🔶 یک پارچ آب بریز تو لیوان
بچه ها حتی موقع خوردن غذا نیز به نکته گویی و فراست مشغول بودند.
آن روز ظهر سر سفره، یکی از نیروها که خیلی شوخ طبع بود به دوستش گفت:« بی زحمت یک پارچ آب بریز تو لیوان بده من.»
او که مثل خودش اهل مزاح بود، با خنده گفت:« به روی چشم.» 😄
بعد هم کل آب پارچ را داخل لیوان خالی کرده و سفره کاملاً خیس شد. در همین لحظه صدای خنده بچه ها فضای سنگر را پر کرد.
#طنز_شهدایی
👈اینجا قرار عاشقی با شهیدان است👉
#مرد_میدان
#حاج_قاسم
#گلزار_شهدای_بین_المللی_کرمان
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
🌷🕊🌷🕊🌷
@ya_zahhra_313
♦️ آخ کمرم!
خدا رحمت کند شهید اکبر جمهوری را، قبل از عملیات از او پرسیدم: در این لحظات آخر راستش را بگو چه آرزویی داری و از خدا چه می خواهی؟پسر فوق العاده بذله گویی بود. گفت: با اخلاص بگویم؟ گفتم: با اخلاص بگو. گفت: از خدا دوازده فرزند پسر می خواهم تا از انها یک دسته عملیاتی درست کنم خودم فرمانده دسته شان باشم شب عملیات آنها را ببرم در میدان مینها رها کنم بعد که همه یکی پس از دیگری شهید شدند بیایم پشت سیمهای خاردار خط، دستم را بگیرم کمرم و بگویم: آخ کمرم شکست!🤣
#طنز_شهدایی
👈اینجا قرار عاشقی با شهیدان است👉
#مرد_میدان
#حاج_قاسم
#گلزار_شهدای_بین_المللی_کرمان
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
🌷🕊🌷🕊🌷
@ya_zahhra_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این دیگه چه دعاییه؟؟؟
الهی نه آمین 😂
#طنز_شهدایی
👈اینجا قرار عاشقی با شهیدان است👉
#مرد_میدان
#حاج_قاسم
#گلزار_شهدای_بین_المللی_کرمان
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
🌷🕊🌷🕊🌷
@ya_zahhra_313
💠 بلال حبشی
يكی ميگفت: پسرم اينقدر بيتابی كرد تا بالاخره برای سه روز بردمش جبهه...
وروجک خيلی هم كنجكاو بود و هی سوال ميكرد:
بابا چرا اين آقا يه پا نداره؟
بابا اين آقا سلمونی نميره اين قدر ريش داره؟
بابا اين تفنگ گندهه اسمش چيه؟
بابا چرا اين تانكها چرخ ندارند؟
تا اينكه يه روز برخورديم به يه بنده خدا كه مثل بلال حبشی سياه بود. به شب گفته بود در نيا من هستم.
پسرم پرسيد بابا مگه تو نگفتی همه رزمنده ها نورانين؟
گفتم چرا پسرم!
پرسيد پس چرا اين آقا اين قدر سياهه؟
منم كم نياوردم و گفتم:
بابا جون اون از بس نورانی بوده صورتش سوخته، فهميدی؟😂
#طنز_شهدایی
👈اینجا قرار عاشقی با شهیدان است👉
#مرد_میدان
#حاج_قاسم
#گلزار_شهدای_بین_المللی_کرمان
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
🌷🕊🌷🕊🌷
@ya_zahhra_313
💠 نامه ای برای پدر
اسیر شده بودیم؛
قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن.
بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن.
اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود.
یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت:
من نمی تونم نامه بنویسم.
از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین (علیه السلام) رو نوشتم روی این کاغذ می خوام بفرستمش برا بابام
نامه رو گرفتم و خوندم
از خنده روده بُر شدم 🤣
بنده خدا نامه ی امیرالمومنین (علیه السلام) به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود.
#طنز_شهدایی
👈اینجا قرار عاشقی با شهیدان است👉
#مرد_میدان
#حاج_قاسم
#گلزار_شهدای_بین_المللی_کرمان
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
🌷🕊🌷🕊🌷
@ya_zahhra_313