eitaa logo
ܭܠࡅ߭ߊ‌ܫܢ̣ߊ‌ܢܚܭ‌ࡅ࡙ߊ‌ܝ̇‌ࡅ࡙ࡅ߭ܢ̣ߺ✋🏻
1هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
17.5هزار ویدیو
211 فایل
•🌷﷽🌷• عـالم‌‌منتظـرِ‌امام‌‌‌زمانِ وامـام‌زمـان‌‹عج›منتظـرِ‌آدمـایی ڪه‌بلند‌شن‌وخـودشونوبسـازن.(: اینستاگرام : ‌ ‌‌‌ @mahdiiiii__313 🌱ارتباط‌بامدیرڪانال↶ 〘 @Mahdiiii313 〙‌
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 زمـــــان بعـــــد از ظهـــــور آقا صاحب الزمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)... 🔹 لباس آقا امام زمان (عج) همان لباس امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است 🔹 پناه بردن امت پیامبر به آقا صاحب الزمان (عج) 🔹 شدت شوق مردم آخــــرالزمان از دیدن حضرت مهدی (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) بعد از هزار و دویست سال انتـــظـار... 🌱 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌ سلام‌الله‌علیها‌ 🦋▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭🦋 ایتا : eitaa.com/yaaazeynaabb روبیکا : rubika.ir/mohebanmahdi11 اینستاگرام : @mahdiiiii__313 ⚡️ باماهمراه باشید ⚡️
🌱آشفته حال و منتظرم ؛ برگرد ... ♥️ الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ بحق‌ حضࢪٺ‌ زینب‌ ڪبرۍ‌ سلام‌ الله‌ علیها‌ 🦋▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭🦋 ایتا : eitaa.com/yaaazeynaabb روبیکا : rubika.ir/mohebanmahdi11 اینستاگرام : ‌ ‌‌‌ @mahdiiiii__313 ⚡️ باماهمراه باشید ⚡️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱انتظار فرج.. ✍🏻 رهبر معظم انقلاب: انتظار فرج یعنی همه‌ی سختی‌ها قابل برداشته شدن و برطرف شدن است. نه اینکه بنشینید انتظار بکشید؛ بلکه دل شما گوش‌به‌زنگ باشد... ♥️ 🕊 🇵🇸قدس رمز ظهور است🇵🇸 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌ سلام‌الله‌علیها‌ 🦋▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭🦋 ایتا : eitaa.com/yaaazeynaabb روبیکا : rubika.ir/mohebanmahdi11 اینستاگرام : @mahdiiiii__313 ⚡️ باماهمراه باشید ⚡️
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼 چطور بعضی‌ها رفیق میشن با خدا، • اونقدر صمیمی که خدا همه درها رو به روشون باز می‌کنه؟ منم میخوام بتونم ! منم می‌خوام رفیق ویژه‌ی خدا بشم! ✘ میشه؟ 🌱 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌ سلام‌الله‌علیها‌ 🦋▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭🦋 ایتا : eitaa.com/yaaazeynaabb روبیکا : rubika.ir/mohebanmahdi11 اینستاگرام : @mahdiiiii__313 ⚡️ باماهمراه باشید ⚡️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 هیچوقت بیکار نمی‌ماند ؛ از لحظه لحظه‌های ِوقتش استفاده می‌کرد در کارهای عمرانی خستگی را نمی‌فهمید و وقتی کار عمرانی تمام میشد به سراغ کارهای فرهنگی می‌رفت . . هیچ‌گاه احساس خستگی نمی‌کرد چون خالصانه فقط برای ِخدا کار می‌کرد .🌱 -شهـیدمحمدهادی‌ذوالفقاری الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌ سلام‌الله‌علیها‌ 🦋▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭🦋 ایتا : eitaa.com/yaaazeynaabb روبیکا : rubika.ir/mohebanmahdi11 اینستاگرام : @mahdiiiii__313 ⚡️ باماهمراه باشید ⚡️
