eitaa logo
یا کریم
70 دنبال‌کننده
61 عکس
2 ویدیو
16 فایل
اشعار آیینی و مطالب ادبی
مشاهده در ایتا
دانلود
نشناخت آن‌چنان که تویی هیچ‌کس تو را مدحِ خدا به آیه‌ی تطهیر بس تو را لحظه‌به‌لحظه زندگی‌ات یادِ مرتضی‌ست مشغول خود نکرد جهانِ عبث تو را هستی چو حلقه‌ای‌ست کفِ دست‌های تو لاهوت هم‌چو طاقچه در دسترس تو را مرغی! -پر از طراوتِ پرواز- ای دریغ! این پست‌آشیانه‌ی دنیا قفس تو را آیینه‌ای زلالی و پاکیزه از غرض هرگز نبود در دلِ پاک‌ت هوس تو را تو مادری برای نبی؛ او تو را پدر تو همدمی برای علی؛ او نفس تو را دریای بی‌کرانه‌ای! -آرام و ژرف‌خو- بی‌ارزش‌ست غائله‌ی خاروخس تو را سیمرغِ ذوالجلالی و در این دو روزِ عمر این دشمنانِ سست‌عناصر مگس تو را مبهوتِ ارتفاعِ مقام تو مانده‌ایم باید شناخت ذاتِ خدا را سپس تو را
به یکتاییِ حق اقرار کرده جانِ آگاهش صراطِ رب نمایان‌ست در پیچ‌وخمِ راهش سراپا روی و خوی و سیرتش رنگِ خدا دارد شهادت می‌دهد اوصافِ حق را چهره‌ی ماهش حدیثِ سلسله خوانده‌ست و نیشابور پاکوبان پیِ آن کاروان افتاده -مجذوبِ پرِ کاهش- چرا قلبِ سیاهِ ما نگردد روشن از مِهرش؟ که سنگِ تیره شد: فیروزه در پای قدم‌گاهش عطوفت از قنوت دست‌هایش می‌چکد یعنی: خدا حظ می‌کند وقتی که او می‌خواند اللهش به یارب‌یاربش بارانِ رحمت می‌شود نازل! که قلبِ آسمان‌ها بشکند از سوزِ یک آهش نه سلطانِ خراسان، بل‌که سلطانِ همه‌عالم به پابوسِ حرم آیند دائم رعیت و شاهش مُحبش را چو جانِ خویشتن دانم -به لطف او- به سینه در تمامِ عمر دارم بغضِ بدخواهش
مگو که: از نگهش ناامید خواهم شد سزای نعره‌ی هَل‌ مِن‌ مَزید خواهم شد مرا خطاب مکن: شاخه‌ی شکسته‌ی سرو! بگو که ساقه‌ی مجنون بید خواهم شد اسیرِ ظلمتِ محض‌ست شهرِ خاموشان به سوی صبحِ رهایی نوید خواهم شد به دوستان برسانید: در تنورِ بلا_ سیاه‌رویم و روزی سپید خواهم شد اگر چه زار و نحیفم؛ اگر چه کوچک و خرد به زیر سایه‌ی لطفش رشید خواهم شد وجود خویش چنان گم کنم که خواهی دید: در انتهای افق ناپدید خواهم شد! به راهِ دوست به صد شوق بگذرم از سر! قتیلِ تشنه‌لبِ ظهرِ عید خواهم شد قرارِ محکم و سختی‌ست بی‌گمان اما به جانِ عشق که آخر شهید خواهم شد!
