ببین که با چه وقاری بهار میآید
همیشه بر سر قول و قرار میآید!
ربوده عطرِ دلانگیزِ عید، هوش از سر
نسیمِ مهر به عزمِ شکار میآید
اگر چه لاله، مکدّر نشسته گوشهی دشت
عجیب با دلِ نرگس کنار میآید
کنار چای و غزل آرمیدنم هوسست
که سرو بر چمنم سایهسار میآید
قمر در عقرب و خورشید در خطِ کج بود
مبادلات جهان بر مدار میآید
بنفشه داد سخن را ربوده از بلبل
«بهار با کلماتِ قصار میآید»
از این جوانی ناپخته ناامید مباش!
شکوفههای بهاری بهبار میآید
بیا که بر سر شاخه دمیده غنچهی گل
نگارِ عشق، کرامتسوار میآید
به لطفِ بارش باران از آستانهی ابر
ستاره بر سرمان بیشمار میآید
اسیر این غمِ ظلمتتبارِ تلخ مشو!
که صبحِ شادِ شبِ انتظار میآید
#امید_امیدزاده
از مخزنِ غیبِ ازلی لاله دمیده
با شوق ببین باز گلی تازه رسیده
نقاشِ صبا با قلمِ لطفِ الاهی
بر نقشِ چمن، طرحِ بهارانه کشیده
قمری به نواخوانی و بلبل به تغزّل...
آهنگِ خوشی را که زمستان نشنیده
عیدست و گل و سبزه و شیرینی و شادی؛
دیدارِ عزیزان و رفیقانِ ندیده!
خوش باش! که دستانِ شکرخندِ خیالت
از شاخهی عمرِ گذران، خاطره چیده
در جاری ایّام، روانیم -به هر سوی-
«چون طفلِ دوان در پیِ گنجشکِ پریده»
با حوصله مشغولِ تماشای بهاریم
غافل که عجب، ثانیهها تند دویده!
#امید_امیدزاده
بوی بهار میوزد از هر کرانهای
سرداده مرغِ عشق ز هر سو ترانهای
جِکجِککنان رسیده و پرواز میکنند-
گنجشکهای ناز به هر آشیانهای
تسبیحگوی، قمریِ نالان نشسته است-
با صدهزار زمزمه در کنجِ لانهای
دل برده از قناری این باغ، غنچهای؛
پروانه پرکشیده به شوقِ جوانهای
صحرا پر از طرواتِ باران و تازگیست
صدحیف! از تو نیست در اینجا نشانهای
دلهای بیقرارِ وصالات گرفتهاند-
از دوریِ جمالِ تو هر دم بهانهای
جمعاند عاشقان تو با یاد موی تو-
در پیچوتاب گعدهی بزم شبانهای
#امید_امیدزاده
ماه: ماهِ دعا و ماهِ صیام؛ ماه: ماهِ نزولِ قرآنست
هر دلی در بهار: سرزندهست؛ رمضان: رونقِ بهارانست!
ماهِ راز و نیاز و آرامش؛ ماهِ غفران و رحمت و بخشش
برِکت در تمامِ این ایام، هر کجا بنگری فراوانست
نور در نور؛ نور... فوقَالنّور؛ همه جا غرق، در تجلّیِ طور
آسمان در سراسرِ این ماه: صبح تا شب ستارهبارانست!
ماهِ تقوا و روزه و اکرام؛ ماهِ عرفان و اعتکاف و قیام
هر سحر: گوشهگوشهی این شهر، دیدهام بلبلی غزلخوانست
ماهِ حق، ماهِ حضرت حیدر؛ ماهِ معراجِ نفسِ پیغمبر
خوش بخوان ساقیا! که نیمهی ماه: جلوهی مجتبی نمایانست
سفر حج بخواه از مولا؛ نجف و کاظمین و سامرّا
از رضا میرسی به نورِ حسین، کربلا مقصد خراسانست!
باز از پای کن غُل و زنجیر، دلِ در بندِ صد گناه اسیر
چاره کن دردِ قلبِ بیمار و فکر او کن که کنجِ زندانست
دل به هر ناکس و کسی دادی؛ بیجهت رفتهای به هر وادی
کردهای کاروانسرای عام: خانهای را که آنِ جانانست!
آخرت را فدای تن کردی؛ برزخت را خودت کفن کردی
از ابد، دستشستن آسان نیست؛ از سرِ "من" گذشتن آسانست!
بهره، بردار از سرِ این خوان؛ فرصت پیشِ رو غنیمت دان
ناگهان چشم میگشایی و آه... حیف! این ماه رو به پایانست
#امید_امیدزاده
بشوی دفترِ احوالم از خیالِ ثواب
بیا و محو کن از سینه، اضطرابِ سراب
غبارِ کبر بپالای از سراچهی دل
فرو زُدای ز عقلم: تبِ سوادِ کتاب
چنان بسوز: دکانِ مقام را که دگر-
تفاوتی نکند نزدِ من: عروج و عذاب
به حال بندهی بیچارهات بسی افسوس-
که رفت عمر و هنوزست در مراتبِ خواب
چه قدر، بوی دورنگی؟ چه قدر، طعمِ نفاق؟
به شامِ جمعه: فسوق و به صبحِ شنبه: نقاب!
