حرم_امامان
#حرم_معصومین
#ویدیو_دفاع_رزمی
#پروفایل_چریکی
#استوری
#ویدیو_نظامی
#سپاهی
#تلنگر
#رمان
#چادر
#پاسداری
#و........
#کپی_با_ذکر_یه_صلوات_حلاله
@mohammadreza_Dehgan
شهیداییدهههشتادی😎✌🏻💕
بکوبروپیوستن😉
بدوکهجانمونی😍🏃♂️🎈
هدایت شده از تبادلات پر جذب گل مریم روز یکشنبه
دنبالکلیپواستوریوپروفایلمذهبیونظامی میگردیوپیدانمیکنی؟😞🔍
دنبالبعضیازکتابهایشهیدانهمیگردی؟📚
دوستداریدرموردامامزمانت💕وسایرامامان بیشتربدونی؟🧐🌸
یهسربهکانالمابزن🎈مطمئنباشپشیموننمیشی👌🎈💕🌸
#امام_زمان
#شهید
#شناخت_برادر_شهید
#عاشق_بودن
#رفیق
#شهید_شدن
#پروفایل
#شهیدانه
#رفیقانه
#امام_حسین
#حرم
#پروفایل_پسرونه
#پروفایل_دخترونه
#معرفی_کردن_شهیدان
#حرم_امامان
#حرم_معصومین
#ویدیو_دفاع_رزمی
#پروفایل_چریکی
#استوری
#ویدیو_نظامی
#سپاهی
#تلنگر
#رمان
#چادر
#پاسداری
#و........
#کپی_با_ذکر_یه_صلوات_حلاله
@mohammadreza_Dehgan
شهیداییدهههشتادی😎✌🏻💕
بکوبروپیوستن😉
بدوکهجانمونی😍🏃♂️🎈
هدایت شده از تبادلات گل مریم روز سهشنبه
دنبالکلیپواستوریوپروفایلمذهبیونظامی میگردیوپیدانمیکنی؟😞🔍
دنبالبعضیازکتابهایشهیدانهمیگردی؟📚
دوستداریدرموردامامزمانت💕وسایرامامان بیشتربدونی؟🧐🌸
یهسربهکانالمابزن🎈مطمئنباشپشیموننمیشی👌🎈💕🌸
#امام_زمان
#شهید
#شناخت_برادر_شهید
#عاشق_بودن
#رفیق
#شهید_شدن
#پروفایل
#شهیدانه
#رفیقانه
#امام_حسین
#حرم
#پروفایل_پسرونه
#پروفایل_دخترونه
#معرفی_کردن_شهیدان
#حرم_امامان
#حرم_معصومین
#ویدیو_دفاع_رزمی
#پروفایل_چریکی
#استوری
#ویدیو_نظامی
#سپاهی
#تلنگر
#رمان
#چادر
#پاسداری
#و........
#کپی_با_ذکر_یه_صلوات_حلاله
@mohammadreza_Dehgan
شهیداییدهههشتادی😎✌🏻💕
بکوبروپیوستن😉
بدوکهجانمونی😍🏃♂️🎈
آیت الله جوادی:
مابرای اینکه از دعای شهدا برخوردار باشیم ، باید در مسیر آنهاحرکت کنیم و بدانیم دعای شهدا جز دعاهای مستجاب است..
#شهید
برق نگاهت...
قدرت گناه را از من گرفته
من تا ابد به عهد خویش با چشمانت پایبندم...
وقتی نگاهت به من است!
مگر میشود دست از پا خطا کرد؟
تو هم شاهدی و هم شهید...
ای #شهید
هوای دلم ابریست
موج دلم را
روی امواج #عاشقی تنظیم کن
باشد خدای مهربان خریدارم شود...
رفیق شهیدم #ابراهیم_هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
🍃🌺رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃 قسمت #دوم #هوالعشق #فاطمه_بی_علی چشم باز کردم ٬اما چه چشم بازکردن
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #سوم
#هوالعشق
#روز_های_بی_قراری
ساعت۶/۴۰دقیقه عصر است.
دوباره به اتاقمان برگشتم٬اما اینبار با سری زخمی نه بهتر است بگویم با دلی زخمی٬
اما مگر خودم رضایت ندادم ؟
مگر تمام این جمع گریان رضایت ندادند؟پس این شیون و زاری برای چه بود؟علی من نمرده است #شهید شده است آری شهید... یادم است آن روز را...
-اخه فاطمم چرا اینطور میکنی ؟
-.....
-حرف نمیزنی دیگه خانوم هان؟
-علی بسه چی داری میگی؟ما تازه یه ساله ازدواج کردیم من نمیخوام...
-تروخدا گریه نکن جان علی گریه نکن عزیزم
-علییی تروخدا نرووو ازت خواهش میکنم نرو من نمیتونم من میمیرم بخدا میمیرم؛اصلا تو که میخواستی بری چرا ازدواج کردی این دل منم عاشق کردی هان؟چرااااا؟
دست هایش را دور شانه های لرزان گره زد و آرام درگوشم زمزمه کرد.
-بخاطر بی بی زینب فاطمم به خاطر حرمت شیعه و حفظ انسانیت عزیزکم
-ولم کن علی یعنی هیچکس جز تو نمیتونه مدافع اینا باشه؟ببین علی ادما...
حرفم نصفه ماند و چشم های علی به سرخی زد اشک حلقه شده اش وجودم را لرزاند..
-فاطمه خانومم فکر نمیکردم اینو بگی عزیز٬یادت نرفته شرط ازدواجت با من چی بود؟تو علی باش تا فاطمت باشم؟فراموش کردی؟
-وای علی نکنه تو فکر میکنی من دلم با بی بی نیست؟بقرآن قسم هسسست فقط ٬فقط ...
-فقط چی فاطمه؟
-فقط دوست دارم...
شانه های علی من لرزید بغض مردانه اش سرباز کرد و پریشانم کرد.کنارش نشستم دست های قویش را گرفتم سرش را که بالا اورد نفسم رفت چشمانش کاسه خون بود انگار اوهم بر سر این دوراهی مانده دوراهی من یا شهادت...
به یاد آن روزها اشکانم 😢جاری میشود و دستانم میلرزد
دوباره این سرم لعنتی را به من وصل کردند اه ..
جان بیرون رفتن نداشتم به من گفته بودند پیکر وجودم در مرز مانده و آن پست فطرت ها درقبالش هزینه سنگینی میخواهند..
خدا لعنتشان کند .
آلبوم خاطرات جلوی چشمانم آمد آن را برداشتم و ورق زدم
🌺🍃ادامه دارد...
✍نویسنده: نهال سلطانی