🔷️ جِدیّتِ شعر خیال در زمینه‌ی شعر یکی از عناصر ممیزه‌ی شعر نسبت به نظم و یا به‌عبارت عام‌تر، وجهِ تمایزِ ادب و زبان است. ما اگر ادب را سخن پرورده و زبان غنی‌شده بدانیم آن‌چه به زبان، زیبایی می‌بخشد خیال‌انگیزی است. تخییل موجب جذابیّت کلام و تاثیرگذاری بیشتر آن در مخاطب است که سخن‌شناسان آن‌را《بلاغت》گویند. یکی از فنون علم بلاغت، فن بیان است _که بر پایه‌ی چهار روش اصلی تشبیه و استعاره و مجاز و کنایه تدوین یافته_ و در کنار فن بدیع _که شامل آرایه‌های لفظی مثل ترصیع و تجنیس و تکرار و قلب و... و آرایه‌های معنوی مثل ایهام و تلمیح و تناسب و مبالغه و تجاهل العارف و..._ و هم‌چنین فن معانی _که به بحث معانیِ ثانویه‌ی کلام و ایجاز و مساوات و تقدّم و تاخّرِ نحوی می‌پردازد_ علم بلاغت یا زیباشناسی سخن را تشکیل می‌دهد که البته شرط اولیه‌ی آن فصاحت یا شیوایی کلام است. علاوه بر این‌ها علم عروض و قافیه نیز در تخییل و زیبانمودن شعر در ذهن و دل مخاطب تاثیر به‌سزایی دارد. مجموع این فنون و آرایه‌ها و شگردها و صنایع موجب پرورده‌شدن و غنای زبان و تبدیل آن به ادب می‌گردد و در این فرایند، تفاوتی بین شعر و نثر هم وجود ندارد. بنابراین لزوماً این‌گونه نیست که ادب با بهره‌گیری از قوه‌ی خیال، خارج از عالم واقع و جدیّت قرار گیرد مگر این‌که خیال را صرفاً به اغراق‌های غیرواقعی و توهمات سوررئالیستی محدود نماییم و نتیجه بگیریم که شعر از مقوله‌ی جِد نیست! به‌عنوان نمونه همان‌گونه که ما به ادبیّت و شاعرانگی متون نثری هم‌چون مرزبان‌نامه و تاریخ بیهقی و خسی در میقات آل احمد و کویر شریعتی معترفیم نمی‌توانیم به جدیّت و واقع‌نگری و کاربرد علمی و تاثیر عینی این متون قائل نباشیم. قطعاً متون نظم نیز در ادبیات فارسی شامل حکم فوق هستند و ما نمی‌توانیم ماهیّت و کاربرد آن‌ها را صرفاً تفنُنی و طنز و شوخی بدانیم که پدیدآورندگان آن هدفی جز سرگرمی مخاطبان و پروازدادن ذهن خوانندگان به عوالم خیالی و غیرواقعی نداشته‌اند! بنابراین شعر را باید در منظومه‌ی زیباشناسی ادبیات و بلکه بالاتر از آن در ساحتِ کلی هنر دید و بررسید و ذات اصلی و ماهیت فلسفی و تاثیر روان‌شناسی و فرهنگ‌سازی اجتماعی آن را کاوید که اساساً چرا هنر به‌وجود می‌آید و چه فایده‌ای دارد؟ آیا هنرمند و هنردوست فقط در پی فرار از واقعیت بیرونی و به سخره‌گرفتن جدیّت زندگی است تا از آلام و سختی‌های دنیا رهایی یابد و با رفتن به عوالم خیالی از غصه‌ی حیات نجات پیدا کند؟! به‌نظر می‌رسد پاسخ به این پرسش‌ها برای شناخت درست شعر و نقد علمی آن و همچنین نوع مواجهه‌ی ما با ادبیات و هنر و سپس در مرحله‌ی بعد خلقِ شعر ماندگار و آفرینش ادبیِ ارزشمند، واجب و ضروری باشد. @omidzadeh_yakarim
