eitaa logo
یا کریم
70 دنبال‌کننده
63 عکس
2 ویدیو
17 فایل
اشعار آیینی و مطالب ادبی
مشاهده در ایتا
دانلود
کشید جانِ جهان، شعله از حرارتِ زهر به‌پاست در تن او: شورش قیامتِ زهر گرفت بوسه‌ی شوق از گلو و کام و جگر ببین زیارت زهر و ببین ارادت زهر! گرفت راحتی از دست و پا و چشمِ حسن تبِ سرایت رنج و سرِ شقاوت زهر به چهره‌ی گل سرخ‌ش بخوان کبودی را به رگ‌رگ بدن او ببین طراوت زهر نشان قاتل او را چه خوب پنهان کرد چنان فریب و چنین نقشه و درایت زهر گذاشت رسمِ ستم بر تمامِ آل رسول خبر بگیر از آثار بی نهایت زهر مگر گرفته سعادت، خدا از این موجود که این‌چنین شده برنامه‌ی غرامت زهر نشسته است به زاری به گوشه‌ی تاریخ نداشت سود، پشیمانی و ندامت زهر ◾ غریو نیزه و شمشیر، آتشین‌تر بود! ز قطره‌قطره‌ی خون‌ش بجو شفاعت زهر
قبرت ، نمکِ سینه‌ی دل‌‌‌سوخته است صد بغضِ فروخورده‌ی افروخته است از پنجره‌ی بقیع می‌آید اشک تا چشم به خاکِ مرقدت دوخته است
هم ضجّه‌ی مرتضی‌ست در سینه‌ی چاه ؛ هم غصّه‌ی فاطمه‌ست با ناله و آه ؛ هم روضه‌ی مجتبی‌ست در لحظه‌ی مرگ : "لا یوم کیومک اباعبدالله"
چون شمع، فروغ از در این خانه گرفتیم از جامِ بلا باده‌ی مستانه گرفتیم در راهروی رخصتِ دیدارِ جمالت آن قدر دویدیم که پروانه گرفتیم! از مرشدِ تهران، غزلی ناب شنیدیم با شاطرِ کاشان، نفسی چانه گرفتیم هرگز نشده بار و نبودیم وبالی سنگین‌سری از کوله‌برِ بانه گرفتیم دیدیم کمالات تو هوش از سرمان رفت از مشهدِ دل‌ها دلِ دیوانه گرفتیم وارد شده از بستِ طبرسی به امیدی در کنجِ گهرشاد که کاشانه گرفتیم با ناز دو گلدسته‌ی تو غرق خیالات در پای ضریحت دو-سه پیمانه گرفتیم جَلدِ حرمت گشته و قُمری رواقت در گوشه‌ای از گنبدِ تو لانه گرفتیم از صحنِ عتیق آب شفا خورده و با شوق دنبالِ کبوتربچه‌ها دانه گرفتیم چرخی زده بازارِ رضا را و سرِ ذوق عطرِ حرم و آینه و شانه گرفتیم از برکتِ پابوسیِ درگاهِ کریمت در منزلِ خود روضه‌ی ماهانه گرفتیم
هر اهلِ دل این جفا شنیده‌ست با شادی خویش، غم خریده‌ست این‌گونه غریب‌وار رفتن هرگز به جهان کسی ندیده‌ست اشک از پی رفتنم بریزید برگشتنم از سفر بعیدست ای اهل مدینه این مسافر در آخر ماجرا شهیدست! خورشیدم و با غروب عمرم رنگ از رخ آسمان پریده‌ست رفتم ز مدینه خواهرم ماند زیر لب خود وداع می‌خواند من آینه‌ی نقابِ هجرم تفسیرِ طلوعِ نابِ هجرم وصل‌ست که انتظار دارد من علت اضطراب هجرم از آتش شوق، جان من سوخت دل سوخته‌ام، کباب هجرم آن سوی خیال سرخ دیدم تعبیر شده‌ست خواب هجرم پرسیده‌ام از زمان هجران اشک آمده در جواب هجرم این خاک ز خون، بهار گردد ایران همه لاله‌زار گردد هر چند که ظاهراً امیرم در کاخ ستمگران اسیرم از دیدن ظلم، زار و خسته‌م یا رب! سببی که من بمیرم تصویر تمام بی‌کسی‌ها نقش‌ست به صفحه‌ی ضمیرم با این همه غربت و مصیبت در بین ائمه بی‌نظیرم افسوس که در میانه‌ی عمر از سختی روزگار پیرم مروَست که قتلگاه نورست از دیدن حق، زمانه کورست در کوچه‌ی التهابِ وصلم در سایه‌ی پیچ‌وتابِ وصلم باید که تن از میانه خیزد این جسم، شده: حجاب وصلم نوری به قفس ندارد: این شمع؛ پروانه‌ی آفتاب وصلم مأمون بده خوشه‌خوشه انگور کاین زهر، شود شراب وصلم! میقات من‌ست کاخ ظلمت در نزدِ تو در سراب وصلم قبرم پس از این، مزارِ عشق‌ست چون سینه که داغ‌دارِ عشق‌ست وقتی که به نوحه‌ی رضایید در روضه‌ی جنتِ لقایید آیید برون، زنان نوغان! گریه‌کُن غربتم شمایید حالا که عیال و خواهرم نیست تشییع جنازه‌ام بیایید خلوت نشود مزارم از دوست- هر هفته زیارتم نمایید ایران همه در مدارِ مِهرست صد شُکر که صاحبِ وفایید در کوفه دو صد جفا به ما شد! در شام دگر مگو :چه ها شد؟ @omidzadeh_yakarim
به دستت آب دادم آب نالید رُخت را دید تا مهتاب نالید به پای روضه‌ات منبر خروشید برای غربتت محراب نالید ◾ در آن غربت‌سرای سرد آن مَرد میانِ بسترش می‌سوخت از درد خودش کانونِ غم‌ها بود اما برای کودکِ خود گریه می‌کرد ◾ جهولان، دامِ بدعت می‌گرفتند به راهِ وهم، سبقت می‌گرفتند نفهمیدند عمقِ ماتمت را برایت جشن بیعت می‌گرفتند!
