✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋
#سلــام_بر_ابراهیـــم1💕
#قسمت25»
! گفت: يعني چي؟! يعني به خاطر تيپ و
قيافه ام اين حرف رو زده. لبخندي زدم وگفتم: شک نکن!
روز بعد تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت. با موهاي تراشيده آمده بود محل
كار، بدون کت و شــلوار! فرداي آن روز بــا پيراهن بلند به محل کار آمد! با
چهره اي ژوليده تر، حتي با شــلوار کردي و دمپائي آمده بود. ابراهيم اين کار
را مدتي ادامه داد. بالاخره از آن وسوسه شيطاني رها شد.
٭٭٭
ريزبيني و دقت عمل در مسائل مختلف از ويژگي هاي ابراهيم بود. اين مشخصه،
او را از دوستانش متمايز ميکرد. فروردين 1358 بود. به همراه ابراهيم و بچه هاي
کميته به مأموريت رفتيم. خبر رسيد، فردي که قبل از انقلاب فعاليت نظامي داشته
و مورد تعقيب ميباشــد در يکي از مجتمع هاي آپارتماني ديده شده.آدرس را
دراختيار داشتيم. با دو دستگاه خودرو به ساختمان اعلام شده رسيديم.
وارد آپارتمان مورد نظر شديم. بدون درگيري شخص مظنون دستگيرشد.
ميخواستيم از ســاختمان خارج شــويم. جمعيت زيادي جمع شده بودند تا
فرد مورد نظر را مشــاهده کنند. خيلي از آنها ساکنان همان ساختمان بودند.
ناگهان ابراهيم به داخل آپارتمان برگشت و گفت: صبر کنيد!
با تعجب پرسيديم: چي شده!؟ چيزي نگفت. فقط چفيه اي که به کمرش بسته بود
را باز کرد. آن را به چهره مرد بازداشت شده بست. پرسيدم: ابرام چيکار ميکني !؟
در حالي كه صورت او را ميبست جواب داد: ما بر اساس يك تماس و خبر،
اين آقا را بازداشت کرديم، اگر آنچه گفتند درست نباشد آبرويش رفته و ديگر
نميتواند اينجا زندگي کند. همه مردم اينجا به چهره يک متهم به او نگاه ميکنند.
اما حالا، ديگر کسي او را نميشناسد . اگر فردا هم آزاد شود مشکلي پيش نميايد.
وقتي از ساختمان خارج شديم کسي مظنون مورد نظر را نشناخت. به ريزبيني
ابراهيم فکر ميکردم. چقدر شخصيت و آبروي انسانها در نظرش مهم بود.
چند ماه از پيروزي انقلاب گذشت. يکي از دوستان به من گفت: فردا با ابراهيم
برويد ســازمان تربيت بدني، آقاي داودي(رئيس ســازمان) با شما کار دارند!
فردا صبح آدرس گرفتيم و رفتيم ســازمان. آقــاي داودي که معلم دوران
دبيرستان ابراهيم بود خيلي ما را تحويل گرفت.
بعد به همراه چند نفر ديگر وارد سالن شديم. ايشان براي ما صحبت کرد و
گفت: شما که افرادي ورزشکار و انقلابي هستيد، بيائيد در سازمان و مسئوليت
قبول کنيد و...
ايشان به من و ابراهيم گفت: مسئوليت بازرسي سازمان را براي شما گذاشته ايم.
ما هم پس از کمي صحبت قبول کرديم. از فرداي آن روزکار ما شروع شد. هر
جا که به مشکل برميخورديم با آقاي داودي هماهنگ ميکرديم.
فراموش نميكنم، صبح يک روز ابراهيم وارد دفتر بازرســي شــد و سؤال
کرد: چيکار ميکني؟
گفتم: هيچي، دارم حکم انفصال از خدمت ميزنم. پرسيد: براي کي!؟
ادامه دادم: گزارش رســيده رئيس يکي از فدراسيون ها با قيافه خيلي زننده
به محل كار مي ياد. برخوردهاي خيلي نامناسب با کارمندها خصوصًا خانمها
داره. حتي گفتهاند مواضعي مخالف حرکت انقلاب داره. تازه همســرش هم
حجاب نداره!
#ادامه_دارد...🕊