عجیب جای تو خالیست در جهان؛ ای مرد!
عجیب جای تو خالیست -بیامان- برگرد!
گشایشِ گرهِ کارها بهدستِ شماست
تویی تو منجیِ عالم، تو -بی برو برگرد-
جهان بدون تو ای جلوهی عدالتِ محض!
شبیه مزرعهای بایرست خالی و سرد
بشوی سطحِ زمین از جنایتِ تاریخ
بگیر از رخ پُر خاک و خونِ دنیا: گرد
بیا به پینهی پاهای خسته مرهم باش
بیا بهخاطر این چهرههای لاغر و زرد
برای اهل جهان ما چهها نکردیم؟ آه!
بیا بیا! که برای تو کار باید کرد!!
نشستهایم ولی نیمخیزِ اقدامیم
نشستهایم به امّیدِ امرِ روز نبرد!
#امید_امیدزاده
از نور بریدم که چنین رو به زوالم
سرگشتهی تاریکیِ صحرای محالم
پُرپرسش و بیپاسخام از بیکسیِ خویش
این نیز جوابیست که آماجِ سوالم!
میخواستم از تنگیِ زندان بگریزم
اما چهکنم؟ مرغِ شکسته پر و بالم
در چهرهی آیینه و در هیبتِ خورشید
مبهوتِ جلالِ توام و ماتِ جمالم
یکگوشه نگاهی به دلِ مفلسام انداز
تا واله شوم امشب و بر فقر ببالم
گفتند : "خیالست که میآیی" و گفتم :
"میآیی و راحت شود از وهم ، خیالم"
بازآی و ببَر از دلِ پرغصه غمات را
بازآی که از دوریات اینگونه ننالم
#امید_امیدزاده
این ساعتِ انتظار، سر میآید
خورشید ز پشت ابر در میآید
هرچند فراقِ یارِ جانی سختست
روزی ز عزیز ما خبر میآید
دلگیر نباش! از سفر میآید
با همسفرانِ دیدهتر میآید
ای منتظران! امیدتان کم نشود
از جادهی عشق، منتظَر میآید
هر چند که در اوجِ خطر میآید
از عهدهی اهلِ جور، بر میآید
بر رفعِ فساد و فقر و ظلم و تبعیض-
افسرده نباش! یک نفر میآید
خورشیدِ شور افکنِ عاشقتبارِ شهر!
بی تو شبست روزم و غم، شادیِ منست
آقا بیا که مقدمت: آبادی منست
این ریشههای ظلم و فساد و جُهود و کفر
بدجورِ محکماند
ناباورانه منتظرِ عدلِ خاتماند!
#امید_امیدزاده
گفتند: میآیی و میگوییم: میآیی!
کی میرسد آن عیدِ پرشور و تماشایی؟
تاریکیِ محضست ظلمتخانهی عالم!
کی میرسد از راه آن صبحِ اَهورایی؟
گفتند: میآیی جهان را تازه میسازی
گفتند: میسازی جهان را با دلآرایی
میآیی و گَرد از خیالِ شهر میشویی
بر عقلها میپاشی استحقاقِ دانایی
هر روز میخوانی: سرودِ عدل و آزادی
هر شام میگویی: حدیثِ عشق و زیبایی
کاهندهی تشکیل مشکلها و ایرادات
رانندهی تصویرِ رنج و بارِ غمهایی
دلبستگانِ آستانِ قدسیات هستیم
تو حکمرانِ مُطلقِ جان و دل مایی!
تقدیم خواهد کرد دنیا: هر چه خواهی را
در پات میریزند خوبان: کلّ دارایی
هم عطرِ گُل هستی و همرنگِ بهارانی
هم خاکساری با همه در اوجِ والایی
نه مثلِ خورشیدی که شب چیره شود بر او-
نه مثلِ ماهِ در مُحاقی! سَروِ مانایی!
میآیی و شمعِ وجودِ خَلق میگردی
هرگز نخواهی دید دیگر دردِ تنهایی
هر چند میآیند بعد از تو شقایقها-
اما تو یکتایی! نداری هیچ همتایی!
#امید_امیدزاده
این شامِ غم و بلا سحر خواهد شد؟
دورانِ سیاهِ غصه، سَر خواهد شد؟
این سَمّ جهالتِ مدرنِ امروز
آیا روزی بیاثر خواهد شد؟!
