eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
401 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام رفیق! خوبی؟ اسم من خادم الزهرا هست. نوکر سیدالشهدا و علما هستم. میخوام دعوتت کنم به یه کانال مهدویون. باهام بیا! قول میدم بهترین هارو کنار هم داشته باشیم. و باهم برای ظهور تلاش کنیم❤️ @mhfvghjof @mhfvghjof @mhfvghjof منتظر قدم های تو هستیم. تا با هم برای ظهور زمینه سازی کنیم.
ساعت 9:30پرداخت لینکی داریم😊💛 •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈• ̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔ •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
banifatemeh-nemeh sahban-128.mp3
4.69M
❤️😍❤️😍❤️😍❤️❤️
امشب شب نیمه شعبان😍😍 نیمه شعبان مبارک باد😃😃😍
به وقت رمان❤️ عاشقی زودگذر 👇🏻
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 #Part65 عاشقی زودگذر تو راه بودیم که به مبینا گفتم=الان چی شد قضیه داداشت و دخت
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 عاشقی زودگذر رسیدیم خونه مامان پروانه ، دایی تا اومد پارک کنه خیلی حرفه ای پیاده شدم که گفت=کیانا هرچه قدر هم فرار کنی من دارم برات سریع رفتم بالا و در خونه رو باز کردم دیدم همه زن دایی ها هستن و با مامان پروانه و مامان یه دایره تشکیل دادن و دارن حزف میزنن و غش میکنن به خنده یه هویی پریدم بین حرفاشون و گفتم=به به جمعتون جمعِ گلتون کمه... زن دایی پونه گفت= خدا بگم چه کارت نکنه بچه قلب مون اومد تو دهنمون😂 +اِ واقعا ببخشید😁 بعد رفتم پشت زن دایی مائده و دستم و دور گردنش حلقه کردم و یه بوس آب دار از لپش گرفتم که گفت=چه طوری فسلقیییی بزار دایی مهدی بیاد بهش بگم زنش رو بوس کردی😂 +وایی خاک عالم تو سرم ، ببخشید قصد مزاحمت نداشتم😂 همه غش کردن به خنده و شروع کردن به سر به سر گذاشتن من که مامان پروانه گفت= بسه دیگه گل دخترم رو اذیت نکنید بعد دستاش رو باز کرد و منم رفتم نشستم تو بغلش که مامان گفت= کیانا نشین رو پا مامانم پاش درد مییکنه مامان پروانه=ولش کن دخترم رو همین طوری تو بغل مامان پروانه بودم که دایی امیر اومد و گفت=فندق هرجا هستی بیا بیرون میدونی دستم بهت برسه شهیدت کردم اروم به مامان پروانه گفتم=مامانی تروخدا این الان منو میکشه مامان پروانه خندید و گفت=نترس عزیزمم مامان یه هویی گفت= چه کار کردییی باز +هیچی فقط گفتم کی زن میگیری من زن دایی میخوام همینن یه هویی همشون شروع کردن به خندیدن که دایی امیر گفت=فهمیدممم کجاییی رفتی پیش مامان من ، منو پیش مامانم بد کنی؟ +دایی من همچین اخلاقی دارم؟ دایی امیر=نه جون عمت😂 +بزار به عمه هام بگم زن دایی ها که همه شون از خنده به نفس نفس افتاده بودن گفتن=واییی خدااااا کیانا از دست توووووو دایی امیر اومد سمتم و منو از بغل مامان پروانه بیرون آورد و گفت=حالا تو ماشین اونم موقعه رانندگی سر به سر من میزاری بعد میگی مننن نمیتونم کاری کنم اره؟ صورتم رو مظلوم کردم و گفتم=ببشید دیه گول میدم دیده کاری نتونم توبه؟ (ببخشید دیگه قول میدم دیگه کاری نکنم خوبه؟) دایی امیر=هیشششش اون طوری نکن برا من که از تنبیه کردن تو پشیمون نمیشم بعد یه هویی منو هول داد رو مبل و شروع کرد به قلقلک دادن من.... انقدر خندیده بودم که کبود شده بودم که مامان پروانه گفت= امیرررررر بسهههههههه شوخییییی زیاد بدهههه بشین پسرررر ، دیگه پیر شدیییی خجالت بکش دایی امیر دست از قلقلک دادن من کشید و گفت=هوفففف چرا شما همه تون گیر دادید به من؟!!! زن دایی فیروزه گفت=خب راست میگن دیگه الان باید بچه هات بغلت باشن دایی امیر=ای بابا ول کنید دیگه منم تا اون موقعه دراز کشیده