خوشا گلی که به گلزارِ عشق مُمتحَنست
خوشا قناریِ مستی که شاد و نغمهزنست
خوشا به حالِ فقیری که سایلاش باشد
خوشا به مرغِ اسیری که صیدِ این چمنست
خوشا به بختِ نگاری که شوقِ او دارد
خوشا به حالِ امیری که خادمِ حسنست
حسن ، نمایشِ زیبایی و تجلّیِ حُسن
حسن ، مَلاحتِ شعرست و مُعجزِ سخنست
به رقص آمده آهنگِ شعر از شور اش
مَفاعلن ؛ فعلاتن ؛ تَتَن ، تتن ، تتنست
بخوان تو اسمِ حسن را ؛ بخوان که نامِ حسن
نشاطِ دایمِ روحست و راحتِ بدنست
ببین جمالِ حسن را و ذکرِ سبحان گو
لقای چهرهی ماهاش جوابِ نقضِ《لن》ست
عَرَق به پیکر او عطرِ یاسمن دارد
که بوی پیرهناش رَشکِ آهوی ختنست
شبِ تولد او فرصتِ غزلخوانی
شبِ سرود و سَماع و نمازِ اهلِ فنست
شبِ تولد او شامِ قدرِ اهلِ حضور
زمانِ عارفِ اسرارِ آسمان شدنست
قَدم که میزند از دامناش کرَم ریزد
سرای بخشش و جودش ، اُمید مرد و زنست
حسن ، صَلابتِ آتشفشانِ خاموشست
حسن ، امامِ حسین و حسین ، امامِ منست
بریز اشک برای غریبیاش شب و روز
که پارهپارهجگر گشت و غرقِ خون دهنست
دلا بسوز که این پادشاه ، بیحرم است
بمیر شیعه از این غم : حسین بیکفنست...
#امید_امیدزاده
نان و نمک برداشت ظرفِ شیر را پَس زد
دستِ رَدی بر سینهی دنیای ناکس زد
با دخترِ خود گفت مولا با دلی خسته :
امشب هویدا می شود اسرارِ سربسته
آمد به زیرِ آسمان و چشم او ، وا شد
با حضرتِ معشوق ، کمکم گرمِ نجوا شد
مرغابیانِ خانه -محزون- نغمه میخوانند
دور و برِ حیدر -هراسان- بیقرارانند
قلّابِ در هم التماسش کرد ؛ اما رفت !
شیرِ خدا ، شاهِ یقین تنهای تنها رفت
در کوچهها میرفت و از او شب فراری بود
گویا میان او و حق ، امشب قراری بود
مسجد به استقبالِ او آغوش وا کردهست
بنگر برای مَقدمش منبر بپا کردهست
فرمود : برخیزید از جا خفتگان شهر !
از خواب برخیزید ای تکفیریان دهر !
جسمی نجس برخاست تا جانِ حرم گیرد
با عدل ، درافتاد تا راهِ ستم گیرد
شمشیر را از زهرِ کینه آب داده بود
تکیه به بیتقوایی مُرداب داده بود
تکبیره الاحرامِ مولا کعبه را لرزاند
مولودِ کعبه قبله را سوی نجف چرخاند
در پیشگاهِ ربِّ اعلی ، خَم شد و برخاست
از اعتبارِ عرشیان ، طولِ رکوعش کاست
"سبحانَ ربّی" گفتنش ابلیس را ترساند
زهرا برایش "چارقل" در آسمان میخواند
پیغمبران ، محوِ تماشای نمازِ او
جبریل ، مستِ سجده و راز و نیازِ او
دستی برون ، شمشیرِ پنهانی که بود آورد
با شدّتِ کفرش به فرقِ حق فرود آورد
فریادِ واویلا بلند از کهکشانها شد
فرقِ علیِّ مرتضی با شرک پیدا شد !
فُزت و ربِّ الکعبهی حیدر طنین انداخت
ضربِ حرامی ، مرتضی را بر زمین انداخت
ارکانِ عالم ، کَنده شد از قتلِ رکنِ دین
سجاده و محرابِ مسجد را ببین خونین
#امید_امیدزاده
در خون نشست، صورتِ ماه خدا : علی
پهلو گرفت، کشتیِ مشکلگشا : علی
"خونی که خورد در همه عمر" از جفای خلق
در سجده ریخت از سرِ خود ، برملا علی
شد کشتهی جهالت و سستیّ قومِ خویش
شد کشتهی جماعتِ پُرمدّعا علی
از دشمنان ندید ستم ، آن قدَر که دید
از دوستانِ بدصفتِ بیوفا علی
بعد از رسول ، غربتِ حیدر شروع شد
غیر از سهچار یار ، کسی نیست با علی
حتی هنوز هم که هنوزست در جهان
صد قرن فاصلهست از این نقطه تا علی
در روزگار ، قدرِ تو نشناخت هیچ کس
غیر از خدا و فاطمه و مصطفی ، علی
زهرا برای مَقدمِ تو لحظه میشمرد :
ای مهربانترین دلِ دنیا ؛ بیا علی !
▫️
صبر و سکوت و خانهنشینی کُشنده بود
از آن کُشندهتر غمِ زهراست ؛ یاعلی
ما را قبول کن به غلامیّ قنبرت
"یا مظهرالعجایب و یا مرتضی علی"
#امید_امیدزاده
سلام علیکم
🔹در این شب بزرگ
قدر لحظات را بدانیم
برای همدیگر دعا کنیم!
و فرج آن گرهگشای کار فروبستهی عالم
را از پروردگار مهربان بخواهیم که فرمود :
...و لا ناسين لذكركم...
ما ياد شما را از خاطر نبرده ايم
《نامه حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به شيخ مفيد》
یادتان را نمیبریم از یاد
نرود یاد ما ز خاطرتان
آوارهی کوچهها شد : مردی که یاری ندارد
در کوفه گشته گرفتار ؛ راهِ فراری ندارد
ابنزیادانِ کافر بیچارگانِ یزیدند
مُسلِم بجز حضرتِ حق ، پروردگاری ندارد
بیزار از این سیاهیست ؛ شعر و شعورش الاهیست
غیر از " امیری حسینُ " هرگز شعاری ندارد
مردِ مقاماتِ عرفان ، تنها و بیکس نشسته
غیر از مقامِ شهادت ، چشمانتظاری ندارد
خشکیده مِهر و محبّت ؛ لعنت به رسمِ خیانت
اینجا کویرِ عراقست ؛ باغ و بهاری ندارد
تطمیع و تهدید و تحمیق از کوفه ، دین را ربوده
مکتوبِ خود را قلم زد ؛ قول و قراری ندارد
آهوی تنهای عاشق در دامِ کفتار اسیرست
عشق و وفا مرده اینجا دیگر نگاری ندارد
پاشیده شد تا سپاهش ، طوعه فقط شد پناهش
بدجور اینجا غریبست ؛ ایل و تباری ندارد
این قوم ، آتش بهدوشند ؛ دین را به دنیا فروشند
آزادگی هم دریغا این شهر - آری - ندارد
بتهای سنگیّ تزویر آیینهاش را شکستند
اشک از دو چشمش روانست ؛ آیینهزاری ندارد
از آتشِ سینههاشان ، خاموش شد کینههاشان
آرام شد کوفه دیگر ؛ گَرد و غباری ندارد
صیادِ مرجانه سرمست از کشتنِ پهلوان ست
تا روزِ کشتارِ جمعی ، گویا شکاری ندارد
#امید_امیدزاده