eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
401 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 #part122 صبح ساعت ۱۰ بود که با سروصدای توی حال بلند شدم.... همون طور خواب آلود
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 بعد ناهار مرد ها رو بیرون کردیم با زن‌دایی ها و‌ مامان پروانه ومامان شروع کردیم مرتب کردن خونه...مبل ها رو طوری چیدیم که جا باشه برا مهمون هااا خداروشکر خونه خیلی بزرگ بود.... ساعت ۵ بود که مامان پروانه بهم گفت=کیانا مادر تو دیگه برو حموم و لباس هات رو‌عوض کن الان دایی ها و‌عمو‌هات میرسن +خب بزارید کارا تموم بشه بعد زن دایی پروانه گفت=نه عشقم تو‌ برو الانم کاری نیست بدو +اخه نمیشه... زن دایی سارا نذاشت حرفم‌رو‌ بزنم که با دسته جاروبرقی افتاد دنبالم😂 ساعت ۶ بود که از حموم اومدم بیرون و موهام رو با حوله خشک کردم....انقدر موهام بلند بود که بدجور رو‌ مُخم داشت فوتبال بازی میکرد...دیگه داشتم گریه ام می‌گرفت که مامان پروانه اومد تو‌اتاق و گفت=موهات رو‌خشک کن الان سرما میخوری ها با حالت گریه گفتم=مامانی موهام رو‌ مُخممم رفته اهههه نمیشه نمیشه نمیششششهههه مامان پروانه اومد جلو حوله رو گرفت و گفت=الحق که لوس اقا عباس هستی٫ حالا چرا با سشوار خشک‌ نمیکنی با حالت بچه‌گانه گفتم=مامان ریشه موهام میسوزه اخه مامان پروانه خندید و‌موهام رو با ارامش خشک کرد و بافت که گفت=بیا تموم شد نیاز به این همه جنگ کردن با این موها نبود اخه بچه جان٫ماشالله موهات رنگ خدایی داره نیاز به این مواد شیمیایی ها نیست +قابل نداره ها مامان پروانه=مزه نریز بچه جان پاشو حاضر شو +مامانی مگه مراسم بعد شام نیست؟ چرا الان حاضر بشم... مامان پروانه=چرا هست ولی خب باید آماده بشی اقا عسگری اینا ساعت ۹ میان +مامانی الان ساعت۶/۳۰ زوده خیلیی مامان پروانه=بچه جان شام بابا بزرگت و عموهات هستن +من بچم آیا؟ مامان پروانه=تویکی همیشه برا من اون کیانای ۳ ساله هستی +ممنونم😂😂😂 ساعت ه‍شت بود که شروع کردم به لباس پوشیدن... یه پیراهن لَش مجلسی طوسی که از پشت تا پایین زانو بود از جلو تا بالا زانو با شلوار سفید دَم پا و شال مشکی حریر...حوصله ارایش کردن نداشتم برا همین دمپایی رو فرشی رو‌ پوشیدم و رفتم بیرون...بابابزرگ اینا و‌عموها اومده بودن با همه سلام علیک کردم و رفتم تو آشپزخونه که چای بریزم که مامان اومد سمتم و گفت=کیانا چرا این شال رو‌پوشیدی ها؟ زشته هم مامان بزرگت گفت هم مامان پروانه٫ همه کارات مسخره اس به خدا...هرچی فکر میکنم میبینم هنوز زوده برا تو +خب این به لباسم میاد اخه مامان=نه خیرم شال سفید بهش میاد٫مثلا عروس این مجلس تویی...همه رنگ روشن پوشیدن تو یکی شال مشکی.... +باشه عوض میکنم چای ببرم عوض میکنم چشم شروع کردم چای ریختن...وقتی تموم شد چای ها رو بُردم تو حال و به همه دادم... رفتم تو‌اتاق شال سفیده که برا مراسم بله بُرون با حمید خریده بودم رو‌پوشیدم و رفتم تو حال.... شام‌ رو‌ خوردیم ظرف ها رو چیدم تو ماشین ظرف شویی و‌ چای ریختم و دایی امیر رو‌صدا کردم با جدیت اومد سمتم و گفت=بله +میشه این چایی هارو ببری؟ سینی رو‌برداشت که باز صداش کردم=دایی قهری دایی امیر=برو اونور میخوام اینا رو ببرم الان سرد میشه +خب نمیخواستم کسی از مشکل زندگیم با خبر بشه الانم که همه چیز رو میدونی دیگه چرا قهری؟ دایی امیر=حرف درست ولیی فعلا شما رفتارت مثل بچه ها شده٫هرموقعه رفتی سرخونه زندگیت سعی کن خودت رو قوی کنی و مشکلاتت رو‌حل کنی‌.. بعد رفت و منم نشستم رو میز آشپزخونه(خداروشکر آشپزخونه دید نداشت به حال) و هیی باخودمم میگفتم فقط حمید دستم بهت نرسه که زنده نمی‌مونی...نیگا خدایی چه‌جوری خودش رو تو دل همه جا کرده که همه طرف اونو میگیرن...فقط دستم بهت نرسه... تو‌همین فکرا بودم که دایی مهدی اومد تو آشپزخونه و گفت=اوخیی چرا مثل کلاغ رفتی سر میز الان میشکنه بچه +چرا امروز همه بهم میگن بچه؟ دایی مهدی=حتما بچه ایی +دایی خیلی بدی خیلیییی دایی مهدی=باشه حرص نخور الان پوستت خراب میشه بیا تو حال خانواده اقا داماد اومدن خیلی هم خسته هستن از رو‌ میز پریدم پایین که دمپایی هام رفتن زیر کابینت +واقعا اومدن؟ چند دقیقه اومدن دایی مهدی دمپایی هام رو داد دستم و گفت=دیگه دقیقه نگرفت چایی بریز که این خانواده خیلی خسته هستن...ببین چه کار میکنی که از اهواز بدون توقف اومدن تا تهران... حالت این پسر لات هارو به خودم گرفتم و گفتم=دیگه دیگه ما اینیم داش دایی مهدی لپم رو کشیدم و گفت=بسه بچه‌۱۹سالته بدو‌چای بیار استکان هارو چیدم رو سینی و رفتم بیرون که همه دست‌زدن و منم به همه سلام کردم... 👑 💛👑 👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑💛👑 نویسنده📝