اسیرِ وحشتِ تاریکخانهی خویشم
گرفته پنجرهی چشم را: هزار حجاب
هزار پرسشِ بیپاسخست و شوقِ یقین
سوالهای فراوان، ولی بدونِ جواب
بیا و نغمهی ایمان بخوان به گوشِ زمین
سکوتِ سردِ خزان را دگر ندارم تاب
نسیمِ کوی تو دائم به سوی باغ، وزان؛
عمارتِ دل و دینم: خراب باد، خراب!
#امید_امیدزاده
در آن ظلمت تو بودی تاجرِ سودای عرفانی
مِهینبانوی مکّه، صاحبِ اِجلالِ سلطانی!
تویی گوهرشناسِ عمقِ دریای نبوت که-
محمّد را تو باور داشتی قبل از مسلمانی
تو را زیبد فقط عنوانِ«اُمُّالمومنین» بانو!
نباشد هر کسی شایستهی اَلقابِ ایمانی
پس از زهرا -که با مولا نکاحش خوانده شد در عرش-
تو داری با نبی والاترین پیوندِ انسانی
تو مرواریدِ زهرا را به دامن پرورش دادی
صدف کم نیست نقشش بهرِ دُر، گاهِ نگهبانی
تمامِ ثروتت را خرجِ ارشادِ بشر کردی
شدی منجیِ خِیلِ عالَمِ ارواحِ زندانی
گذشتی از تمامِ لذّتِ دنیا برای حق
که از بندِ تعلّق، خَلق را آزاد گردانی
خدیجه! آشنای آسمانیهاست نامِ تو
سلامت داده ربُّالعالمین با لحنِ قرآنی
#امید_امیدزاده
@omidzadeh_yakarim
از آیههای بیم تو ای مهربانخدای!
امشب شدم: مقیم تو ای مهربانخدای!
در بر گرفته است همه اهل عشق را:
بخشایش عظیم تو ای مهربانخدای!
پیچیده در فضای جهان با گلِ رخت
از هر کران: شمیم تو ای مهربانخدای!
درهای باغهای بهشتت گشوده شد؛
بستند تا جحیم تو ای مهربانخدای!
مهمان شدیم و بر سر خوانت نشستهایم
در حضرت کریم تو ای مهربانخدای!
از بارگاه عرش، لطیفانه میوزد
بر روح و جان، نسیم تو ای مهربانخدای!
شُکر تو میکنم که به هر نحو شاملست:
بر بندهات نعیم تو ای مهربانخدای!
توفیق گفتوگو و مناجات دادهای؛
بنگر شدم: کلیم تو ای مهربانخدای!
از کودکی تویی تو پناهم که دلخوشم-
از رحمت قدیم تو ای مهربانخدای!
باشد که بعد مرگ بخوابم به مِهر یار
در ساحت رحیم تو ای مهربانخدای!
#امید_امیدزاده
خوشا گلی که به گلزار عشق ممتحَنست
خوشا قناری مستی که شاد و نغمهزنست
خوشا به حال فقیری که سایلاش باشد
خوشا به مرغ اسیری که صید این چمنست
خوشا به بخت نگاری که شوق او دارد
خوشا به حال امیری که خادم حسنست
حَسن، نمایش زیبایی و تجلی حُسن
حَسن، ملاحت شعرست و مُعجز سخنست
به رقص آمده آهنگ شعر از شورَش
مفاعلن فعلاتن تتن تتن تتنست
بخوان تو نام حسن را بخوان که اسم حسن
نشاط دائم روحست و راحت بدنست
ببین جمال حسن را و ذکر سبحان گو!
لقای چهرهی ماهاش جواب نقض لنست
عرق به پیکر او عطر یاسمن دارد
که بوی پیرهناش رشک آهوی ختنست
شب تولد او فرصت غزل خوانیست
شب سرود و سماع و سرور اهل فنست
شب تولد او شام قدر اهل دل است
زمان عارف اسرار آسمان شدنست
قدم که میزند از دامناش کرَم ریزد
سرای بخشش و جودش امید مرد و زنست
حسن، صلابت آتشفشان خاموشست
حسن، امام حسین و حسین امام منست
بریز اشک برای غریبیاش شب و روز
که پارهپاره جگر گشت و غرقِ خون دهنست
دلا بسوز! که این پادشاه، بیحرمست
بمیر شیعه از این غم: حسین بیکفنست
#امید_امیدزاده
جمعی سرِ سفرهی نبی، نان خوردند
یکعده هم آبروی دین را بردند
عشّاق، ولی به دور این شمعِ عزیز
پروانه شدند و سوختند و مردند
یکعمر فقط حسادت اندوخته بود
"می آمد و رخساره برافروخته بود"
بر اُشترِ فتنه، تکیه زد اَبرههوار
از آتشِ کینه، اُمتی سوخته بود!