شاعر مراقب باش با《غاوون》نیامیزی! شان《قلم》با حرفِ گودِ《نون》نیامیزی! شعرِ تو با روحِ بشر پیکار خواهد کرد شعرِ تو بازی نیست شعرت کار خواهد کرد از بوی جوی مولیان بشنو غم ما را بشنو صدای پای اسبانِ بخارا را این‌که چگونه شعر ، کار خویش را کرده‌ پای امیری را به‌سوی خانه‌ وا کرده‌! بنگر چه‌ آسان پاک‌زادِ سرزمینِ طوس محمود را در شاه‌نامه می‌کند منحوس! از جذبه‌ی سحرآفرین شمس منظومی با شعر ، مولانای بلخی می‌شود رومی! دیدی که سعدی، شعر خود را رنگِ دین داده‌ست اخلاق و حکمت را به خوردِ مفسدین داده‌ست حافظ برغمِ کفرِ ظاهر ، عارفِ دهرست در عاشقی و بدندیدن شهره‌ی شهرست با رندی خود، عالمی را محوِ شعرش ساخت طرحی نو از تفسیرِ قرآن در غزل انداخت از مکتبِ صائب، حدیثِ دل بیاموزیم در عینِ کثرت، وحدت از بیدل بیاموزیم بوی بهار از شعرِ مشروطه هویدا بود در شعرِ نو، گل‌پونه‌های ذوق پیدا بود شعرِ سپید آغازِ عصرِ سردِ ماشین‌ست تصویری از ابهامِ انسانِ نخستین‌ست هر دوره با تلفیقِ احساس و خیال خویش کردند اوهامِ بشر را ماتِ فالِ خویش افکارِ خود را در زبان فاخری بردند در این مسیرِ سخت خود را سخت آزردند با قافیه ، با وزن ، با علمِ بلاغت ، خوب فتحِ جهان کردند با تیغِ فصاحت ، خوب برخیز و این ابزار را محکم بگیر ای دوست! بُرد هنر را هیچ، دستِ کم نگیر ای دوست! غافل اگر ماندی ندارد سود ، مدِّ آه دزدان اندیشه کمین کردند ؛ بسم‌الله! نه خود اسیرِ انحراف از نورِ ایمان باش نه با کلامت دیگران را سایه‌گردان باش شاعر! شعورِ تو شعارِ شعر و زیبایی‌ست والاییِ تعبیرهایت رمزِ مانایی‌ست 《الّا الذین》ِ آیه را سرلوحه‌ی خود ساز آنگاه سَرکن با سرودِ عاشقی آواز
🔶️ سخن می‌گوییم یا قَدَح می‌گیریم؟! گرچه دوریم به‌یاد تو قدَح می‌گیریم بُعد منزل نبوَد در سفر روحانی این بیت زیبا از غزلی با مطلع: اَحمدُالله علی مَعدله‌ِالسُّلطانی احمدِ شیخ‌اویسِ حسنِ اِلکانی از خواجه‌ی شیراز است. اما به‌درستی معلوم نیست که چرا مصرع اول این شاه‌بیت به این صورت تحریف شده و بر سر زبان‌ها افتاده است: گرچه دوریم به‌یاد تو سخن می‌گوییم! در حالی که در نُسَخِ معتبر دیوان حافظ این بیت صرفاً به همان صورت اول، ثبت شده و تصحیف یا اشتباه نگارشی هم اتفاق نیفتاده است و هیچ اختلاف نسخه‌ای نیز وجود ندارد مگر اختلاف در فعل "می‌گیریم" در تصحیح خانلری و "می‌نوشیم" در تصحیح غنی و قزوینی! با دقت در مضمونِ شعر در‌‌می‌یابیم که صورتِ اصلیِ بیت، دارای ساختاری کاملاً شاعرانه و معنایی والا و مفهومی خیال‌انگیز است که در ریختِ تحریف‌شده‌ی آن به‌هیچ‌وجه این معنا دریافت نمی‌شود. دکتر سعید حمیدیان در کتاب شرح شوق که در شرح و تحلیل اشعار حافظ نگاشته‌اند ذیل این بیت آورده‌اند که: 《به‌یاد کسی نوشیدن(یا: یادکردن از کسی در باده‌نوشی) کاربردی کهن است و در شاه‌نامه بسیار آمده...مثلاً رستم در دیدار با بهمن: یکی جام زرین پر از باده کرد وزو یاد مردان آزاده کرد دگر جام بر دست بهمن نهاد که: برگیر از آن‌کس که خواهی تو یاد (۲۳۹،۶) ...