قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور
#دعای_فرج🕊
#شب_بخیر_عزیز_عالم♥️
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 زمـــــان بعـــــد از ظهـــــور
آقا صاحب الزمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف)...
🔹 لباس آقا امام زمان (عج) همان لباس امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) است
🔹 پناه بردن امت پیامبر به آقا صاحب الزمان (عج)
🔹 شدت شوق مردم آخــــرالزمان از دیدن حضرت مهدی (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) بعد از هزار و دویست سال انتـــظـار...
#امام_زمام♥
#استاد_رائفی_پور🌱
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق
حضࢪٺزینبڪبرۍ سلاماللهعلیها
🦋▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭🦋
ایتا : eitaa.com/yaaazeynaabb
روبیکا : rubika.ir/mohebanmahdi11
اینستاگرام : @mahdiiiii__313
⚡️ باماهمراه باشید ⚡️
🌱آشفته حال و
منتظرم ؛
برگرد ...
#امام_زمان ♥️
#پروفایل
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ بحق حضࢪٺ زینب ڪبرۍ سلام الله علیها
🦋▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭🦋
ایتا : eitaa.com/yaaazeynaabb
روبیکا : rubika.ir/mohebanmahdi11
اینستاگرام : @mahdiiiii__313
⚡️ باماهمراه باشید ⚡️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱انتظار فرج..
✍🏻 رهبر معظم انقلاب: انتظار فرج یعنی همهی سختیها قابل برداشته شدن و برطرف شدن است. نه اینکه بنشینید انتظار بکشید؛ بلکه دل شما گوشبهزنگ باشد...
#امام_زمان♥️
#طوفان_الاقصی🕊
🇵🇸قدس رمز ظهور است🇵🇸
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق
حضࢪٺزینبڪبرۍ سلاماللهعلیها
🦋▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭🦋
ایتا : eitaa.com/yaaazeynaabb
روبیکا : rubika.ir/mohebanmahdi11
اینستاگرام : @mahdiiiii__313
⚡️ باماهمراه باشید ⚡️
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼 چطور بعضیها رفیق میشن با خدا،
• اونقدر صمیمی که خدا همه درها رو به روشون باز میکنه؟
منم میخوام بتونم !
منم میخوام رفیق ویژهی خدا بشم!
✘ میشه؟
#امام_زمان♥
#استاد_شجاعی🌱
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق
حضࢪٺزینبڪبرۍ سلاماللهعلیها
🦋▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭🦋
ایتا : eitaa.com/yaaazeynaabb
روبیکا : rubika.ir/mohebanmahdi11
اینستاگرام : @mahdiiiii__313
⚡️ باماهمراه باشید ⚡️
🍃 #با_شهیدان
هیچوقت بیکار نمیماند ؛
از لحظه لحظههای ِوقتش استفاده میکرد
در کارهای عمرانی خستگی را نمیفهمید و
وقتی کار عمرانی تمام میشد به سراغ کارهای
فرهنگی میرفت . .
هیچگاه احساس خستگی نمیکرد چون خالصانه
فقط برای ِخدا کار میکرد .🌱
-شهـیدمحمدهادیذوالفقاری
#شهیدانه
#امام_زمان✨
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق
حضࢪٺزینبڪبرۍ سلاماللهعلیها
🦋▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭🦋
ایتا : eitaa.com/yaaazeynaabb
روبیکا : rubika.ir/mohebanmahdi11
اینستاگرام : @mahdiiiii__313
⚡️ باماهمراه باشید ⚡️
11.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند دور دیدمش...
بخش اول این کلیپ مربوط به مدت ها قبل هست،و در انتهای ویدئو ، واقعی تر شدن حرف هاش رو شاهدیم...