#امید_امیدزاده
بغل گرفتهست زانوی غم که دیگر آهش اثر ندارد
خیال کرده است گویا خدا به قلبش نظر ندارد
خیال میکند یقیناً بهزیر این چرخِ لامروت
کسی چنین طالعی ندید و تنی از او خستهتر ندارد
گمان او هست اگر که باشد کسی چنین زار و دلشکسته
شبیه او در تمامِ عالم، چنین غم مستمر ندارد
از آدمِ بوالبشر ملولست و این هبوطِ پُر از حقارت
نگفت با خود که: "من چه کردم؟" از او که ارثِ پدر ندارد!
گرفته غفلت همه دلش را؛ پُر از شرر کرده حاصلش را
میان شر و بدی اسیرست و غیر از اینها ثمر ندارد
خزید چشمش بهسوی غیر و دل و سر و پا و دست او نیز
بسوخت سرتاسرِ وجودش، عذابِ حق خشکوتر ندارد
گناه، توبه؛ گناه، توبه؛ گناه، توبه؛
گناه، توبه!
به عمرِ پنجاهسالهی خود بهجز همین یکهنر ندارد
نشسته در حسرتِ گذشته به فکرِ آیندهای گسسته
چگونه پای سلوک بسته، که حس و حالِ سفر ندارد
ندا رسید: "آی! بندهی من! شبی بیا سوی درگه من!
ز جای برخیز و امتحان کن! که سود دارد؛ ضرر ندارد"
دلش تکان خورد و دیده واکرد؛ سحر نشست و خدا خدا کرد
در آینه دید دیگر انگار، بادِ مستی بهسر ندارد
چشید طعمِ عبادت و شد از اهلِ دینداری و سعادت
گرفت تصمیم تا همیشه از آسمان چشم برندارد
#امید_امیدزاده
نان و نمک برداشت ظرفِ شیر را پَس زد
دستِ رَدی بر سینهی دنیای ناکس زد!
با دخترِ خود گفت مولا با دلی خسته:
امشب هویدا می شود اسرارِ سربسته
آمد به زیرِ آسمان و چشم او، وا شد
با حضرتِ معشوق، کمکم گرمِ نجوا شد
مرغابیانِ خانه -محزون- نغمه میخوانند
دور و برِ حیدر -هراسان- بیقرارانند
قلّابِ در هم التماسش کرد؛ اما رفت!
شیرِ خدا، شاهِ یقین، تنهای تنها رفت
در کوچهها میرفت و از او شب: فراری بود!
گویا میانِ حق و او، امشب قراری بود
مسجد به استقبالِ او آغوش وا کردهست
بنگر برای مَقدمش منبر بپا کردهست
فرمود: برخیزید از جا خفتگانِ شهر!
از خواب برخیزید ای تکفیریانِ دهر!
جسمی نجس برخاست تا جانِ حرم گیرد
با عدل، درافتاد تا نامِ ستم گیرد
شمشیر را از زهرِ کینه آب داده بود
تکیه به بیتقوایی مُرداب داده بود
تکبیره الاحرامِ مولا کعبه را لرزاند
مولودِ کعبه، قبله را سوی نجف چرخاند
در پیشگاهِ ربِّ اعلی، خَم شد و برخاست
از اعتبارِ عرشیان، طولِ رکوعش کاست
"سبحانَ ربّی" گفتنش ابلیس را ترساند
زهرا برایش "چارقل" در آسمان میخواند
پیغمبران، محوِ تماشای نمازِ او
جبریل، مستِ سجده و راز و نیازِ او
دستی برون، شمشیرِ پنهانی که بود آورد
با شدّتِ کفرش به فرقِ حق فرود آورد
فریادِ واویلا بلند از کهکشانها شد
فرقِ علیِّ مرتضی با شرک پیدا شد!
فُزت و ربِّ الکعبهی حیدر طنین انداخت
زخمِ حرامی، مرتضی را بر زمین انداخت
ارکانِ عالم، کَنده شد از قتلِ رکنِ دین
سجاده و محرابِ مسجد را ببین: خونین
#امید_امیدزاده
در خون نشست، صورتِ ماه خدا: علی
پهلو گرفت، کشتیِ مشکلگشا: علی
"خونی که خورد در همه عمر" از جفای خلق
در سجده ریخت از سرِ خود، برملا علی
شد کشتهی جهالت و سستیّ قومِ خویش
شد کشتهی جماعتِ پُرمدّعا علی
از دشمنان ندید ستم، آن قدَر که دید
از دوستانِ بدصفتِ بیوفا علی
بعد از رسول، غربتِ حیدر شروع شد
غیر از سهچار یار، کسی نیست با علی
حتی هنوز هم که هنوزست در جهان
صد قرن فاصلهست از این نقطه تا علی
در روزگار، قدرِ تو نشناخت هیچ کس
غیر از خدا و فاطمه و مصطفی، علی!
زهرا برای مَقدمِ تو لحظه میشمرد:
ای مهربانترین دلِ دنیا؛ بیا علی!
▫️
صبر و سکوت و خانهنشینی کُشنده بود
از آن کُشندهتر غمِ زهراست؛ یاعلی!
ما را قبول کن به غلامیّ قنبرت
"یا مظهرالعجائب و یا مرتضی علی"
#امید_امیدزاده