داغِ دلِ خلق، بیشتر میگردد؟
سیرِ تاریخ، بیثمر میگردد؟
آن مَرد که قهر کرده با امتِ خویش
آیا روزی به خانه برمیگردد؟
گفتیم که: میآیی؛ اما پس کِی؟
گفتند: شکیبایی کن -پیدرپی-
گفتیم که: از امید، پُر باید بود
تووخالی شدیم چون باطنِ نی!
ما منتظرِ توایم اما در حرف!
هستیم عملگرای پیدا در حرف
گفتید: "صداقت و امانت شرطست"
مشغول شدیم بیمحابا در حرف
ما منتظرانِ حضرتت، کیسه بهدست
اربابِ حوائجایم، هشیار نه؛ مست
ما در پیِ سودِ خویش؛ خواهانِ توایم
وقتی که نیایی تو، همینست که هست!
بسیار شعار داده: سربازِ توایم؛
دلبسته و دلداده و همرازِ توایم
اسطورهای از شخصیتت ساختهایم؛
در وَهم و خیال، قصهپردازِ توایم
این آینه از سمتِ خدا آمده است
در چشمِ عوام، آشنا آمده است
وقتی که بیاید؛ علما میگویند:
این دینِ جدید از کجا آمده است؟
در وَهم و خیال: روسفیدیم همه
در منظرِ خود: شیخِ مفیدیم همه!
در روزِ ظهور نیز شاید دیدیم:
با تیغِ عدالتش شهیدیم همه!!
یکعمر اگر اهلِ محبّت بودی
انگار که در مدارِ عزّت بودی
در حالتِ "انتظار" مُردن یعنی:
هر روز، تو در خیمهی حضرت بودی!
ای عطرِ خوشِ بهار؛ ای حضرتِ عشق!
سرسبزی پایدار؛ ای حضرتِ عشق!
رفتند همه گذشتگان و ماندی!
ای آیهی ماندگار؛ ای حضرتِ عشق!
ای مردِ خدامدار؛ ما را دریاب!
آیینهی بیغبار؛ ما را دریاب!
ما منتظرانِ ناشکیبای توایم
ای مقصدِ انتظار؛ ما را دریاب!
از بس که کشیدم از عقولِ مجنون
در محضرِ عشق رفته با قلبی خون
گفتم: چه کنیم با رسولانِ ظهور؟
گفتند موکّد: کذَبَ الوَقّاتون!
در آمدنت اگرچه اقبال شود
در شانِ رعایتِ تو اهمال شود
آنقدر دراز میشود غیبتِ تو
تا شیعهی خالصِ تو غربال شود
در ادّعا اگر چه از اوتاد هم سَرند
آنان که پای کارِ تو هستند کمترند!
فرمود مصطفی که: به دورانِ غیبتات-
یارانِ واقعی تو کبریتِ احمرند!
#امید_امیدزاده
لینک حلقهی شعر و ادب گروه همخوانی کتاب:
https://eitaa.com/joinchat/4229300569Ca329769f67
سلام علیکم
از امروز در این حلقه☝️ متون ادب فارسی را با دوستان همخوانی کرده و در خصوص آنها گفتوگو خواهیم کرد!
ببین که با چه وقاری بهار میآید
همیشه بر سر قول و قرار میآید!
ربوده عطرِ دلانگیزِ عید، هوش از سر
نسیمِ مهر به عزمِ شکار میآید
اگر چه لاله، مکدّر نشسته گوشهی دشت
عجیب با دلِ نرگس کنار میآید
کنار چای و غزل آرمیدنم هوسست
که سرو بر چمنم سایهسار میآید
قمر در عقرب و خورشید در خطِ کج بود
مبادلات جهان بر مدار میآید
بنفشه داد سخن را ربوده از بلبل
«بهار با کلماتِ قصار میآید»
از این جوانی ناپخته ناامید مباش!
شکوفههای بهاری بهبار میآید
بیا که بر سر شاخه دمیده غنچهی گل
نگارِ عشق، کرامتسوار میآید
به لطفِ بارش باران از آستانهی ابر
ستاره بر سرمان بیشمار میآید
اسیر این غمِ ظلمتتبارِ تلخ مشو!
که صبحِ شادِ شبِ انتظار میآید
#امید_امیدزاده
از مخزنِ غیبِ ازلی لاله دمیده
با شوق ببین باز گلی تازه رسیده
نقاشِ صبا با قلمِ لطفِ الاهی
بر نقشِ چمن، طرحِ بهارانه کشیده
قمری به نواخوانی و بلبل به تغزّل...
