eitaa logo
ܭܠࡅ߭ߊ‌ܫܢ̣ߊ‌ܢܚܭ‌ࡅ࡙ߊ‌ܝ̇‌ࡅ࡙ࡅ߭ܢ̣ߺ✋🏻
1هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
17.1هزار ویدیو
210 فایل
•🌷﷽🌷• عـالم‌‌منتظـرِ‌امام‌‌‌زمانِ وامـام‌زمـان‌‹عج›منتظـرِ‌آدمـایی ڪه‌بلند‌شن‌وخـودشونوبسـازن.(: اینستاگرام : ‌ ‌‌‌ @mahdiiiii__313 🌱ارتباط‌بامدیرڪانال↶ 〘 @Mahdiiii313 〙‌
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 💕 » سالهاي آخر، قبل از انقلاب بود. ابراهيم به جز رفتن به بازار مشغول فعاليت ديگري بود. تقريبًا کســي از آن خبر نداشــت. خودش هم چيزي نميگفت. اما كاملا رفتار و اخلاقش عوض شده بود. ابراهيم خيلي معنوي تر شــده بود. صبحها يک پلاســتيک مشكي دستش ميگرفت و به سمت بازار ميرفت. چند جلد کتاب داخل آن بود. يك روز با موتور از ســر خيابان رد ميشدم. ابراهيم را ديديم. پرسيدم: داش ابرام کجا ميري؟! گفت: ميرم بازار. ســوارش کردم، بين راه گفتم: چند وقته اين پلاســتيک رو دستت ميبينم چيه!؟ گفت: هيچي کتابه! بين راه، سر کوچه نائب السلطنه پياده شد. خداحافظي کرد و رفت. تعجب کردم، محل کار ابراهيم اينجا نبود. پس کجا رفت!؟ بــا كنجكاوي بــه دنبالش آمدم. تا اينکه رفت داخل يك مســجد، من هم دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادي جوان نشست و کتابش را باز کرد. فهميدم دروس حوزوي ميخواند، از مسجد آمدم بيرون. از پيرمردي که رد ميشد سؤال کردم: ببخشيد، اسم اين مسجد چيه؟ جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدي با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نميکردم ابراهيم طلبه شده باشه. آنجا روي ديوار حديثي از پيامبر نوشته شده بود: »آسمانها و زمين و فرشتگان، شب و روز براي سه دسته طلب آمرزش ميکنند: علماء ،کسانيکه به دنبال علم هستند و انسانهاي با سخاوت». شب وقتي از زورخانه بيرون ميرفتم گفتم: داش ابرام حوزه ميري و به ما چيزي نميگي؟ يکدفعه باتعجب برگشــت و نگاهم کرد. فهميد دنبالش بودم. خيلي آهسته گفت: ِ آدم حيف عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابيدن بکنه. من طلبه رسمي نيســتم. همينطوري براي اســتفاده ميرم، عصرها هم ميرم بازار ولي فعلاً به کسي حرفي نزن. تــا زمان پيروزي انقلاب روال کاري ابراهيم به اين صــورت بود. پس از پيروزي انقلاب آنقدر مشــغوليت هاي ابراهيم زياد شــد که ديگر به کارهاي قبلی نمی رسید ...🕊