🍃🍂🍃🍂🍃
🌹🍃🌹🍃🌹
#دلارام_من💘
#قسمت_183
✍🏻#فاطمه_شکیبا
آرام دستم را روی چشمانش میگذارم، دست نگه میدارد و طعنه میزند: اصلا
نفهمیدم تویی حورا خانوم! کی هستی؟ نکنه حامدی؟
دستم را برمیدارد و میچرخد طرفم: این شوخی مال وقتیه که ده نفر اینجا باشن نه
وقتی یه دختر دم بخت بیشتر نداریم!😂😊
به قفسه تکیه میدهم و شیطنتم گل میکند: خودتونو میگید عمه؟😐😜
- پس قبول کردی خودت ترشیدی؟
- نه جدا خب بذارید براتون آستین بالا بزنم!
برایم پشت چشم نازک میکند: اولا من قصد ادامه تحصیل دارم، دوما جرات داری
اینا رو به حامد بگو تا حالتو جا بیاره!
- مگه حامدم از این کارا بلده؟!
- اوه چه جورم! یادت نیست اون شب دعوا راه انداخت؟
- بحثو عوض نکنین دیگه! جدی میگم، تنها میشید گناه دارید.
- این یعنی بله رو به علی گفتی؟ مبارکه!(چه گافی)😄😂
خاک بر سرم! چه سوتی وحشتناکی! حالا بیا و جمعش کن! به من من میافتم: نه...
منظورم این نبود که! کلا خونه خیلی سوت و کوره.
- بچه های تو و علی شلوغش میکنن انشالله!
گله مندانه و کشدار می نالم: عمه!
میخندد: جان عمه؟ نشنیدی میگن چاه مکن بهر کسی؟
🌹🍃🌹🍃🌹