eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
401 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
💛👑💛👑💛 👑💛👑💛 💛👑💛 👑💛 💛 #Part17 عاشقی زودگذر مامانم سر تکون داد و گفت=مامان وایس هم بابات بیاد هم میخوا
💛👑💛👑💛 👑💛👑💛 💛👑💛 👑💛 💛 عاشقی زودگذر وارد خونه شدم باصدایی بلند مامانم رو صدا زدم +ماماننننننننن مامانننننن کجاییییی بدوووو بیا ببین کی اومدههههه خوشگلتون اومده دلیل نفس کشدنتون اومدههه😅😁 _بلهههه چی شده این طوری میاییی داخل؟؟؟خجالت بکش بچههههه بعد زیر لب گفت=اعتماد به نفس که ندارههههه اعتماد به سقف داره +مامان شنیدم درمورد گل دخترت چی گفتی هااااا -هم گفتم که بشنوی بعد یه چشم غره خیلیییی توپ اومد برام -پاشو برو لباسات رو عوض کن میخواییم ناهار بخوریم الان بابات بیاد بریم خونه مادر بزرگ(مادر بزرگ میشه مادر بابام☺️) +اهانننن باشههه رفتم تو اتاقم اول پریدم رو تخت چون دیشب اصلا نخوابیدممم خیلی بده ادم همش تو فکر باشه اونم کییییی 😏 هوففففف باز مغز من بیکار شد رفت دنبال کیییی 😑 ایییی خدآاااآ خودت کمک کن چشمام کم کم گرم شد و رفتم تو عالم خواب با حس اینکه ماهام داره خیس میشه بلند شدم دیدم کارن شربت آبلمیوه رو داره میره رو موهام و میره تو یقه ام منمممم که حساسسسس +اَیییییی کارنننن به خدا به امام زمان دستم بهت برسه فقط دستم بهت برسه گوشت رو تا بیخخخخ میبرم میدم بخوری اصلا به سه قسمت سامورایی شکنجه ات میکنممممم جیغغغغغ کارن با لحت بچه گونه مانند گفت= اجییی ژونم ببشید مامان گفت بیدارت تُنَم منم لیدان شربت دَسدَم بود ریختم روت... بعدشم یه لبخند زد که تا پَس گردنش ادامه داشت(دیگه خودتون تصور کنید چه جوری خندیده😂😂) +کارن فقط جلو چشم من تا ۲۴ ساعت نباش فقط برو کلا داغونم کردی موهام بدنم همه چسب چسبی شدع لعنت به صدام😭😭(من اینجا دارم گریه میکنم ولی شما بخندید😂😂) کارن=اجی تازه شربتش خیلی شیرین بود چون من درستش کردم بعد خودتم میدونی خیلی شکر میریزم 😁 +کارن فقط بروووووو حلو چشم من نباششش لعنتیییی کارن که فهمید اوضاع خیلی خیته رفت بیرون ...... رفتم حموم به سختی موهام رو تمیز کردم ولی چه تمیز کردنی نصف موهام کند.... از حموم اومدم بیرون کلاه حمومم رو سرم کردم +مامان گشنمه -به خانم وقت خواب غذا رو گاز هست برو داغ کن +وایی مامان دیشب اصلا نخوابیدم حالا مگه ساعت چنده؟؟؟ -ساعت ۵ غروبه +وایی مامان بهت گفتم؟! -چی رو ؟ +مامان امروز هستی اومد جلو در خونه گفت که بریم حسینیه میخواد تقدیر تشکر کنن از خادم ها اسم من با هستی هم نوشتن بعد من گفتم باید مامانم اجازه بده حالا اجازه میدی برم؟!!! -بچه جان نفس بگیر بعدش مگه ما خونه مادر بزرگ نیستیم اون وقت به خاطر تو دیر بریم؟؟ +مامان خونه مادر برزگ نزدیکه شما برید من خودم میام -اون وقت دوتا دختر تنهایی میخوان برن؟! +ماماننن نزدیک اجازه بده خواهش ترو خداا نمیدونم چرا ته دلم میگفت این اصراری که تو داری میکنی بیشتر واسه یه چیز دیگه اس نمیدونم همین موقع که رفتم تو فکر مامانم تو قیافه ام چی دید که گفت =پاشو برو یه زنگ به هستی بزن بگو بیاد سراغت از خوشحالی رو پا بند نمیشدم رفتم به بوس جانانه رو لپ مامان زدم که صداش رفت هوا😂 +الوووو سیلاممم چه طوری موتوری هستی=سلام اجی کبکت خروس میخونه چی شده؟؟!! +هیچ اجی زنگ زدم بگم که من میام فقط این که موقع برگشت باید منو برسونی خونه مامان بزرگم هستی=واقعا میایی من فک کردم نمیایی 😂 باشه اتفاقا داداشم جز اون خادم ها هست میاد باهامون موقع برگشتم تورو میرسونیم +نه میام باشه فقط ساعت چند ؟؟؟ هستی=الان تو حاضر شو چون گه میخواییم برا نماز مسجد باشیم +باشه اجی خدافظ رفتم تو اتاق موهام رو شونه زدم کمی خیس بود موهام رو بافتم.... یه مانتو آبی نفتی برداشتم با شلوار مشکی راسته روسری سفید مشکلی رو اوردم مدل دار بستمش..... رفتم تو حال جلو آییمه وایسادم چادرم هم با دقت شدیدی سر کردم از مامانم خدافظ کردم... تا در رو باز کردم دیدم هستی میخواد زنگ آیفن رو بزنه که دیگه با دیدن من متوقف شد... سلام علیک کردیم و راه افتادیم سمت مسجد هستی می گفت و ما میخندیدم داداش هستی هم از پشت هی میگفت=ساکت باشید زشته اصلا بریم خونه من دیگه بی خود کنم با شماها بیام بیرون ..... هستی با صدای اروم که داداش نشنوه گفت=این که نمیدونه نصف خندیدن ما به خاطر غر زدن هاییی اینع (منظور برادرش بود) ولی من اصلا نمیخندیدم فقط یه لبخند میزدم چون خیلی ازش بدم میومد..... فقط به خاطره هایی که هستی میگفت میخندیدم.... رسیدم جلو در مسجد که داداش هستی گفت=خانم هستی عسگری خواهشا دیگه نخند نمااز تون تموم شد برید سالن بالا.... 💛 👑💛 💛👑💛 👑💛👑💛 💛👑💛👑💛 نویسنده📝 #N