آهنگِ خوشی را که زمستان نشنیده
عیدست و گل و سبزه و شیرینی و شادی؛
دیدارِ عزیزان و رفیقانِ ندیده!
خوش باش! که دستانِ شکرخندِ خیالت
از شاخهی عمرِ گذران، خاطره چیده
در جاری ایّام، روانیم -به هر سوی-
«چون طفلِ دوان در پیِ گنجشکِ پریده»
با حوصله مشغولِ تماشای بهاریم
غافل که عجب، ثانیهها تند دویده!
#امید_امیدزاده
بوی بهار میوزد از هر کرانهای
سرداده مرغِ عشق ز هر سو ترانهای
جِکجِککنان رسیده و پرواز میکنند-
گنجشکهای ناز به هر آشیانهای
تسبیحگوی، قمریِ نالان نشسته است-
با صدهزار زمزمه در کنجِ لانهای
دل برده از قناری این باغ، غنچهای؛
پروانه پرکشیده به شوقِ جوانهای
صحرا پر از طرواتِ باران و تازگیست
صدحیف! از تو نیست در اینجا نشانهای
دلهای بیقرارِ وصالات گرفتهاند-
از دوریِ جمالِ تو هر دم بهانهای
جمعاند عاشقان تو با یاد موی تو-
در پیچوتاب گعدهی بزم شبانهای
#امید_امیدزاده
ماه: ماهِ دعا و ماهِ صیام؛ ماه: ماهِ نزولِ قرآنست
هر دلی در بهار: سرزندهست؛ رمضان: رونقِ بهارانست!
ماهِ راز و نیاز و آرامش؛ ماهِ غفران و رحمت و بخشش
برِکت در تمامِ این ایام، هر کجا بنگری فراوانست
نور در نور؛ نور... فوقَالنّور؛ همه جا غرق، در تجلّیِ طور
آسمان در سراسرِ این ماه: صبح تا شب ستارهبارانست!
ماهِ تقوا و روزه و اکرام؛ ماهِ عرفان و اعتکاف و قیام
هر سحر: گوشهگوشهی این شهر، دیدهام بلبلی غزلخوانست
ماهِ حق، ماهِ حضرت حیدر؛ ماهِ معراجِ نفسِ پیغمبر
خوش بخوان ساقیا! که نیمهی ماه: جلوهی مجتبی نمایانست
سفر حج بخواه از مولا؛ نجف و کاظمین و سامرّا
از رضا میرسی به نورِ حسین، کربلا مقصد خراسانست!
باز از پای کن غُل و زنجیر، دلِ در بندِ صد گناه اسیر
چاره کن دردِ قلبِ بیمار و فکر او کن که کنجِ زندانست
دل به هر ناکس و کسی دادی؛ بیجهت رفتهای به هر وادی
کردهای کاروانسرای عام: خانهای را که آنِ جانانست!
آخرت را فدای تن کردی؛ برزخت را خودت کفن کردی
از ابد، دستشستن آسان نیست؛ از سرِ "من" گذشتن آسانست!
بهره، بردار از سرِ این خوان؛ فرصت پیشِ رو غنیمت دان
ناگهان چشم میگشایی و آه... حیف! این ماه رو به پایانست
#امید_امیدزاده
بشوی دفترِ احوالم از خیالِ ثواب
بیا و محو کن از سینه، اضطرابِ سراب
غبارِ کبر بپالای از سراچهی دل
فرو زُدای ز عقلم: تبِ سوادِ کتاب
چنان بسوز: دکانِ مقام را که دگر-
تفاوتی نکند نزدِ من: عروج و عذاب
به حال بندهی بیچارهات بسی افسوس-
که رفت عمر و هنوزست در مراتبِ خواب
چه قدر، بوی دورنگی؟ چه قدر، طعمِ نفاق؟
به شامِ جمعه: فسوق و به صبحِ شنبه: نقاب!
اسیرِ وحشتِ تاریکخانهی خویشم
گرفته پنجرهی چشم را: هزار حجاب
هزار پرسشِ بیپاسخست و شوقِ یقین
سوالهای فراوان، ولی بدونِ جواب
بیا و نغمهی ایمان بخوان به گوشِ زمین
سکوتِ سردِ خزان را دگر ندارم تاب
نسیمِ کوی تو دائم به سوی باغ، وزان؛
عمارتِ دل و دینم: خراب باد، خراب!
#امید_امیدزاده