🍂🍃🍂🍃🍂
🌹🍃🌹🍃🌹
#دلارام_من💘
#قسمت_181
✍🏻#فاطمه_شکیبا
حال او بهتر از من نیست، او ابری ست برعکس من که میبارم، اشک هایم را پاک
میکند: بسه دیگه! باید دل بکنی از هرچیز غیر خدا تا رشد کنی، هیچ چیز غیر اون
ارزش تعلق نداره.
"پ.ن:سخنان گران بها از حامد😂"
- اگه عاشق کسی باشی که عاشق خداست چی؟
چقدر راحت خودم را لو دادم! چقدر احمقم من! 😂😔☺️
- بخاطر خدا دوست داشته باش، ولی توی عشق بندهواش متوقف نشو.
دستم را میگیرد و مینشاندم روی صندلی ایستگاه اتوبوس؛ هرچه میخواهم بگویم
"نرو"صدایم در نمیآید، از ذهنم میگذرد به پایش بیفتم ولی نمیتوانم برخلاف
خواسته اش عمل کنم؛ باید با دستان خودم، تکهای از وجودم را جدا کنم؛ پیش از
آنکه تقدیر جدایش کند، باید بمیرم پیش از آنکه بمیراندم، باید حامد را در ذهنم
شهید کنم؛ قربانی کنم برای خدا؛ مثل ابراهیم"ع"..
"اسماعیل باش جوون"
تسلیم خدا شو
"ابراهیم باش" و بگذر
قرآن کوچکم را از کیفم درمیآورم و بر سینه میفشارم، قلبم آرام میگیرد.
- برام قرآن میگیری؟
سرم را تکان میدهم؛ آرام میشود: پس حلال کردی؟
- اگه تو هم حلال کنی آره.
و به زحمت میخندم، از زیر قرآن ردش میکنم؛ نگاهی به ساعتش میاندازد و سوار
ماشین میشود.
او مشغول بستن کمربند ایمنی ست و من غرق در او؛ شاید متوجه نگاهم میشود
که سرش را بالا می آورد، با لبخندش دل میبرد و دست تکان میدهد.
پ.ن:دیدار آخر اینطوری سخته!
#کپی_ممنوع🚫
↩️#ادامه_دارد
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🍂🍃🍂🍃