در حافظ چندین بار به این معنی آمده است، مثل: بخواه جام صبوحی به یاد آصف عهد (۱۹۸/۹) در مقامی که به یاد لب او می‌نوشند (۲۷۵/۶) مضمونِ لَختِ دوم همان است که سعدی بدین‌گونه بازگفته است: گر به دوری سفر از دوست جدا خواهم ماند شرم بادم که همان سعدی کوته‌نظرم (غزل۳۸۳) تفاوت این‌دو در عارفانه بودن بیت سعدی و بهره‌گیری از مضمونی عرفانی برای مدح در سخن حافظ است.》 (شرح شوق، جلد پنجم، ص ۳۹۶۴) همان‌طور که اشاره شد استفاده از مضمون مادیِ"قدح‌نوشی و می‌گساری به یاد دیگری" برای یک نتیجه‌گیری عرفانی که: در عالم معنا بُعد مکان اهمیتی ندارد زیرا آن‌جا قلمروی دل است و ساحتِ حقایق که جسمانیّت و دوری ظاهری برای ارتباط قلبی و باطنی ملاک نیست و بُعدِ منزل، مانعی برای سفر روحانی نمی‌باشد از هنرمندی‌های بزرگ این شاعر است. حافظ در این‌جا با رندانه‌ترین صورت ممکن مفهوم عرفانیِ "ذکر" که به معنی یادآوری و یادکرد است را به رفتاری عرفی در آدابِ باده‌نوشی و شراب‌خواری _که عملی خلاف شرع و ضدّ معنویت و موجب سُکر و ازاله‌ی عقل است_ گره می‌زند و کارکردی عارفانه از آن استخراج می‌نماید. برای یاد خدا یا توسل و زیارت اولیای خدا تنها کافی است که انسان توجه قلبی پیدا کند! همین امر کافی است تا ارتباط روحانی برقرار شود و ذاکر/زائر از مذکور/مزور کسب فیض کند و با او سخن بگوید و نجوا کند. و اسمع دعائی اذا دعوتک و اسمع ندائی اذا نادیتک و اقبل علیّ اذا ناجیتک...(مفاتیح‌الجنان، مناجات شعبانیه) بنابراین برای ملموس و دمِ دستی‌کردن این مضمون نه تنها هیچ نیازی به این تحریف عوامانه _که ظاهراً با هدف اسلامیزه‌کردن شعر حافظ انجام شده_ نیست بلکه با این کار، تمام هنرمندی و خیال‌انگیزی و بلاغت شاعرانه‌ی بیت(حداقل در مصرع اول) از بین رفته و تبدیل به یک مضمون ساده‌ی منظوم شده است. تحریف‌کنندگان این شعر به این‌نکته آگاهی یا توجه نداشته‌اند که اتفاقاً آوردن تصاویر پارادوکسی و متناقض‌نمایی از شگردهای اصلی حافظ است تا به این روش تاثیرگذاری شعر را دوچندان نماید. آوردن یک مضمونِ مادی در مصرع اول و بلافاصله یک نتیجه‌گیری عرفانی در مصرع دوم ظاهراً یک تناقضِ لاینحل برای آن‌ها ایجاد کرده که این تحریف ناشیانه را مرتکب شده‌اند در حالی‌که زیبایی کلام در همین‌جاست. ضمن این‌که به‌نظر می‌رسد به‌لحاظ دستور و منطق زبان "با کسی سخن‌گفتن" صحیح است نه "با یاد کسی سخن‌گفتن" و این دست‌کاری غلط در ساختار جمله نیز باعثِ ضعفِ تالیف و ایراد زبانی شده و به همین علت دایره‌ی تحریف، گسترده‌تر شده است: گرچه دوریم ولی با تو سخن می‌گوییم!! @omidzadeh_yakarim
ای مرجعِ ضمیرِ من ای روحِ در تنم ای جانِ جانِ جانِ من ای من‌تر از منم من کیستم بگو؟! تو بگو با من ای رفیق! اصلِ وجود! عمقِ دلم! سایه‌ی تنم! با سروهای باغِ تو هم‌پایه نیستم در گوشه‌ی چمن‌کده، هم‌درسِ سوسنم می‌سوزم و به جانِ جهان شعله می‌کشم من گوی آتشینِ درونِ فلاخنم جنسیّت از حقیقتِ جان هست مُنفصل با من مگو که مَردَم و با من مگو زنم! رفتم به‌سوی عشق و فراری شدم از آن پیراهنم دریده و آلوده‌دامنم پروانگی، امیدِ دلم بود؛ ای دریغ_ یک‌عمر، دورِ قلبِ خودم پیله می‌تنم یک‌عمر، خوردم از خودی و پیکری نماند خنجر به‌دست دارم و بر خویش می‌زنم @omidzadeh_yakarim
