قبرت ، نمکِ سینهی دلسوخته است
صد بغضِ فروخوردهی افروخته است
از پنجرهی بقیع میآید اشک
تا چشم به خاکِ مرقدت دوخته است
#امید_امیدزاده
هم ضجّهی مرتضیست در سینهی چاه ؛
هم غصّهی فاطمهست با ناله و آه ؛
هم روضهی مجتبیست در لحظهی مرگ :
"لا یوم کیومک اباعبدالله"
#امید_امیدزاده
چون شمع، فروغ از در این خانه گرفتیم
از جامِ بلا بادهی مستانه گرفتیم
در راهروی رخصتِ دیدارِ جمالت
آن قدر دویدیم که پروانه گرفتیم!
از مرشدِ تهران، غزلی ناب شنیدیم
با شاطرِ کاشان، نفسی چانه گرفتیم
هرگز نشده بار و نبودیم وبالی
سنگینسری از کولهبرِ بانه گرفتیم
دیدیم کمالات تو هوش از سرمان رفت
از مشهدِ دلها دلِ دیوانه گرفتیم
وارد شده از بستِ طبرسی به امیدی
در کنجِ گهرشاد که کاشانه گرفتیم
با ناز دو گلدستهی تو غرق خیالات
در پای ضریحت دو-سه پیمانه گرفتیم
جَلدِ حرمت گشته و قُمری رواقت
در گوشهای از گنبدِ تو لانه گرفتیم
از صحنِ عتیق آب شفا خورده و با شوق
دنبالِ کبوتربچهها دانه گرفتیم
چرخی زده بازارِ رضا را و سرِ ذوق
عطرِ حرم و آینه و شانه گرفتیم
از برکتِ پابوسیِ درگاهِ کریمت
در منزلِ خود روضهی ماهانه گرفتیم
#امید_امیدزاده
هر اهلِ دل این جفا شنیدهست
با شادی خویش، غم خریدهست
اینگونه غریبوار رفتن
هرگز به جهان کسی ندیدهست
اشک از پی رفتنم بریزید
برگشتنم از سفر بعیدست
ای اهل مدینه این مسافر
در آخر ماجرا شهیدست!
خورشیدم و با غروب عمرم
رنگ از رخ آسمان پریدهست
رفتم ز مدینه خواهرم ماند
زیر لب خود وداع میخواند
من آینهی نقابِ هجرم
تفسیرِ طلوعِ نابِ هجرم
وصلست که انتظار دارد
من علت اضطراب هجرم
از آتش شوق، جان من سوخت
دل سوختهام، کباب هجرم
آن سوی خیال سرخ دیدم
تعبیر شدهست خواب هجرم
پرسیدهام از زمان هجران
اشک آمده در جواب هجرم
این خاک ز خون، بهار گردد
ایران همه لالهزار گردد
هر چند که ظاهراً امیرم
در کاخ ستمگران اسیرم
از دیدن ظلم، زار و خستهم
یا رب! سببی که من بمیرم
تصویر تمام بیکسیها
نقشست به صفحهی ضمیرم
با این همه غربت و مصیبت
در بین ائمه بینظیرم
افسوس که در میانهی عمر
از سختی روزگار پیرم
مروَست که قتلگاه نورست
از دیدن حق، زمانه کورست
در کوچهی التهابِ وصلم
در سایهی پیچوتابِ وصلم
باید که تن از میانه خیزد
این جسم، شده: حجاب وصلم
نوری به قفس ندارد: این شمع؛
پروانهی آفتاب وصلم
مأمون بده خوشهخوشه انگور
کاین زهر، شود شراب وصلم!
میقات منست کاخ ظلمت
در نزدِ تو در سراب وصلم
قبرم پس از این، مزارِ عشقست
چون سینه که داغدارِ عشقست
وقتی که به نوحهی رضایید
در روضهی جنتِ لقایید
آیید برون، زنان نوغان!
گریهکُن غربتم شمایید
حالا که عیال و خواهرم نیست
تشییع جنازهام بیایید
خلوت نشود مزارم از دوست-
هر هفته زیارتم نمایید
ایران همه در مدارِ مِهرست
صد شُکر که صاحبِ وفایید
در کوفه دو صد جفا به ما شد!
در شام دگر مگو :چه ها شد؟
#امید_امیدزاده
@omidzadeh_yakarim
به دستت آب دادم آب نالید
رُخت را دید تا مهتاب نالید
به پای روضهات منبر خروشید
برای غربتت محراب نالید
◾
در آن غربتسرای سرد آن مَرد
میانِ بسترش میسوخت از درد
خودش کانونِ غمها بود اما
برای کودکِ خود گریه میکرد
◾
جهولان، دامِ بدعت میگرفتند
به راهِ وهم، سبقت میگرفتند
نفهمیدند عمقِ ماتمت را
برایت جشن بیعت میگرفتند!
#امید_امیدزاده
رموز عشق مگو جز به مردم آگاه!
مسیرِ قصّه مخوان از حکایت بیراه
کلیدِ خانهی توحید، نفیِ طاغوتست
ز《لا اِلهَ》توان یافت: نورِ《الّا الله》
بدان که شرطِ پرستش: تبرّی از شرکست
بجو ز طردِ صنم در کنار کعبه پناه
قبولِ حکمِ نبوت برائت از فرعون
ثبوتِ اصلِ امامت تنفّرست از شاه
کمالِ حبّ ولایت به بغض وابستهست
که "مِهر" در دلِ مومن به "کینه" شد همراه
اگر عداوتِ با دشمنانِ دین نبوَد
بعید نیست رَوی سوی مشرکان گهگاه
بجوی بیزاری ز فاجران بهخصوص:
از آن منافقِ بیدین؛ از آن بتِ بدخواه
از آن خلیفهی فاسد که از سرِ ثروت-
گذشت تا برسد به مقام و دولت و جاه
از آن خلیفهی غاصب که حقّ حیدر را
ز روی حرص و حسد پایمال کرد آنگاه-
کشید آتشِ کینه به خانهی زهرا
و روزگارِ علی را سیاه کرد سیاه
هماو که بست به تزویر دستِ مولا را
گرفت بیعت از آقای شیعه -با اکراه-
همان که فتنه بهپا کرد و سامری را ساخت
نشست بر سرِ منبر به زورِ تیغِ سپاه
بخواه دوریِ از رحمتِ خدا ز خدای
برای آلِ غضب؛ آلِ مرگ؛ آلِ تباه!