بخوایم یا نخوایم ، سرانجام پیروزی با حزب خداست😎
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ بحق حضࢪٺ زینب ڪبرۍ سلام الله علیها
🦋▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭🦋
ایتا : eitaa.com/yaaazeynaabb
روبیکا : rubika.ir/mohebanmahdi11
اینستاگرام : @mahdiiiii__313
⚡️ باماهمراه باشید ⚡️
1_969819501.mp3
859.2K
📌توصیه هایی جهت کار کردن
برای امام زمان (عج) در منزل... 🥺
#امام_زمان♥
#ابراهیم_افشاری🌱
🇵🇸قدس رمز ظهور است🇵🇸
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق
حضࢪٺزینبڪبرۍ سلاماللهعلیها
🦋▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭🦋
ایتا : eitaa.com/yaaazeynaabb
روبیکا : rubika.ir/mohebanmahdi11
اینستاگرام : @mahdiiiii__313
⚡️ باماهمراه باشید ⚡️
#مدافع_عشق
قسمت 6⃣2⃣
زینب بااسترس دست روی صورتش میکشد و جواب میدهد
_ کجا سرخ شده؟
_ یکمم تپل!
اینبار خودش راجمع و جور میکند
_ ااا داداش.اذیت نکن کجام تپل شده؟
باچشم اشاره میکنی به شکمش و لبخند پررنگی تحویل خواهر خجالتی ات میدهی!
فاطمه باچشمهای گرد و دهانی باز میپرسد
_ تواز کجا فهمیدی؟
میخندی
_ بابا مثلا یمدت غابله بودما!
همه میخندیم ولی زینب باشرم منو را ازروی میز برمیداردوجلوی صورتش میگیرد.
توهم بسرعت منو رااز دستش میکشی و صورتش رامیبوسی
_ قربون ابجی باحیام
باخنده نگاهت میکنم که یک لحظه تمام بدنم سرد میشود.با ترس یک دستمال کاغذی ازجعبه اش بیرون میکشم
بلند میشوم،خم میشوم طرفت و دستمال راروی بینی ات میگذارم…
همه یکدفعه ساکت میشوند.
_ علی…دوباره داره خون میاد!
دستمال رامیگیری و میگویی
_ چیزی نیست زیرافتاب بودم ….طبیعیه.
زینب هل میکند و مچ دستت رامیگیرد.
_ داداش چی شد؟
_ چیزی نیست عه! افتاب زده پس کلم همین خواهرم!تو نگران نشو برات خوب نیست.
و بلند میشوی و ازمیز فاصله میگیری.
فاطمه بمن اشاره میکند
_ برو دنبالش
ومن هم ازخدا خواسته بدنبالت میدوم.متوجه میشوی و میگویی
_ چرااومدی؟…چیزی نیست که!چرااینقد گندش میکنید!؟
_ این دومین باره!
_ خب باشه!طبیعیه عزیزم
می ایستم ! عزیزم؟ این اولین باری است که این کلمه رامیگویی.
_ کجاش طبیعیه!
_ خب وقتی تو افتاب زیاد باشی خون دماغ میشی..
مسیر نگاهت رادنبال میکنم.سمت سرویس بهداشتی!…
_ دیگه دستمال نمیخوای؟
_ نه همرام دارم.
و قدمهایت رابلند ترمیکنی…
….
پدرم فنجان چایش راروی میز میگذارد و روزنامه ای که دردستش است را ورق میزند.
من هم باحرص شیرینی هایی که مادرم عصر پخته را یکی یکی میبلعم!
مادرم نگاهم میکند و میگوید
_ بیچاره ی گشنه!نخورده ای مگه دختر! اروم تر…
_ قربون دست پخت مامان شم که نمیشه اروم خوردش…
پدرم اززیر عینک نگاهی به مادرم میکند
_ مریم؟ نظرت راجب یه مسافرت چیه؟
_ مسافرت؟ الان؟
_ اره! یه چندوقته دلم میخواد بریم مشهد…
دلمون وامیشه!
مادرم درلحظه بغض میکند
_ مشهد؟….اره! یه ساله نرفتیم
_ ازطرف شرکت جا میدن به خانواده ها. گفتم مام بریم!
و بعد نگاهش را سمت من میچرخاند
_ ها بابا!؟
پیشنهاد خوبی بود ولی اگرمیرفتیم من چندروزم رااز دست میدادم…کلن حدود پنجاه روز دیگر وقت دارم!
سرم راتکان میدهم و شیرینی که دردست دارم را نگاه میکنم…
_ هرچی شما بگی بابا
_ خب میخوام نظر تورم بدونم دختر. چون میخواستم اگر موافق باشی به خانواده اقادومادم بگیم بیان
برق ازسرم میپرد
_ واقعنی؟
_ اره! جا میدن…گفتم که…
بین حرفش میپرم
_ وای من حسابی موافقم
✅ ادامــــــہ دارد...