بسم الله الرحمن الرحیم 🔷️ یکی از ویژگی‌های مهمی که شاعران بزرگی هم‌چون سنایی، عطار، فردوسی و مولوی را جزو برترین سخن‌واران پارسی‌گوی قرار داده است نه لزوماً صنعت شعری و آرایه‌های ادبی و... بلکه《هنر رمزانگاری》و تلقّی رمزگونه از مفاهیم غیررمزی و داستان‌ها و حکایات معروفی است که شاید مردم سال‌ها آن‌ها را شنیده بودند اما هرگز به تاویل معرفتی و عرفانی آن‌ها نیندیشیده بودند که این هنر، خود بالاترین کشف مفهومی و معنوی از واقعیت‌های عینی و طبیعی و عمیق‌ترین مضمون‌یابی محوری و کلی‌نگر است که استاد بزرگ‌وار دکتر در کتاب مستطاب زبان شعر در نثر صوفیه (درآمدی به سبک‌شناسیِ نگاهِ عرفانی) بطور کاملاً محققانه آن‌را کاویده و تبیین نموده است که مطالعه‌ی آن‌را به همه‌ی علاقه‌مندان فرهنگ و ادب پارسای پارسی توصیه می‌کنم. و اینک حکایت رهبان با شیخ ابوالقاسم همدانی از بخش پنجم الاهی نامه‌ی حکیم که استاد بخشی از ابیات آن‌را در کتاب یادشده آورده‌اند را با هم می‌خوانیم : یکی رُهبان مگر دَیری نکو کرد درش در بست و یک روزن فرو کرد در آنجا مدّتی بنشست در کار ریاضت‌ها بجای آورد بسیار مگر بوالقاسم همدانی از راه درآمد گردِ آن می‌گشت ناگاه زهر سوئی بسی می‌دادش آواز نیامد هیچ رهبان پیش او باز علی‌الجُمله ز بس فریاد کو کرد ز بالا مرد رُهبان سر فرو کرد بدو گفتا که ای مرد فضولی من سرگشته را چندین چه شولی چه می‌خواهی ز من با من بگو راست؟ برُهبان گفت شیخ آنست درخواست- که معلومم کنی از دوست‌داری که تو اینجایگه اندر چه کاری؟ زبان بگشاد رهبان گفت ای پیر کدامین کار، ترک این سخن گیر سگی من دیده‌ام در خود گزنده بگرد شهر بیهوده دونده درین دَیرش چنین محبوس کردم درش دربستم و مدروس کردم که در خلق جهان بسیار افتاد درین دَیرم کنون این کار افتاد منم ترک زن و فرزند کرده به زندانی سگی در بند کرده تو نیزش بند کن تا هر زمانی نگردد گردِ هر شوریده‌جانی سگت را بند کن تا کی ز سَودا که تا مسخت نگردانند فردا چنین گفت‌ست پیغمبر بسایل که مسخ امّت من هست در دل! دلت قربانِ نفس زشت کیش‌ست ترا زین کیش بس قربان که پیش‌ست ترا افراسیاب نفس ناگاه چو بیژن کرد زندانی درین چاه ولی اَکوان دیو آمد بجنگت نهاد او بر سر این چاه سنگت چنان سنگی که مَردان جهان را نباشد زورِ جُنبانیدن آنرا ترا پس رستمی باید درین راه که این سنگ گران برگیرد از چاه ترا زین چاهِ ظلمانی برآرد به خلوتگاهِ روحانی درآرد ز ترکستان پُر مکر طبیعت کند رویت به ایران شریعت بر کیخسروِ روحت دهد راه نهد جام جمت بر دست آنگاه که تا زان جام یک‌یک ذرّه جاوید به رأی العین می‌بینی چو خورشید تو