eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این دعوتی از طرف شهداست؛ شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن و مدیون هیچکس نمی‌مونن! کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان✅ ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
9.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔ریشه تخریب قبور ائمه بقیع! 🎙حجت الاسلام حامد کاشانی 🥀 @yaade_shohadaa
💔در خاطرِ ما مانده‌ است انگشترِ خونینِ تو... ___________________ ❤️‍🔥و باز هم ماجرای انگشتر؛ جز این است که هر عاشقی را شباهتی است با معشوق؟ 🥀حبیبی حسین... 💔تصویر سمت چپ: انگشتر خونین شهیده فاطمه دهقانی؛ این انگشتر را از تبرکات داخل ضریح امام حسین (علیه السلام) گرفته بودند. 💔تصویر سمت راست: انگشتر خونین و متلاشی شده‌ی شهید زاهدی از شهدای حمله ی تروریستی به کنسولگری ایران در سوریه؛ این انگشترِ متبرک را یک شب قبل از شهادت، از حرم مطهر امام رضا (علیه السلام) هدیه گرفته بودند. 🖇️راستی انگشتر شهید سلیمانی را یادتان هست؟ انگشتر شهید آرمان علی‌وردی را چطور؟ 🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 🤲🏻 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀« ۳۰ فروردین ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔  در نوجوانی بسیار علاقه داشت در جبهه ها علیه دشمن بعثی متجاوز بجنگد. اما به دلیل کمی سن قبول نمی کردند. چندبار هم رفت و سوار ماشین های اعزام به جبهه شد، ولی مسئولین متوجه می شدند. از همان موقع می گفت می خواهم فی سبیل الله کار کنم. بعد از ۲۹ سال و ۶ ماه خدمت فی سبیل الله در نیروی انتظامی،طی یک ماموریت ، از فرار قاتل مسلح جلوگیری کرد ، ولی تیر خورد و با پایان موفقیت آمیز ماموریتش، در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۳۰ به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت نائل گردید. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار خیرالله امان زاده «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂لَبَّیک‌یاعباس(ع) 🥀جانبازِ شهید «حاج ابوالفضل لطیف زاده» 💔حاج ابوالفضل لطیف زاده از جانبازان سرافراز ۷۰ درصد دوران دفاع مقدس در سن ۶۰ سالگی پس از سال‌ها تحمل جراحت‌های ناشی از جنگ تحمیلی دعوت حق را لبیک و به مقام رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهر این شهید والامقام پس از طواف در حرم مطهر رضوی، به گلزار شهدای بهشت رضا(علیه السلام ) مشهد مقدس منتقل و در جوار یاران شهیدش به خاک سپرده شد. ♦️تلاوت «آیه الکرسی» هدیه به جانبازِ شهید «حاج ابوالفضل لطیف زاده» نهم 🥀 @yaade_shohadaa
5.28M
❌فوری فوری❌ صوت جدید ۳۰ فروردین استاد👏👏 برای تقویت طرح پلیس امنیت اخلاقی و جمع شدت بساط بیحجابی‌ها👊 ✅ نشر طوفانی ✅ همه جا منتشر کنید مگه‌میشه همه این صوت رو گوش بدن و حرام سیاسی جمع نشه؟⁉️ رسانه باش مومن! 🥀 @yaade_shohadaa
✍️ 💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض دوباره انگشتم سمت ضامن رفت. در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم می‌خواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله می‌شدم مبادا مرا ببینند و شنیدم می‌گفتند :«حرومزاده‌ها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمب‌گذاری نشده باشه!» 💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای سر رسیده‌اند که مقاومتم شکست و قامت شکسته‌ترم را از پشت بشکه‌ها بیرون کشیدم. زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره فقط خودم را به سمت‌شان می‌کشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!» 💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید می‌ترسیدند باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه بالا بردم و نمی‌دانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم می‌چکید. همه اسلحه‌هایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :« نباشه!» زیبایی و آرامش صورت‌شان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست. 💠 با اسلحه‌ای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجه‌هایم شده و فهمیدند از این پیکر بی‌جان کاری برنمی‌آید که اشاره کردند از خانه خارج شوم. دیگر قدم‌هایم را دنبال خودم روی زمین می‌کشیدم و می‌دیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار می‌کنی؟» 💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با بودی؟» و من می‌دانستم حیدر روزی همرزم‌شان بوده که به سمت‌شان چرخیدم و شهادت دادم :«من زن حیدرم، همون‌که داعشی‌ها کردن!» ناباورانه نگاهم می‌کردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار می‌کردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بسته‌اش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم. 💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی می‌دادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!» با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازه‌ام را روی زمین می‌کشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمی‌دانستم برایم چه حکمی کرده‌اند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم. 💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست آمرلی را هلهله می‌کردند، از شرم در خودم فرو رفته و می‌دیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه می‌کنند که حتی جرأت نمی‌کردم سرم را بالا بیاورم. از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم می‌زد و این جشن بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را می‌سوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!» 💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه می‌دیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه می‌لرزید. یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانه‌ام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چی‌کار می‌کنی؟» 💠 باورم نمی‌شد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریه‌هایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را می‌شنوم و حرارت سرانگشت را روی صورتم حس می‌کنم. با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه می‌زدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود... ادامه‌ دارد... ✍️نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🥀 @yaade_shohadaa
💔شش روز بعد از شروع جنگ شهید شد. خوابش را که دیدم، پرسیدم چرا سراغ ما را نمی‌گیری؟ جواب نداد. اصرارم را که دید، گفت: فقط یک مطلب می‌گویم و آن اینکه ما شهدا، شبهای جمعه می‌رویم خدمت حضرت اباعبد الله (علیه السلام). منبع: کتاب خط عاشقی ۱ روایتی از شهید محمدرضا فراهانی؛ به روایت حاج علی اکبر مختاران 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا