eitaa logo
یا کریم
71 دنبال‌کننده
60 عکس
2 ویدیو
15 فایل
اشعار آیینی و مطالب ادبی
مشاهده در ایتا
دانلود
خوشا گلی که به گلزار عشق ممتحَن‌ست خوشا قناری مستی که شاد و نغمه‌زن‌ست خوشا به حال فقیری که سایل‌اش باشد خوشا به مرغ اسیری که صید این چمن‌ست خوشا به بخت نگاری که شوق او دارد خوشا به حال امیری که خادم حسن‌ست حَسن، نمایش زیبایی و تجلی حُسن حَسن، ملاحت شعرست و مُعجز سخن‌ست به رقص آمده آهنگ شعر از شورَش مفاعلن فعلاتن تتن تتن تتن‌ست بخوان تو نام حسن را بخوان که اسم حسن نشاط دائم روح‌ست و راحت بدن‌ست ببین جمال حسن را و ذکر سبحان گو! لقای چهره‌ی ماه‌اش جواب نقض لن‌ست عرق به پیکر او عطر یاسمن دارد که بوی پیرهن‌اش رشک آهوی ختن‌ست شب تولد او فرصت غزل خوانی‌ست شب سرود و سماع و سرور اهل فن‌ست شب تولد او شام قدر اهل دل است زمان عارف اسرار آسمان شدن‌ست قدم که می‌زند از دامن‌اش کرَم ریزد سرای بخشش و جودش امید مرد و زن‌ست حسن، صلابت آتشفشان خاموش‌ست حسن، امام حسین و حسین امام من‌ست بریز اشک برای غریبی‌اش شب و روز که پاره‌پاره جگر گشت و غرقِ خون دهن‌ست دلا بسوز! که این پادشاه، بی‌حرم‌ست بمیر شیعه از این غم: حسین بی‌کفن‌ست
جمعی سرِ سفره‌ی نبی، نان خوردند یک‌عده هم آبروی دین را بردند عشّاق، ولی به دور این شمعِ عزیز پروانه شدند و سوختند و مردند یک‌عمر فقط حسادت اندوخته بود "می آمد و رخساره برافروخته بود" بر اُشترِ فتنه، تکیه زد اَبرهه‌وار از آتشِ کینه، اُمتی سوخته بود!
بغل گرفته‌ست زانوی غم که دیگر آهش اثر ندارد خیال کرده است گویا خدا به قلبش نظر ندارد خیال می‌کند یقیناً به‌زیر این چرخِ لامروت کسی چنین طالعی ندید و تنی از او خسته‌تر ندارد گمان او هست اگر که باشد کسی چنین زار و دل‌شکسته شبیه او در تمامِ عالم، چنین غم مستمر ندارد از آدمِ بوالبشر ملول‌ست و این هبوطِ پُر از حقارت نگفت با خود که: "من چه کردم؟" از او که ارثِ پدر ندارد! گرفته غفلت همه دلش را؛ پُر از شرر کرده حاصلش را میان شر و بدی اسیر‌ست و غیر از این‌ها ثمر ندارد خزید چشمش به‌سوی غیر و دل و سر و پا و دست او نیز بسوخت سر‌تا‌سرِ وجودش، عذابِ حق خشک‌وتر ندارد گناه، توبه؛ گناه، توبه؛ گناه، توبه؛ گناه، توبه! به عمرِ پنجاه‌ساله‌ی خود به‌جز همین یک‌هنر ندارد نشسته در حسرتِ گذشته به فکرِ آینده‌ای گسسته چگونه پای سلوک بسته، که حس و حالِ سفر ندارد ندا رسید: "آی! بنده‌ی من! شبی بیا سوی درگه من! ز جای برخیز و امتحان کن! که سود دارد؛ ضرر ندارد" دلش تکان خورد و دیده وا‌کرد؛ سحر نشست و خدا خدا کرد در آینه دید دیگر انگار، بادِ مستی به‌سر ندارد چشید طعمِ عبادت و شد از اهلِ دین‌داری و سعادت گرفت تصمیم تا همیشه از آسمان چشم برندارد
نان و نمک برداشت ظرفِ شیر را پَس زد دستِ رَدی بر سینه‌ی دنیای ناکس زد! با دخترِ خود ‌گفت مولا با دلی خسته: امشب هویدا می شود اسرارِ سربسته آمد به زیرِ آسمان و چشم او، وا شد با حضرتِ معشوق، کم‌کم گرمِ نجوا شد مرغابیانِ خانه -محزون- نغمه می‌خوانند دور و برِ حیدر -هراسان- بی‌قرارانند قلّابِ در هم التماسش کرد؛ اما رفت! شیرِ خدا، شاهِ یقین، تنهای تنها رفت در کوچه‌ها می‌رفت و از او شب: فراری بود! گویا میانِ حق و او، امشب قراری بود مسجد به استقبالِ او آغوش وا کرده‌ست بنگر برای مَقدمش منبر بپا کرده‌ست فرمود: برخیزید از جا خفتگانِ شهر! از خواب برخیزید ای تکفیریانِ دهر! جسمی نجس برخاست تا جانِ حرم گیرد با عدل، درافتاد تا نامِ ستم گیرد شمشیر را از زهرِ کینه آب داده بود تکیه به بی‌تقوایی مُرداب داده بود تکبیره الاحرامِ مولا کعبه را لرزاند مولودِ کعبه، قبله را سوی نجف چرخاند در پیش‌گاهِ ربِّ اعلی، خَم شد و برخاست از اعتبارِ عرشیان، طولِ رکوع‌ش کاست "سبحانَ ربّی" گفتن‌ش ابلیس را ترساند زهرا برای‌ش "چارقل" در آسمان می‌خواند پیغمبران، محوِ تماشای نمازِ او جبریل، مستِ سجده و راز و نیازِ او دستی برون، شمشیرِ پنهانی که بود آورد با شدّتِ کفرش به فرقِ حق فرود آورد فریادِ واویلا بلند از کهکشان‌ها شد فرقِ علیِّ مرتضی با شرک پیدا شد! فُزت و ربِّ الکعبه‌ی حیدر طنین انداخت زخمِ حرامی، مرتضی را بر زمین انداخت ارکانِ عالم، کَنده شد از قتلِ رکنِ دین سجاده و محرابِ مسجد را ببین: خونین
در خون نشست، صورتِ ماه خدا: علی پهلو گرفت، کشتیِ مشکل‌گشا: علی "خونی که خورد در همه عمر" از جفای خلق در سجده ریخت از سرِ خود، برملا علی شد کشته‌ی جهالت و سستیّ قومِ خویش شد کشته‌ی جماعتِ پُرمدّعا علی از دشمنان ندید ستم، آن قدَر که دید از دوستانِ بدصفتِ بی‌وفا علی بعد از رسول، غربتِ حیدر شروع شد غیر از سه‌چار یار، کسی نیست با علی حتی هنوز هم که هنوزست در جهان صد قرن فاصله‌ست از این نقطه تا علی در روزگار، قدرِ تو نشناخت هیچ کس غیر از خدا و فاطمه و مصطفی، علی! زهرا برای مَقدمِ تو لحظه می‌شمرد: ای مهربان‌ترین دلِ دنیا؛ بیا علی! ▫️ صبر و سکوت و خانه‌نشینی کُشنده بود از آن کُشنده‌تر غمِ زهراست؛ یاعلی! ما را قبول کن به غلامیّ قنبرت "یا مظهرالعجائب و یا مرتضی علی"
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد هر دلی از حلقه‌ای در ذکر یارب یارب است فرموده‌اند باطن و حقیقت لیله‌القدر وجود مقدس حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) است و ظاهر لیله القدر، قطب عالم امکان حضرت ولی عصر(عج‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) که ملائکه و روح در شب قدر بر ایشان نازل می‌شوند و مقدرات سالیانه‌ی موجودات به امضای ایشان می‌رسد... امشب توسل به این دو نور الاهی تاثیر مهمی در تعیین سرنوشت انسان دارد! از همه‌ی علی‌دوستان التماس دعای خیر دارم.
اگر چه می‌شود با عقل هم بی‌شک خدا ثابت ولی در دل نیازی نیست گردد پیش ما ثابت خدا نزدیک‌تر از ما به ما و ما از او دوریم! منیّت از میان بردار تا گردد خدا ثابت بیانِ بیّنه بر مدّعی فرض‌ست ای کافر خدا با ماست؛ تو باید کنی این ادعا ثابت! همه هستی گواهی بر وجودِ خالقِ خویش‌ند تمام آسما‌ن‌ها مُعترف هستند از سیّاره تا ثابت وطن آغوش دل‌دارست باید رَخت بربندیم نمانده هیچ انسانی در این مهمان‌سرا ثابت ز جا برخیز! جاری شو! به‌‌سوی خانه‌ی دل‌بر نشستی گوشه‌ی صحرای تنهایی چرا ثابت؟ خدا را می‌شناسم از ازل در صفحه‌ی جانم شده این معرفت از آیه‌ی《قالوبلا》 ثابت حدیثِ یار بشنو از لسانِ صِدقِ پیغمبر به دل تسلیم شو تا بر تو گردد ماورا ثابت! کلامِ حق فقط از قلبِ پاک آید برون بنگر که گردد عصمتِ اولاد او از《اِنَّما》 ثابت تزلزُل در دلِ عشاق باایمان نمی‌آید شده مِهرِ خدا در سینه‌ی اهلِ ولا ثابت
ما تو را نشناختیم و از تو رویا ساختیم خویش را بی‌هوده در وهم و گمان انداختیم بر سر میزِ قمارِ زندگی ، جان داده‌ایم هستیِ خود را در این بازارِ دنیا باختیم 《عصمتِ دل》از《هجومِ نفس》، تار و مار شد لشگرِ روم‌ایم و بر اکنافِ ایران تاختیم! غفلت از تو راهِ شیطان را به دل‌ها باز کرد خرجِ سنگینی برای خوابِ خود پرداختیم در خیالِ خویش محصوریم و از درکِ تو دور ما تو را نشناختیم و از تو رویا ساختیم
این روزگارِ پُر ستم و غصّه، طِی شود این اُشترِ وهابیِ دیوانه پِی شود این قبرهای خاکی و این قبله‌های شوق دردآشنای ناله‌ی پُر سوزِ نِی شود ترسیده بود دشمن از آن بارگاهِ نور غافل که محو، جلوه‌ی خورشید کِی شود؟! روزی رسد که با دَمِ عیسای مصطفی اردیبهشت، قاتلِ سرمای دِی شود روزی رسد که از اثرِ تیغِ آن سوار این خون که خورده‌اند از این خَلق، قِی شود آزاد می‌شود حرمین از حرامیان مکه دوباره فتح به مردانِ ری شود! آخر خماری از سرِ میخانه می‌پرد آخر لبالب از لبِ خُم، جامِ می شود @omidzadeh_yakarim
تمامِ اهلِ مذاهب شدند مدیونت که سنّتِ نبوی بود: شرع و قانونت رئیسِ مذهبِ شیعه تویی! امامِ ششم! و شیعیان همگی شاکرند و ممنونت کلامِ صدقِ تو عینِ حقیقت و عدل‌ست شدند اهلِ خطا -ساحرانه- افسونت چه تربیت‌شدگانی به حلقه‌ی درس‌ات! چه عاقلانِ زیادی شدند مجنونت! چه معجزاتِ نبی‌گونه‌ای به مکتبِ توست: خلیل‌وار در آتش نشسته هارونت! دریغ و درد که غربت هنوز هم باقی‌ست قوی‌ترست در اغوای خلق: قارونت تو مِهرِ عالمیانیّ و ماهِ اهلِ زمین؛ زدند لشگرِ ابلیسیان شبیخونت دوباره مردِ غیوری، اسیرِ ظلمت شد کشیده‌‌اند بدونِ عِمامه بیرونت دوباره آتش و غارت؛ دوباره اشک و فرار به یادِ کرببلا کرده‌اند دل‌خونت تو روضه‌خوانِ حسینی؛ تو وارثِ عطشی که از محاسنِ تو جاری است: جیحونت
بی سر و سامان در این کویرِ تباهی دربدر و تشنه و اسیرِ بیابان گشتم و هرگز به مقصدی نرسیدم غمزده ماندم در این کرانه هراسان زار و پریشان، نشسته بی‌کس و مسکین دستِ دعا برده سوی عالمِ بالا از سرِ رحمت مگر خدای فرستد نورِ امیدی در این سیاهیِ دنیا دیدم از آن سوی شوره زارِ عطش خیز عطرِ بهاری رسد به شامه‌ی جانم قبّه‌ی سبزی ز جنسِ عاطفه و نور از پسِ دیوارِ نفس ، گشت عیانم این : منِ دربند نام و نان و جهالت با قدمِ ذوق سوی عشق دویدم خوردم از آن چشمه‌ی حقیقتِ جاری تا که ز هر درد و رنج و غصه رهیدم مامنِ جانهای خسته شد حرم قم کوثرِ لب تشنگانِ ساغرِ جانان مجمعِ زیبایی و تجلّیِ وحدت مدرسه‌ی عشقِ ناب و مکتبِ عرفان دخترِ موسی شکافت : نیلِ جهالت آمد و آزاد کرد : مردم دربند عزت و ایمان و شور و عاطفه آورد بُرد غم از این دیار ، خالقِ لبخند خواهرِ سلطان خودش ملیکه‌ی دهر ست عمه‌ی صاحب زمان و صاحبِ ایران بانوی باران و گُل ، شفیعه‌ی محشر حضرتِ معصومه شد نمونه‌ی نسوان آمدم اینجا که عصمت از تو بگیرم بامددت بگذرم از این عَصَبیّت پَر بکشم تا وَرای عرشِ تجرّد بگذرم از این حجابِ سختِ مَنیّت
غالباً با درد و غم، مردُم به مشهد می‌روند از مسیر کوچه‌ی هشتم به مشهد می‌روند زائرش از حضرت معصومه می‌گیرد برات بیشتر، ایرانیان از قم به مشهد می‌روند! در زیارت، همّت و قسمت ندارد اعتبار خادمان با "دعوت خانم" به مشهد می‌روند زاهدان: تسبیح بر کف ، شاعران: حافظ به دست مَشدیان: با کیسه‌ی گندم به مشهد می‌روند! ناخدایانِ دلِ دریای طوفانیّ عشق تا نگردد راهِ ساحل گم به مشهد می‌روند