را پس رستم این راه پیرست که رَخش دولت او را بارگیرست سگ دیوانه را چون دم چنانست که در مردم اثر از وی عیانست بزرگی را که مرد کار باشد بَرش بنشین کاثر بسیار باشد که هر کو دوستدار پیر گردد همه تقصیرِ او توفیر گردد ولیکن تو نه پیری نه مُریدی که یک دم بایزیدی گه یزیدی! تو تا کی بُرجِ دو جِسدَین باشی میان کفر و دین مابین باشی نه مرد خرقه‌ای نه مردِ زنّار نه اینی و نه آن هر دو بیکبار ز جِلفی از مسلمانی بریده به ترسائی تمامت نارسیده   پ ن : « مدروس » (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کهنه ، فرسوده شده . [ فرهنگ فارسی معین | واژه یاب ] « شولی » شولی . (اِ) شله . طعامی است . (فرهنگ فارسی معین ). آش روانی که از آرد پزند. ماده ٔ این لفظ با شل و شله یکی است . (فرهنگ نظام ). رجوع به شله شود. [ لغت نامه دهخدا | واژه یاب ]
اگر چه می‌شود با عقل هم بی‌شک خدا ثابت ولی در دل نیازی نیست گردد پیش ما ثابت خدا نزدیک‌تر از ما به ما و ما از او دوریم! منیّت از میان بردار تا گردد خدا ثابت بیانِ بیّنه بر مدّعی فرض‌ست ای کافر خدا با ماست؛ تو باید کنی این ادعا ثابت! همه هستی گواهی بر وجودِ خالقِ خویش‌ند تمام آسما‌ن‌ها مُعترف هستند از سیّاره تا ثابت وطن آغوش دل‌دارست باید رَخت بربندیم نمانده هیچ انسانی در این مهمان‌سرا ثابت ز جا برخیز! جاری شو! به‌‌سوی خانه‌ی دل‌بر نشستی گوشه‌ی صحرای تنهایی چرا ثابت؟ خدا را می‌شناسم از ازل در صفحه‌ی جانم شده این معرفت از آیه‌ی《قالوبلا》 ثابت حدیثِ یار بشنو از لسانِ صِدقِ پیغمبر به دل تسلیم شو تا بر تو گردد ماورا ثابت! کلامِ حق فقط از قلبِ پاک آید برون بنگر که گردد عصمتِ اولاد او از《اِنَّما》 ثابت تزلزُل در دلِ عشاق باایمان نمی‌آید شده مِهرِ خدا در سینه‌ی اهلِ ولا ثابت
سبوکشانِ جمال‌ِ خوش‌ات خماران‌اند پیادگانِ خُم‌ات جُملگی سواران‌اند بنای می‌کده‌ی عشق را بپا کردی سپاهیانِ تو مستان و می‌گساران‌اند قناریانِ گلستانِ عرش می‌خوانند : غلامِ کوی شما در زمین هزاران‌اند مَدیح و مَنقبت‌ات را نگفته ، گفته همه که شاعرانِ جناب‌ات غزل‌شکاران‌اند به‌روی گنبدِ سبزت ، غبار ننشیند مدافعانِ حریمِ تو باد و باران‌اند ! تویی تو محورِ اسلام و سیزده معصوم_ به دورِ نقطه‌ی خال‌ات نظرمداران‌اند تمامِ حُسنِ خدا در وجودتان جمع‌ست که خاندانِ تو در هر زمان نگاران‌اند شریف‌زاده و آقا و باوقار و نجیب کریم و پاک و عزیز و بزرگواران‌اند چراغ‌های هدایت ؛ حدیث‌شان همه نور امیرهای کلام و سخن‌تباران‌اند نشانه‌های خدا ؛ صاحبانِ پرچمِ عدل و کاروانِ بشر را طلایه‌داران‌اند هزار لاله دَمد زیرِ پای آل‌الله کویرِ خشکِ دلِ خَلق را بهاران‌اند مزارِ ثلثِ امامان ، کنارِ سروِ شماست شکوفه‌های شهیدند و هم‌جواران‌اند به ذوق و شوقِ زیارت تمامِ اهلِ ولا در آرزوی بقیعِ تو بی‌قراران‌اند کسی به دشمن‌تان هیچ‌جا محل ندهد در آسمانِ شما ذرّه‌ی غباران‌اند