🍂🍃🍂🍃🍂
🌹🍃🌹🍃🌹
#دلارام_من💘
#قسمت_180
✍🏻#فاطمه_شکیبا
سوار ماشین میشویم، تمام راه نگاهش میکنم و او حرف میزند برایم.
تصویرش را
اشک هایم تار میکنند. وقتی ماشین میایستد و بغض آلود حلالیت میخواهد، تازه
به خودم می آیم.
- کاش انقدر زود نمیرفتی!
- الانشم دیره؛ ببخشید... اونی که میخواستی نبودم.
- چرا بودی.
و ادامه حرفم را در دل میگویم: تو بهترین بودی ولی من لیاقتت رو نداشتم.
بحث را عوض میکند: کارت اتوبوست شارژ داره؟
- نمیدونم!
- بیا مال منو بگیر، یه وقت توی راه میمونی.
تسبیحش را میگذارد کف دستم و مشتم را میبندد: دعا کن برام.
دستش را میگیرم که ببوسم، اما زورش بر من میچربد و دستانم را به سمت خودش
میکشد و میبوسد.
پیاده میشود و در را باز میکند برایم؛ دستم را میگیرد که بلندم کند: پاشو آبجی
خانم! دیرم میشه الان، پاشو خواهرکم، آفرین...😊😢
پیاده میشوم و مثل خودش، غافلگیرانه پیشانی ش را میبوسم؛
گرچه سخت است و
باید روی پنجه پاهایم بلند شوم تا به پیشانی ش برسم؛ دستم را میفشارد و
میخندد: مواظب خودت باش.
🍃🌹🍃🌹🍃🌹