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ بحق حضࢪٺ زینب ڪبرۍ سلام الله علیها
🦋▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭🦋
ایتا : eitaa.com/yaaazeynaabb
روبیکا : rubika.ir/mohebanmahdi11
اینستاگرام : @mahdiiiii__313
⚡️ باماهمراه باشید ⚡️
#مدافع_عشق
قسمت 7⃣2⃣
_ وا دخترخل شدی؟چرا میرقصی؟
روی تختم میپرم و میخندم
_ اخه خوشاااالم مامان جووونی.
لیوان راروی میزتحریرم میگذارد
_ بیا یادت رفت بقیشو بخوری..
پشتش رامیکند که برود و موقع بستن در دستش را به نشانه خاک برسرت بالا میآورد
یعنی…تواون سرت!شوهرذلیل!
میرود و من تنها میمانم با یک عالم#تو
……
مدتی هست که درگیرسوالی شده ام
توچه داری که من اینگونه هوایی شدهام
….
روی صندلی خشک و سرد راه آهن جابه جا میشوم و غرولند میکنم.مادرم گوشه چشمی برایم نازک میکند که:
_ چته ازوختی نشستی هی غرمیزنی.
پدرم که درحال بازی باگوشـےداغون و قدیمـےاش است میگوید
_ خب غرغراز دوری شوهره دیگه خانوم!
خجالت زده نگاهم راازهردویشان میدزدم و به ورودی ایستگاه نگاه میکنم.دلشوره به جانم افتاده ” نکند نرسند و ماتنها برویم”ازاسترس گوشه روسری صورتی رنگم را به دور انگشتم میپیچم و بازمیکنم. شوق عجیبی دارم،ازینکه این اولین سفرمان است. طاقت نمیاورم ازجت بلند میشوم که مادرم سریع میپرسد:
_ کجا؟
_ میرم آب بخورم.
_ وا اب که داریم تو کیف منه!
_ میدونم! گرم شده! شما میخورین بیارم؟
_ نه مادر!
پدرم زیر لب میگوید: واسه من یه لیوان بیار
آهسته چشم میگویم و سمت آبسردکن میروم اما نگاهم میچرخد درفکراینکه هرلحظه ممکن است برسید. به آب سردکن میرسم یک لیوان یکبارمصرف راپراز اب خنک میکنم و برمیگردم.حواسم نیست و سرم به اطراف میگردد که یکدفعه به چیزی میخورم و لیوان ازدستم می افتد ..
_ هووی خانوم حواست کجاست!؟
روبه رو رانگاه میکنم مردی قدبلند و چهارشانه باپیرهن جذب که لیوان اب من تماما خیسش کرده بود!بلیط هایی که دردست چپ داشت هم خیس شده بودند!
گوشه چادرم را روی صورتم میکشم ،خم میشوم و همانطور که لیوان راازروی زمین برمیدارم میگویم:
_ شرمنده!ندیدمتون!
ابروهای پهن و پیوسته اش رادرهم میکشد و درحالیکه گوشه پیرهنش را تکان میدهد تاخشک شود جواب میدهد:
_ همینه دیگه!گند میزنید بعد میگید ببخشید.
دردلم میگویم خب چیزی نیست که …خشک میشه!
اما فقط میگویم
_ بازم ببخشید
نگاهم به خانوم کناری اش می افتدکه ارایش روی صورتش ماسیده و موهای زرد رنگش حس بدی را منتقل میکند! خب پس همین!!دلش ازجای دیگر پراست!
سرم راپایین میندازم که ازکنارش رد شوم که دوباره میگوید
_ چادریین دیگه!یه ببخشید و سرتونو میندازید پایین هری!
عصبی میشوم اما خونسرد فقط برای باراخر نگاهش میکنم
_ مگه اسباب بازیه؟…نه اقای عزیز
✅ ادامــــــہ دارد...
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ بحق حضࢪٺ زینب ڪبرۍ سلام الله علیها
🦋▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭🦋
ایتا : eitaa.com/yaaazeynaabb
روبیکا : rubika.ir/mohebanmahdi11
اینستاگرام : @mahdiiiii__313
⚡️ باماهمراه باشید ⚡️