eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
408 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
https://harfeto.timefriend.net/16467192201397 حرفاتون رو ناشناس بزنید🖤 🌸🌺🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 https://eitaa.com/joinchat/1414660259C8b2cf0286a
سلام رفیق! خوبی؟ اسم من خادم الزهرا هست. نوکر سیدالشهدا و علما هستم. میخوام دعوتت کنم به یه کانال مهدویون. باهام بیا! قول میدم بهترین هارو کنار هم داشته باشیم. و باهم برای ظهور تلاش کنیم❤️ @mhfvghjof @mhfvghjof @mhfvghjof منتظر قدم های تو هستیم. تا با هم برای ظهور زمینه سازی کنیم.
ساعت 9:30پرداخت لینکی داریم😊💛 •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈• ̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔ •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
banifatemeh-nemeh sahban-128.mp3
4.69M
❤️😍❤️😍❤️😍❤️❤️
امشب شب نیمه شعبان😍😍 نیمه شعبان مبارک باد😃😃😍
به وقت رمان❤️ عاشقی زودگذر 👇🏻
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 #Part65 عاشقی زودگذر تو راه بودیم که به مبینا گفتم=الان چی شد قضیه داداشت و دخت
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 عاشقی زودگذر رسیدیم خونه مامان پروانه ، دایی تا اومد پارک کنه خیلی حرفه ای پیاده شدم که گفت=کیانا هرچه قدر هم فرار کنی من دارم برات سریع رفتم بالا و در خونه رو باز کردم دیدم همه زن دایی ها هستن و با مامان پروانه و مامان یه دایره تشکیل دادن و دارن حزف میزنن و غش میکنن به خنده یه هویی پریدم بین حرفاشون و گفتم=به به جمعتون جمعِ گلتون کمه... زن دایی پونه گفت= خدا بگم چه کارت نکنه بچه قلب مون اومد تو دهنمون😂 +اِ واقعا ببخشید😁 بعد رفتم پشت زن دایی مائده و دستم و دور گردنش حلقه کردم و یه بوس آب دار از لپش گرفتم که گفت=چه طوری فسلقیییی بزار دایی مهدی بیاد بهش بگم زنش رو بوس کردی😂 +وایی خاک عالم تو سرم ، ببخشید قصد مزاحمت نداشتم😂 همه غش کردن به خنده و شروع کردن به سر به سر گذاشتن من که مامان پروانه گفت= بسه دیگه گل دخترم رو اذیت نکنید بعد دستاش رو باز کرد و منم رفتم نشستم تو بغلش که مامان گفت= کیانا نشین رو پا مامانم پاش درد مییکنه مامان پروانه=ولش کن دخترم رو همین طوری تو بغل مامان پروانه بودم که دایی امیر اومد و گفت=فندق هرجا هستی بیا بیرون میدونی دستم بهت برسه شهیدت کردم اروم به مامان پروانه گفتم=مامانی تروخدا این الان منو میکشه مامان پروانه خندید و گفت=نترس عزیزمم مامان یه هویی گفت= چه کار کردییی باز +هیچی فقط گفتم کی زن میگیری من زن دایی میخوام همینن یه هویی همشون شروع کردن به خندیدن که دایی امیر گفت=فهمیدممم کجاییی رفتی پیش مامان من ، منو پیش مامانم بد کنی؟ +دایی من همچین اخلاقی دارم؟ دایی امیر=نه جون عمت😂 +بزار به عمه هام بگم زن دایی ها که همه شون از خنده به نفس نفس افتاده بودن گفتن=واییی خدااااا کیانا از دست توووووو دایی امیر اومد سمتم و منو از بغل مامان پروانه بیرون آورد و گفت=حالا تو ماشین اونم موقعه رانندگی سر به سر من میزاری بعد میگی مننن نمیتونم کاری کنم اره؟ صورتم رو مظلوم کردم و گفتم=ببشید دیه گول میدم دیده کاری نتونم توبه؟ (ببخشید دیگه قول میدم دیگه کاری نکنم خوبه؟) دایی امیر=هیشششش اون طوری نکن برا من که از تنبیه کردن تو پشیمون نمیشم بعد یه هویی منو هول داد رو مبل و شروع کرد به قلقلک دادن من.... انقدر خندیده بودم که کبود شده بودم که مامان پروانه گفت= امیرررررر بسهههههههه شوخییییی زیاد بدهههه بشین پسرررر ، دیگه پیر شدیییی خجالت بکش دایی امیر دست از قلقلک دادن من کشید و گفت=هوفففف چرا شما همه تون گیر دادید به من؟!!! زن دایی فیروزه گفت=خب راست میگن دیگه الان باید بچه هات بغلت باشن دایی امیر=ای بابا ول کنید دیگه منم تا اون موقعه دراز کشیده بودم داشتم نفس میگرفتم و به مکالمه اینا گوش میدادم.... دایی امیر رو به من گفت=پاشو آب بخور بلند شدم رفتم جلو آیینه که از قیافه خودم خنده ام گرفت چادرم کج و خوله رو سرم افتاده بود مقنعه ام هم افتاده بود پَس گردنم و موهام و اومده بود تو صورتم شروع کردنم خندیدن که مامان برگشت طرفم= یا خدااااا چت شد +هیچی فقط دارم به وضع خودم میخندم، راستی دایی امیر کیف مدرسه ام تو ماشینت هست میشه واسم بیاری ببینم مشق چیزی دارم یا نه دایی امیر=Ok رفتم تو آشپزخونه و آب خوردم که مامان پروانه گفت=کیانا تو کابینت بغل گاز کیک هست بر دار منم از خدا خواسته رفتم کیک رو بر داشتم که دیدم کاکائویی و از خوشحالی جیغ خفه ای زدم مامان پروانه ام مثل خودم بود عاشق چیز هایی کاکائویی کیک رو خوردم که باز مامان پروانه گفت=شیر هم تو یخچال هشت بردار با کیکت بخور دایی امیر گفت=مامان پس من؟؟؟ منم میخوام +حسودی نکن بچه ۲۰ ساله مامان پروانه داره به تو میرسه😅 دایی امیر=تو این زبونت رو نداشتی چه کار میکردی؟ +هیچی شکر خدا😂 کلا من با دایی هام خیلی راحتم مخصوصا دایی مهدی و دایی امیر و دایی و دایی حسین و با دایی علی هم رسمی ترم و بین زندایی ها هم زن دایی پونه و زن دایی مائده رو دوست دارم زن دایی فیروزه هم دوست داشتم ها ولی مثل زن دایی مائده و زندایی پونه باهاش راحت نیستم رسمی ام و مطمئنم با زن دایی امیر هم صمیمی ام👍 حسابی با کیکی که مامان پروانه بهم داده بود بهم سیر شدم ، نمازم رو خوندم و رفتم تو اتاق دایی امیر و خوابیدم 👑 💛👑 👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑💛👑 نویسنده📝 #𝓷𝓪𝔃𝓪𝓷𝓲𝓷