eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
405 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۱ تیر ۱۴۰۱
۱۱ تیر ۱۴۰۱
در‌ڪل‌ممالك‌ومذاهب‌بہ‌جھـان مانند‌علے‌وفاطمھ‌زوجۍ‌‌نیست♥️..
۱۱ تیر ۱۴۰۱
اقاماامسال‌اربعین‌رو‌ڪربلات‌حساب‌باز‌ڪردیما! اشڪامونوگذاشتیم‌برابین‌الحرمینت💔! اقاماامسال‌نیایم‌دق‌میڪنیما... دلت‌میاد‌همہ‌اربعین‌بیان‌پیشت؟ دورت‌شلوغ‌بشہ!؟ همہ‌خوشحال‌از‌اینکہ‌طلبیدھ‌شدن!! اون‌وقت‌اینوردنیاتوۍیہ‌شهر‌کوچیك یہ‌نفر‌ڪنج‌اتا‌ق‌دق‌کنہ.. ؟" دلت‌میادآقا؟؟
۱۱ تیر ۱۴۰۱
:)🚶🏿‍♂
۱۱ تیر ۱۴۰۱
یا زهرا . . 🖐🏽
۱۱ تیر ۱۴۰۱
توگودال‌شَهیدپیداکَردیم ، هَرچـہ‌خاک‌بیرون‌میریختیم‌بـٰاز بَرمیگشت!! شَب‌خواب‌جَوونـۍ‌رودیدَم‌گفت؛ دوست‌دارَم‌گمنـٰام‌بِمونم بیل‌روبَرادروبِبر((:💔
۱۱ تیر ۱۴۰۱
••🥀☁️•• ‌و‌مــــــــــادرِ شھیدے‌ڪھ‌هنوزڪه هنوزه براے‌بیرون‌رفتن‌از‌خانه دلھره‌دارد ڪہ‌شاید‌پسر‌ش‌برگرددونباشد . . .💔 🕊 .
۱۱ تیر ۱۴۰۱
نعمت فقط برف و باران نیست، گاهی خدا، « رفیقی » نازل می کند، زلال تر از باران… و گاهی دلگرمی یک دوست آسمانی آنقدر معجزه می کند که انگار خدا در زمین کنار توست! شهید ابراهیم هادی🕊🌹
۱۱ تیر ۱۴۰۱
:) ❤️: کسایی که میجنگن، زخمی هم‌ میشن! دیروز با ، امروز با ! شهدا وقتی تیر میخوردن‌ میگفتن فدایِ سرِ مهدیِ فاطمه... تویی که داری برایِ امام‌ زمانت‌ شب و روز کار‌ میکنی، وقتی مردم‌ با حرف‌هاشون‌ بهت‌ زخم‌ زدن، تو دلت‌ با خودت‌ بگو: "فدایِ سر مهدیِ فاطمه علیهاالسلام.." آقا خودش‌ بلده‌ زخمتُ درمون‌ کنه..
۱۱ تیر ۱۴۰۱
من‌زندگے‌را‌دوست‌دارم، ولے‌نہ‌‌آن‌قدرکہ‌‌‌آلوده‌اش‌شوم و‌مرا‌فراموش‌و‌گم‌کنم؛ علے‌وار‌زیستن‌و‌ علےوار‌‌شہید‌شدن‌، حسین‌وار‌زیستن‌ وحسین‌‌وار‌شہید‌شدن را‌دوست‌دارم.. ♥️•شهید‌‌حاج‌محمد‌اِبراهیم‌همت•♥️ 🥀¦⇠
۱۱ تیر ۱۴۰۱
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• #حبل_الورید #قسمت_پانزده پرستار با لبخند کمرنگی گفت:"مادر، علی آقا ب
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• مادر گوشی از دستش افتاد،چادرش را سریع روی سرش انداخت و دوان دوان و با پای برهنه خودش را به lCV رساند. ضربان قلبش و صدای نفس نفس هایش فضا را پر کرده بود. پرستار با دیدن رنگ پریده مادر و دستان لرزانش نگران شد،آرام به طرف مادر رفت:" نگران نباشین حاج خانوم، علی آقا باهاتون کار داره☺️،بیشتر از این منتظرش نذارین😌." مادر تعجب کرده بود،آخر پاره تنش دو هفته بود روی تخت مثل پاره ای استخوان افتاده بود.دلشوره ی عجیبی گرفته بود. با قدم هایی آهسته به طرف اتاق علی رفت.چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید و در اتاق را باز کرد. با صحنه ای عجیب مواجه شد، روی تختی با رواندازی آبی و بنفش رنگ،با نام و نشان بیمارستان تخصصی عرفان، بیمارش نشسته بود. 😳مادر درست می دید،علی روی تخت نشسته بود و با دیدن مادرش لبخند زیبایی روی لبهایش نشست ☺️،اما لبخندش نصف و نیمه بود و تنها یک طرف لبهایش می خندید. مادر نفس راحتی کشید با عجله به سمت علی دوید. مادر گفت:" جانم مادر،جانم علی جانم، جانم نفسم😍؟!کارم داشتی مامان؟!" علی دهانش را باز کرد و با صدای ضعیفی که از نای سوخته اش بالا می آمد گفت:" *حلم حلم*." مادر گوش هایش را نزدیک لب و دهان علی برد تا صدای جانش را واضحتر بشنود. مادر معنی حرف علی را نمی فهمید اما اشک شوق چشمانش را پر کرد.سر به سجده شکر گذاشت و با صدای بلند خدا را شکر کرد. مادر حالش را نمی فهمید، نمی دانست بخندد یا گریه کند اما در میان هق هق گریه هایش می خندید 😭😄😭 . مادر بعد از سجده شکر،پسرش را محکم در آغوش پر مهر مادرانه اش گرفت، صورت نحیف و زیبای دلبرش را تند تند می بوسید و با صدای بلند گریه می کرد و سپاس خدا را می گفت. با نذر مادر و معجزه ی خدا یکی از مویرگ های صدا وصل شده بود و علی می توانست حرف بزند،هر چند با صدای گرفته و ضعیف. مادر مدت ها منظر این لحظه بود،انگار علی اش دوباره زبان باز کرده بود،درست مثل کودکی هایش،یاد اولین مامان گفتن علی افتاد😍. انگار ملائکه ی عرش الهی به زمین هبوط پیدا کرده بودند و از حبل الورید شکافته شده ی علی با مادر سخن می گفتند و او را به صبر و بردباری دعوت می کردند. علی چند عمل را باید پشت سر می گذاشت تا بتواند مرخص شود و به خانه برود،در این مدت دوستان و افراد زیادی به دیدنش می آمدند، از جمله آنها دکتر دستجردی وزیر بهداشت و درمان بود. دکتر خودش داغ جوان دیده بود و حس و حال مادر علی را خوب خوب درک می کرد،برای همین هر کمکی که از دستش بر می آمد برای خانواده خلیلی انجام داد. ادامه دارد... نویسنده : سرکار خانم یحیی زاده
۱۱ تیر ۱۴۰۱