https://harfeto.timefriend.net/16467192201397
حرفاتون رو ناشناس بزنید🖤
🌸🌺🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
https://eitaa.com/joinchat/1414660259C8b2cf0286a
سلام رفیق! خوبی؟
اسم من خادم الزهرا هست. نوکر سیدالشهدا و علما هستم. میخوام دعوتت کنم به یه کانال مهدویون. باهام بیا!
قول میدم بهترین هارو کنار هم داشته باشیم.
و باهم برای ظهور تلاش کنیم❤️
@mhfvghjof
@mhfvghjof
@mhfvghjof
منتظر قدم های تو هستیم. تا با هم برای ظهور زمینه سازی کنیم.
ساعت 9:30پرداخت لینکی داریم😊💛
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
ساعت 9:30پرداخت لینکی داریم😊💛 •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈• ̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔ •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
البته باید به ۴۰۰ برسیم تا پرداخت رو قرار بدم😍
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 #Part65 عاشقی زودگذر تو راه بودیم که به مبینا گفتم=الان چی شد قضیه داداشت و دخت
👑💛👑💛👑
💛👑💛👑
👑💛👑
💛👑
👑
#Part66
عاشقی زودگذر
رسیدیم خونه مامان پروانه ، دایی تا اومد پارک کنه خیلی حرفه ای پیاده شدم که گفت=کیانا هرچه قدر هم فرار کنی من دارم برات
سریع رفتم بالا و در خونه رو باز کردم دیدم همه زن دایی ها هستن و با مامان پروانه و مامان یه دایره تشکیل دادن و دارن حزف میزنن و غش میکنن به خنده
یه هویی پریدم بین حرفاشون و گفتم=به به جمعتون جمعِ گلتون کمه...
زن دایی پونه گفت= خدا بگم چه کارت نکنه بچه قلب مون اومد تو دهنمون😂
+اِ واقعا ببخشید😁
بعد رفتم پشت زن دایی مائده و دستم و دور گردنش حلقه کردم و یه بوس آب دار از لپش گرفتم که گفت=چه طوری فسلقیییی بزار دایی مهدی بیاد بهش بگم زنش رو بوس کردی😂
+وایی خاک عالم تو سرم ، ببخشید قصد مزاحمت نداشتم😂
همه غش کردن به خنده و شروع کردن به سر به سر گذاشتن من که مامان پروانه گفت= بسه دیگه گل دخترم رو اذیت نکنید
بعد دستاش رو باز کرد و منم رفتم نشستم تو بغلش که مامان گفت= کیانا نشین رو پا مامانم پاش درد مییکنه
مامان پروانه=ولش کن دخترم رو
همین طوری تو بغل مامان پروانه بودم که دایی امیر اومد و گفت=فندق هرجا هستی بیا بیرون میدونی دستم بهت برسه شهیدت کردم
اروم به مامان پروانه گفتم=مامانی تروخدا این الان منو میکشه
مامان پروانه خندید و گفت=نترس عزیزمم
مامان یه هویی گفت= چه کار کردییی باز
+هیچی فقط گفتم کی زن میگیری من زن دایی میخوام همینن
یه هویی همشون شروع کردن به خندیدن که دایی امیر گفت=فهمیدممم کجاییی رفتی پیش مامان من ، منو پیش مامانم بد کنی؟
+دایی من همچین اخلاقی دارم؟
دایی امیر=نه جون عمت😂
+بزار به عمه هام بگم
زن دایی ها که همه شون از خنده به نفس نفس افتاده بودن گفتن=واییی خدااااا کیانا از دست توووووو
دایی امیر اومد سمتم و منو از بغل مامان پروانه بیرون آورد و گفت=حالا تو ماشین اونم موقعه رانندگی سر به سر من میزاری بعد میگی مننن نمیتونم کاری کنم اره؟
صورتم رو مظلوم کردم و گفتم=ببشید دیه گول میدم دیده کاری نتونم توبه؟
(ببخشید دیگه قول میدم دیگه کاری نکنم خوبه؟)
دایی امیر=هیشششش اون طوری نکن برا من که از تنبیه کردن تو پشیمون نمیشم
بعد یه هویی منو هول داد رو مبل و شروع کرد به قلقلک دادن من....
انقدر خندیده بودم که کبود شده بودم
که مامان پروانه گفت= امیرررررر بسهههههههه شوخییییی زیاد بدهههه بشین پسرررر ، دیگه پیر شدیییی خجالت بکش
دایی امیر دست از قلقلک دادن من کشید و گفت=هوفففف چرا شما همه تون گیر دادید به من؟!!!
زن دایی فیروزه گفت=خب راست میگن دیگه الان باید بچه هات بغلت باشن
دایی امیر=ای بابا ول کنید دیگه
منم تا اون موقعه دراز کشیده بودم داشتم نفس میگرفتم و به مکالمه اینا گوش میدادم....
دایی امیر رو به من گفت=پاشو آب بخور
بلند شدم رفتم جلو آیینه که از قیافه خودم خنده ام گرفت
چادرم کج و خوله رو سرم افتاده بود مقنعه ام هم افتاده بود پَس گردنم و موهام و اومده بود تو صورتم
شروع کردنم خندیدن که مامان برگشت طرفم= یا خدااااا چت شد
+هیچی فقط دارم به وضع خودم میخندم، راستی دایی امیر کیف مدرسه ام تو ماشینت هست میشه واسم بیاری ببینم مشق چیزی دارم یا نه
دایی امیر=Ok
رفتم تو آشپزخونه و آب خوردم که مامان پروانه گفت=کیانا تو کابینت بغل گاز کیک هست بر دار
منم از خدا خواسته رفتم کیک رو بر داشتم که دیدم کاکائویی و از خوشحالی جیغ خفه ای زدم
مامان پروانه ام مثل خودم بود عاشق چیز هایی کاکائویی
کیک رو خوردم که باز مامان پروانه گفت=شیر هم تو یخچال هشت بردار با کیکت بخور
دایی امیر گفت=مامان پس من؟؟؟ منم میخوام
+حسودی نکن بچه ۲۰ ساله مامان پروانه داره به تو میرسه😅
دایی امیر=تو این زبونت رو نداشتی چه کار میکردی؟
+هیچی شکر خدا😂
کلا من با دایی هام خیلی راحتم مخصوصا دایی مهدی و دایی امیر و دایی و دایی حسین
و با دایی علی هم رسمی ترم
و بین زندایی ها هم زن دایی پونه و زن دایی مائده رو دوست دارم
زن دایی فیروزه هم دوست داشتم ها ولی مثل زن دایی مائده و زندایی پونه باهاش راحت نیستم رسمی ام
و مطمئنم با زن دایی امیر هم صمیمی ام👍
حسابی با کیکی که مامان پروانه بهم داده بود بهم سیر شدم ، نمازم رو خوندم و رفتم تو اتاق دایی امیر و خوابیدم
👑
💛👑
👑💛👑
💛👑💛👑
👑💛👑💛👑
نویسنده📝
#𝓷𝓪𝔃𝓪𝓷𝓲𝓷