📙#دائره_المعارف_قرآن_کریم📙
🧕#آسیه>
👈#نقش_آسیه_در_حفظ
#جان_موسى
💚درباره گرفتن موسى از رود #نیل و رفتار فرعون با وى، #آراى گوناگونى وجود دارد:
🌺به گفته برخى، آسیه به #بَرَص دچار شده بود و پزشکان از درمان آن #ناتوان بودند.
💚#کاهنان به فرعون گفتند:
در فلان زمان، #کودکى را در صندوق مییابید که آب دهان او #شفای این بیماری است .
🌺فرعون کسانی را بر کنار #رود نیل بگماشت .
💚 هنگامی که #صندوق را یافتند ، آسیه آب دهان وی را بر برص مالید و بی درنگ #شفا یافت .
🌺 اطرافیان #فرعون گفتند :
این همان #طفلی است که باید کشته شود ؛ ولی آسیه #مانع شد و به فرعون گفت :
* قرت عین لی و لک لا تقتلوه عسی ان ینفعنا او نتّخذه ولدا = او نور #چشمی برای من و تو است .
💚 او را #نکشید ، امید است #نعمتی به ما برساند یا او را فرزند خود بگیریم * ( قصص ۹ )و موسی اینگونه از #مرگ رهایی یافت .
🌺آسیه ، نام کودک را #موسی ( برگرفته از میان آب و درخت یا فرزند آب ) نهاد .
💚این وجه #تسمیه از عهد عتیق برگرفته شده است .
🌺 نیز گفتهاند :
#آسیه برای انکار انتساب موسی به #بنی_اسرائیل ، در دفاع از وی گفت :
زنان بنی اسرائیل #علاقه شدیدی به فرزندانشان دارند و آنها را پنهان میکنند ؛ پس چگونه ممکن است آنها را به #دریا بیندازند ؟
💚به گفته ثعلبی ، #کنیزانی که برای شستشو و بردن آب به کنار نیل آمده بودند ، #صندوق حامل موسی را یافته ، آسیه آوردند .
🌺چون #آسیه در آن را گشود ، خداوند #محبت او را در دلش افکند .
از #فرعون خواست آن کودک را که مایه #روشنی چشمانشان شده ، به او ببخشد .
💚 فرعون گفت :
میترسم این همان کسی باشد که #نابودی ما به دست او است ؛ ولی با اصرار آسیه ، موسی را به او #بخشید .
ادامه دارد .....
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها 🤲🏻
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 باماهمراه باشید 👇👇👇
☫ڪلناعباسڪیازینب(س)
🌹@yaaazeynaabb🌹
🔴کرامت عجیب امام رضا علیه السلام در شفای بیمار آلمانی‼️
خاطره ای بسیار زیبا و خواندنی از خادم امام رضا علیه السلام
💠 برنامه زنده "زنده رود" روز جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۳ شبکه اصفهان، به مناسب دهه کرامت و در آستانه میلاد امام رضا(ع) با حضور چهار نفر از خادمان حرم مطهر ثامن الحجج(ع) برگزار شد.
🔰در این برنامه، هر یک از خادمان به ذکر خاطرهای از روزها و شبهای حضور خود در حرم پرداختند. یکی از آنها خاطره بسیار زیبا و تکان دهندهای را بازگو کرد که ناخودآگاه اشک را از چشمان هر مسلمان و غیر مسلمانی جاری میکرد.
وی خاطره خود را این گونه روایت کرد: در یکی از شبها، متوجه سروصدایی در یکی از بخشهای نذورات حرم شدم. برای پیگیری موضوع به آنجا رفتم. با فردی غیرایرانی که مبالغی دلار در دست داشت مواجه شدم. وی اهل یکی از شهرهای آلمان بود.
موضوع دلارها را جویا شدیم. شروع به توضیح دادن کرد و گفت: تنها پسرم به بیماری سختی گرفتار بود و قادر به حرکت نبود. تمامی پزشکان خبره آلمانی از درمانش قطع امید کرده بودند و گفتند دیگر امیدی به زنده ماندن او نیست و باید با واقعیت از دست دادن فرزندتان کنار بیایید....
بسیار ناراحت و غمگین و ناامید بودیم. در شهر محل زندگی با خانوادهای ایرانی آشنایی داشتیم. در همین ایام سخت، طی دیداری که با این خانواده داشتیم آنها از دلیل ناراحتی من و خانوادهام سوال کردند و برای آنها توضیح دادم که با چه مشکلی روبرو هستیم.
این خانواده ایرانی گفتند در ایران یک نفر هست که میتواند پسر شما را درمان کند. از او بخواهید تا این کار را انجام دهد. بسیار خوشحال شدم و از آنها آدرس مطب و چگونگی مراجعه به وی را خواستم.
آنها با کمال تعجب گفتند این آقای ما مطب خاصی ندارند باید دلت را به ایشان وصل کنید و خالصانه و با اعتقاد از او بخواهید تا پسرتان را درمان کند.
من گفتم چگونه این کار را انجام دهم؟ گفتند آقای ما امام رضا(ع)، امام هشتم شیعیان است که حرم آن در #مشهد قرار دارد و شما برای پسرتان نذر کنید و از همین آلمان رو به #حرم بایستید و از ایشان طلب #شفا و درمان کنید.
گفتم اما من #مسلمان و معتقد به دین شما نیستم. گفتند ایشان به همه کمک میکنند. در منزل رو به سوی حرم نذر کردم و با گریه به ایشان گفتم: "ای آقایی که من شما را نمیشناسم اما میگویند به همه کمک میکنید، من تنها یک پسر دارم که تمامی پزشکان از وی قطع امید کردهاند... از شما میخواهم درمانش کنید تا از دستش ندهم. تنها امیدم به شماست کمکم کنید".
۲۴ ساعت از این موضوع نگذشته بود که خانمم با عجله آمد و شگفت زده گفت
"سریع بیا، پسرمان در حال راه رفتن است".
با عجله و شگفت زده رفتم و دیدم پسرم از جایش بلند شده و با سلامت کامل راه میرود. باورم نمیشد..‼️
گفتم پسرم چه اتفاقی افتاده⁉️
گفت: پدر زمانی که خواب بودم. دیدم که در اتاقم باز شد و آقایی وارد اتاق شد.
با ورودش، نوری تمام اتاق را فرا گرفت.
کنارم آمد و گفت "از جایت بلند شو"
گفتم من #بیمار هستم و قادر به حرکت نیستم نمیتوانم بلند شوم.
گفت "شما میتوانی حرکت کنی، بلندشو...
پدر و مادرت خیلی ناراحت و نگران شما هستند. بلند شو".
پسرم میگفت احساس کردم دست و پایم قادر به حرکت هستند و میتوانم راه بروم و بلند شدم و شروع به حرکت کردم. پس از شفا و درمان پسرم، برای ادای نذر خود تصمیم گرفتم به ایران و شهر مشهد بیایم و اکنون آمدهام تا مبلغی را که نذر کردهام به حرم تحویل دهم.
🌿اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر🤍