رموز عشق مگو جز به مردم آگاه! مسیرِ قصّه مخوان از حکایت بی‌راه کلیدِ خانه‌ی توحید، نفیِ طاغوت‌ست ز《لا اِلهَ》توان یافت: نورِ《الّا الله》 بدان که شرطِ پرستش: تبرّی از شرک‌ست بجو ز طردِ صنم در کنار کعبه پناه قبولِ حکمِ نبوت برائت از فرعون ثبوتِ اصلِ امامت تنفّرست از شاه کمالِ حبّ ولایت به بغض وابسته‌ست که "مِهر" در دلِ مومن به "کینه" شد همراه اگر عداوتِ با دشمنانِ دین نبوَد بعید نیست رَوی سوی مشرکان گه‌گاه بجوی بیزاری ز فاجران به‌خصوص: از آن منافقِ بی‌دین؛ از آن بتِ بدخواه از آن خلیفه‌ی فاسد که از سرِ ثروت- گذشت تا برسد به مقام و دولت و جاه از آن خلیفه‌ی غاصب که حقّ حیدر را ز روی حرص و حسد پای‌مال کرد آن‌گاه- کشید آتشِ کینه به خانه‌ی زهرا و روزگارِ علی را سیاه کرد سیاه هم‌او که بست به تزویر دستِ مولا را گرفت بیعت از آقای شیعه -با اکراه- همان که فتنه به‌پا کرد و سامری را ساخت نشست بر سرِ منبر به زورِ تیغِ سپاه بخواه دوریِ از رحمتِ خدا ز خدای برای آلِ غضب؛ آلِ مرگ؛ آلِ تباه! اگر که تخلیه کردی درونت از اعداء به خانه‌ی دلت احباب می‌کنند نگاه بدین تبرّیِ پرفایده بدان که شوی جدا ز جاده‌ی بدبختی و مسیرِ گناه اگر که قلبِ تو از تیرگی رها گردید طلوع می‌کند از مشرقِ وجودت: ماه! به پای مذهبِ حقّه بمان که نزدیک‌ست که سر زند به افق -از شبِ فراق- پگاه
جز نورِ خدا در دلِ ظلمت، سحری نیست از صحبتِ بیگانه، امیدِ هنری نیست از بیتِ رسولِ دو سرا خیر طلب کن غیر از درِ این خانه -به مولا- خبری نیست جز پاک‌قدم بر سرِ این سفره نیاید این کوچه، تماشاگهِ هر بی‌پدری نیست بالای علی هست سزاوارِ خلافت این خرقه، برازنده‌ی شخصِ دگری نیست خورشیدِ جهان‌تاب کجا شعله‌ی کم سو؟! این تا به ابد هست و از آن هیچ اثری نیست این بیشه، کنامِ اسداللهِ غیورست هشدار که آبشخور هر گاو و خری نیست او حصنِ حصین‌ست و جهان، عرصه‌ی جنگ‌ست بنشین که کنارِ نفسِ او خطری نیست
از عرش خدا شمیم گل‌ها آمد والا گهر از عالم بالا آمد می‌دید که در ظلمت محض‌ست جهان با مشعلی از نور به دنیا آمد
از لطف حدیث دوست عاشق شده‌ایم در مکتب علم او شقایق شده‌ایم در هر دو جهان اگر سرآمد هستیم ازشیعگی امام صادق(ع) شده‌ایم
دریاچه‌ی ساوه : سوخت از حیرت تو ایوان ستم : شکست از شوکت تو از مِهر تو آتشکده‌ها سرد شدند آموخت جهان : عاطفه از حکمت تو
تاریخ گواه شبهه‌ی پندارست هر چند که رحمتش اساس کارست این کثرت فتح و غزوه و جنگ اما تاویل اشداء علی الکفارست!