11.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند دور دیدمش... بخش اول این کلیپ مربوط به مدت ها قبل هست،و در انتهای ویدئو ، واقعی تر شدن حرف هاش رو شاهدیم... بخوایم یا نخوایم ، سرانجام پیروزی با حزب خداست😎 الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ بحق‌ حضࢪٺ‌ زینب‌ ڪبرۍ‌ سلام‌ الله‌ علیها‌ 🦋▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭🦋 ایتا : eitaa.com/yaaazeynaabb روبیکا : rubika.ir/mohebanmahdi11 اینستاگرام : ‌ ‌‌‌ @mahdiiiii__313 ⚡️ باماهمراه باشید ⚡️
1_969819501.mp3
859.2K
📌توصیه هایی جهت کار کردن برای امام زمان (عج) در منزل... 🥺 🌱 🇵🇸قدس رمز ظهور است🇵🇸 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌ سلام‌الله‌علیها‌ 🦋▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭🦋 ایتا : eitaa.com/yaaazeynaabb روبیکا : rubika.ir/mohebanmahdi11 اینستاگرام : @mahdiiiii__313 ⚡️ باماهمراه باشید ⚡️
    قسمت 6⃣2⃣ زینب بااسترس دست روی صورتش میکشد و جواب میدهد _ کجا سرخ شده؟ _ یکمم تپل! اینبار خودش راجمع و جور میکند _ ااا داداش.اذیت نکن کجام تپل شده؟ باچشم اشاره میکنی به شکمش و لبخند پررنگی تحویل خواهر خجالتی ات میدهی! فاطمه باچشمهای گرد و دهانی باز میپرسد _ تواز کجا فهمیدی؟ میخندی _ بابا مثلا یمدت غابله بودما! همه میخندیم ولی زینب باشرم منو را ازروی میز برمیداردوجلوی صورتش میگیرد. توهم بسرعت منو رااز دستش میکشی و صورتش رامیبوسی _ قربون ابجی باحیام باخنده نگاهت میکنم که یک لحظه تمام بدنم سرد میشود.با ترس یک دستمال کاغذی ازجعبه اش بیرون میکشم بلند میشوم،خم میشوم طرفت و دستمال راروی بینی ات میگذارم… همه یکدفعه ساکت میشوند. _ علی…دوباره داره خون میاد! دستمال رامیگیری و میگویی _ چیزی نیست زیرافتاب بودم ….طبیعیه. زینب هل میکند و مچ دستت رامیگیرد. _ داداش چی شد؟ _ چیزی نیست عه! افتاب زده پس کلم همین خواهرم!تو نگران نشو برات خوب نیست. و بلند میشوی و ازمیز فاصله میگیری. فاطمه بمن اشاره میکند _ برو دنبالش ومن هم ازخدا خواسته بدنبالت میدوم.متوجه میشوی و میگویی _ چرااومدی؟…چیزی نیست که!چرااینقد گندش میکنید!؟ _ این دومین باره! _ خب باشه!طبیعیه عزیزم می ایستم ! عزیزم؟ این اولین باری است که این کلمه رامیگویی. _ کجاش طبیعیه! _ خب وقتی تو افتاب زیاد باشی خون دماغ میشی.. مسیر نگاهت رادنبال میکنم.سمت سرویس بهداشتی!… _ دیگه دستمال نمیخوای؟ _ نه همرام دارم. و قدمهایت رابلند ترمیکنی… …. پدرم فنجان چایش راروی میز میگذارد و روزنامه ای که دردستش است را ورق میزند. من هم باحرص شیرینی هایی که مادرم عصر پخته را یکی یکی میبلعم! مادرم نگاهم میکند و میگوید _ بیچاره ی گشنه!نخورده ای مگه دختر! اروم تر… _ قربون دست پخت مامان شم که نمیشه اروم خوردش… پدرم اززیر عینک نگاهی به مادرم میکند _ مریم؟ نظرت راجب یه مسافرت چیه؟ _ مسافرت؟ الان؟ _ اره! یه چندوقته دلم میخواد بریم مشهد… دلمون وامیشه! مادرم درلحظه بغض میکند _ مشهد؟….اره! یه ساله نرفتیم _ ازطرف شرکت جا میدن به خانواده ها. گفتم مام بریم! و بعد نگاهش را سمت من میچرخاند _ ها بابا!؟ پیشنهاد خوبی بود ولی اگرمیرفتیم من چندروزم رااز دست میدادم…کلن حدود پنجاه روز دیگر وقت دارم! سرم راتکان میدهم و شیرینی که دردست دارم را نگاه میکنم… _ هرچی شما بگی بابا _ خب میخوام نظر تورم بدونم دختر. چون میخواستم اگر موافق باشی به خانواده اقادومادم بگیم بیان برق ازسرم میپرد _ واقعنی؟ _ اره! جا میدن…گفتم که… بین حرفش میپرم _ وای من حسابی موافقم ✅ ادامــــــہ دارد... الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ بحق‌ حضࢪٺ‌ زینب‌ ڪبرۍ‌ سلام‌ الله‌ علیها‌ 🦋▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭🦋 ایتا : eitaa.com/yaaazeynaabb روبیکا : rubika.ir/mohebanmahdi11 اینستاگرام : ‌ ‌‌‌ @mahdiiiii__313 ⚡️ باماهمراه باشید ⚡️
     قسمت 7⃣2⃣ _ وا دخترخل شدی؟چرا می‌رقصی؟ روی تختم می‌پرم و می‌خندم _ اخه خوشاااالم مامان جووونی. لیوان راروی میزتحریرم می‌گذارد _ بیا یادت رفت بقیشو بخوری.. پشتش رامی‌کند که برود و موقع بستن در دستش را به نشانه خاک برسرت بالا می‌آورد یعنی…تواون سرت!شوهرذلیل! می‌رود و من تنها می‌مانم با یک عالم …… مدتی هست که درگیرسوالی شده ام توچه داری که من اینگونه هوایی شده‌ام …. روی صندلی خشک و سرد راه آهن جابه جا می‌شوم و غرولند می‌کنم.مادرم گوشه چشمی برایم نازک می‌کند که: _ چته ازوختی نشستی هی غرمیزنی. پدرم که درحال بازی باگوشـےداغون و قدیمـےاش است می‌گوید _ خب غرغراز دوری شوهره دیگه خانوم! خجالت زده نگاهم راازهردویشان می‌دزدم و به ورودی ایستگاه نگاه می‌کنم.دلشوره به جانم افتاده ” نکند نرسند و ماتنها برویم”ازاسترس گوشه روسری صورتی رنگم را به دور انگشتم می‌پیچم و بازمی‌کنم. شوق عجیبی دارم،ازینکه این اولین سفرمان است. طاقت نمی‌اورم ازجت بلند می‌شوم که مادرم سریع می‌پرسد: _ کجا؟ _ میرم آب بخورم. _ وا اب که داریم تو کیف منه! _ می‌دونم! گرم شده! شما می‌خورین بیارم؟ _ نه مادر! پدرم زیر لب می‌گوید: واسه من یه لیوان بیار آهسته چشم می‌گویم و سمت آبسردکن می‌روم اما نگاهم می‌چرخد درفکراینکه هرلحظه ممکن است برسید. به آب سردکن می‌رسم یک لیوان یکبارمصرف راپراز اب خنک می‌کنم و برمی‌گردم.حواسم نیست و سرم به اطراف میگردد که یکدفعه به چیزی میخورم و لیوان ازدستم می افتد .. _ هووی خانوم حواست کجاست!؟ روبه رو رانگاه میکنم مردی قدبلند و چهارشانه باپیرهن جذب که لیوان اب من تماما خیسش کرده بود!بلیط هایی که دردست چپ داشت هم خیس شده بودند! گوشه چادرم را روی صورتم میکشم ،خم میشوم و همانطور که لیوان راازروی زمین برمیدارم میگویم: _ شرمنده!ندیدمتون! ابروهای پهن و پیوسته اش رادرهم میکشد و درحالیکه گوشه پیرهنش را تکان میدهد تاخشک شود جواب میدهد: _ همینه دیگه!گند میزنید بعد میگید ببخشید. دردلم میگویم خب چیزی نیست که …خشک میشه! اما فقط میگویم _ بازم ببخشید نگاهم به خانوم کناری اش می افتدکه ارایش روی صورتش ماسیده و موهای زرد رنگش حس بدی را منتقل میکند! خب پس همین!!دلش ازجای دیگر پراست! سرم راپایین میندازم که ازکنارش رد شوم که دوباره میگوید _ چادریین دیگه!یه ببخشید و سرتونو میندازید پایین هری! عصبی میشوم اما خونسرد فقط برای باراخر نگاهش میکنم _ مگه اسباب بازیه؟…نه اقای عزیز ✅ ادامــــــہ دارد... الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ بحق‌ حضࢪٺ‌ زینب‌ ڪبرۍ‌ سلام‌ الله‌ علیها‌ 🦋▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭🦋 ایتا : eitaa.com/yaaazeynaabb روبیکا : rubika.ir/mohebanmahdi11 اینستاگرام : ‌ ‌‌‌ @mahdiiiii__313 ⚡️ باماهمراه باشید ⚡️