اگر که تخلیه کردی درونت از اعداء
به خانهی دلت احباب میکنند نگاه
بدین تبرّیِ پرفایده بدان که شوی
جدا ز جادهی بدبختی و مسیرِ گناه
اگر که قلبِ تو از تیرگی رها گردید
طلوع میکند از مشرقِ وجودت: ماه!
به پای مذهبِ حقّه بمان که نزدیکست
که سر زند به افق -از شبِ فراق- پگاه
#امید_امیدزاده
جز نورِ خدا در دلِ ظلمت، سحری نیست
از صحبتِ بیگانه، امیدِ هنری نیست
از بیتِ رسولِ دو سرا خیر طلب کن
غیر از درِ این خانه -به مولا- خبری نیست
جز پاکقدم بر سرِ این سفره نیاید
این کوچه، تماشاگهِ هر بیپدری نیست
بالای علی هست سزاوارِ خلافت
این خرقه، برازندهی شخصِ دگری نیست
خورشیدِ جهانتاب کجا شعلهی کم سو؟!
این تا به ابد هست و از آن هیچ اثری نیست
این بیشه، کنامِ اسداللهِ غیورست
هشدار که آبشخور هر گاو و خری نیست
او حصنِ حصینست و جهان، عرصهی جنگست
بنشین که کنارِ نفسِ او خطری نیست
#امید_امیدزاده
از عرش خدا شمیم گلها آمد
والا گهر از عالم بالا آمد
میدید که در ظلمت محضست جهان
با مشعلی از نور به دنیا آمد
#امید_امیدزاده
از لطف حدیث دوست عاشق شدهایم
در مکتب علم او شقایق شدهایم
در هر دو جهان اگر سرآمد هستیم
ازشیعگی امام صادق(ع) شدهایم
#امید_امیدزاده
دریاچهی ساوه : سوخت از حیرت تو
ایوان ستم : شکست از شوکت تو
از مِهر تو آتشکدهها سرد شدند
آموخت جهان : عاطفه از حکمت تو
#امید_امیدزاده
تاریخ گواه شبههی پندارست
هر چند که رحمتش اساس کارست
این کثرت فتح و غزوه و جنگ اما
تاویل اشداء علی الکفارست!
#امید_امیدزاده
ای میوهی رسیدهی بُستانِ کردگار
خوشبوترین گلِ نفَسِ کوچهی بهار
ای معتبرترین سندِ فخرِ بندگی
عالم به اعتبارِ شما یافت: اعتبار
کاملترین عنایتِ باری به بندگان
والاترین سعادتِ خوبانِ روزگار
مست از سبوی ذاتِ اَحد ، ذاتِ احمدت
دُردیکشِ یگانهی آن جامِ خوشگوار
ختمِ رسل! عزیزِ خدا! جدِ اهلبیت!
ای زادهی خلیلِ رب! ای هاشمی تبار!
قلبت پر از: محبت و خُلقت: عظیم بود
آیینهی دلت نشد آغشته از غبار
یک عمر، غصه خوردی و غم شد قرینِ تو
از غصههای زندگی مردمِ ندار
سلمان، که رَسته بود از اوهامِ دامِ جهل
شد با نصیب غمزهی چشمان تو: شکار
ای راکِبِ براقِ بهشتی، هزار حیف_
نشناخت قدر و شان تو: قومِ شترسوار!
میکُشت -جاهلانه- عرب، دخترانِ خویش
میزد به خرمنِ دلِ هر مادری: شرار
هر دین، دوامِ مختصری داشت در زمان
آوردهای برای بشر: دینِ پایدار
چون توسنِ چموشِ جهان، رامِ عقلِ توست
پروردگار، دستِ تو دادهست این مهار
عالم، تمام: مستِ شرابِ کلامِ تو
اما هنوز، فهمِ بشر، مانده در خمار
مانوس شد به صحبتِ تو استوانهای
حتی ز دوریات شده حَنانه: بیقرار
ماییم و مِهرِ حضرتتان در گذارِ عمر
ماییم و دامنِ کَرمت در صفِ شمار
ای ذوالکرم! عنایتت اینجا دریغ نیست
ما را بگیر دست -به محشر- بزرگوار!
#امید_امیدزاده
سلام علیکم
"دومین جلسهی انجمن ادبی مهر (منطقه۲۲)"
آموزش آرایههای ادبی، شعرخوانی و نقد
دوشنبه ۱۸ دی ساعت ۱۸
کوهک- خ نسیم ۱۶ غربی- بلوار دانشگاه-جنب سوله بحران شهرداری- سالن کنفرانس سرای محله کوهک
هدایت شده از یا کریم
به آستانهی خُمخانه بُرد جامِ خودش را
شنید از لبِ روحالامین پیامِ خودش را
تمامِ غیب و شهود آمده به محضرِ احمد
بهعینه دید در آن ماجرا تمامِ خودش را
از عهده آمده قوسِ صعود را و از آن پس
ادا نمود به قوسِ نزول وامِ خودش را
#امید_امیدزاده