بودم داشتم نفس میگرفتم و به مکالمه اینا گوش میدادم.... دایی امیر رو به من گفت=پاشو آب بخور بلند شدم رفتم جلو آیینه که از قیافه خودم خنده ام گرفت چادرم کج و خوله رو سرم افتاده بود مقنعه ام هم افتاده بود پَس گردنم و موهام و اومده بود تو صورتم شروع کردنم خندیدن که مامان برگشت طرفم= یا خدااااا چت شد +هیچی فقط دارم به وضع خودم میخندم، راستی دایی امیر کیف مدرسه ام تو ماشینت هست میشه واسم بیاری ببینم مشق چیزی دارم یا نه دایی امیر=Ok رفتم تو آشپزخونه و آب خوردم که مامان پروانه گفت=کیانا تو کابینت بغل گاز کیک هست بر دار منم از خدا خواسته رفتم کیک رو بر داشتم که دیدم کاکائویی و از خوشحالی جیغ خفه ای زدم مامان پروانه ام مثل خودم بود عاشق چیز هایی کاکائویی کیک رو خوردم که باز مامان پروانه گفت=شیر هم تو یخچال هشت بردار با کیکت بخور دایی امیر گفت=مامان پس من؟؟؟ منم میخوام +حسودی نکن بچه ۲۰ ساله مامان پروانه داره به تو میرسه😅 دایی امیر=تو این زبونت رو نداشتی چه کار میکردی؟ +هیچی شکر خدا😂 کلا من با دایی هام خیلی راحتم مخصوصا دایی مهدی و دایی امیر و دایی و دایی حسین و با دایی علی هم رسمی ترم و بین زندایی ها هم زن دایی پونه و زن دایی مائده رو دوست دارم زن دایی فیروزه هم دوست داشتم ها ولی مثل زن دایی مائده و زندایی پونه باهاش راحت نیستم رسمی ام و مطمئنم با زن دایی امیر هم صمیمی ام👍 حسابی با کیکی که مامان پروانه بهم داده بود بهم سیر شدم ، نمازم رو خوندم و رفتم تو اتاق دایی امیر و خوابیدم 👑 💛👑 👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑💛👑 نویسنده📝 #𝓷𝓪𝔃𝓪𝓷𝓲𝓷
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 #Part66 عاشقی زودگذر رسیدیم خونه مامان پروانه ، دایی تا اومد پارک کنه خیلی حر
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 عاشقی زودگذر وقتی بیدار شدم همه جا تاریک تاریک بود دوست نداشتم بلند بشم یه پنج دقیقه ای دراز کشیدم که شنیدم زنگ خونه به صدا اومد و چند دقیقه بعد صدا دایی امیر و دایی مهدی اومد... اومد پاشم که در اتاق با شتاب باز شد و دایی مهدی اومد تو و گفت=به ببین کی اینجاست کیانا خانم ، حال احوال چه طوره شنیدم زن منو بوس کردی😂 +ماشاالله سرعت عمل زن دایی مائده رو عشقه 😂 دایی مهدی=پس چی فکر کردی؟! +من اصلا فک نمیکنم دایی مهدی =اونو که میدونم فکر نمیکنی اصلا بعد با دست چند ضربه زد به سرم و گفت=اصلا از صداش معلوم تو خالیه😂 چپ چپ نگاش کردم و گفتم=خیلیی ممنون و سپاس گذارم بیشتر از این شرمنده نکن دایی مهدی =پاشووووو پاشوووو به قول امیر این زبون رو تو نداشتیی چه کار میکردی +بازم میگم شکر خدا... داشتیم با دایی مهدی همین طوری حرف میزدیم که زن دایی مائده اومد=چه خبر اینجا؟؟ چی میگید بهم شما دوتا؟؟؟؟ دایی مهدی مظلوم نگاش کرد و گفت=هیچی داشتم میگفتم به چه حقی اومده پیش تو زن دایی گوشش رو پیچوند و گفت= اره جون عمت دایی مهدی= من که عمه ندارم پریدم بین حرفشون و گفتم=اقا من رفتم بعد بدو بدو از اتاق زدم بیرون که حولسم نبود با کله رفتم تو یه چیز سفت سرم رو بلند کردم که دایی حسین جلوم سبز شد با دست سرم رو نمایشی خاروندم=اِ دایی شمایی دایی حسین=نه همسایه بغل ام +راست میگی دایی حسین لُپم رو کشید و گفت=چرا انقدر خنگییی تو شونه با انداختم گفتم=نمیدونم از مامانم بپرس دایی حسین سفت تر کشید لُپم رو که صدام رفت هوا=آخ آخخخ داییی بابا محمد از تو آشپزخونه اومد بیرون و گفت=چه کار داری دخترم رو؟ دایی حسین با ترس نمایشی گفت=هیچی به خدا بعد لُپم رو ول کرد که غش کردم از خنده😂 👑 💛👑 👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑💛👑 نویسنده📝 #𝓷𝓪𝔃𝓪𝓷𝓲𝓷