9.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔ریشه تخریب قبور ائمه بقیع!
🎙حجت الاسلام حامد کاشانی
🥀 @yaade_shohadaa
💔در خاطرِ ما مانده است انگشترِ خونینِ تو...
___________________
❤️🔥و باز هم ماجرای انگشتر؛
جز این است که هر عاشقی را
شباهتی است با معشوق؟
🥀حبیبی حسین...
💔تصویر سمت چپ:
انگشتر خونین شهیده فاطمه دهقانی؛
این انگشتر را از تبرکات داخل ضریح امام حسین (علیه السلام) گرفته بودند.
💔تصویر سمت راست:
انگشتر خونین و متلاشی شدهی شهید زاهدی از شهدای حمله ی تروریستی به کنسولگری ایران در سوریه؛ این انگشترِ متبرک را یک شب قبل از شهادت، از حرم مطهر امام رضا (علیه السلام) هدیه گرفته بودند.
🖇️راستی انگشتر شهید سلیمانی را یادتان هست؟ انگشتر شهید آرمان علیوردی را چطور؟
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️"بسم رب شهدا"
💚یه سلام از راه دور به حضرت ارباب...
🥀به نیابت از شهید محمدرضا فراهانی
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀« ۳۰ فروردین ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 در نوجوانی بسیار علاقه داشت در جبهه ها علیه دشمن بعثی متجاوز بجنگد. اما به دلیل کمی سن قبول نمی کردند. چندبار هم رفت و سوار ماشین های اعزام به جبهه شد، ولی مسئولین متوجه می شدند. از همان موقع می گفت می خواهم فی سبیل الله کار کنم.
بعد از ۲۹ سال و ۶ ماه خدمت فی سبیل الله در نیروی انتظامی،طی یک ماموریت ، از فرار قاتل مسلح جلوگیری کرد ، ولی تیر خورد و با پایان موفقیت آمیز ماموریتش، در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۳۰ به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت نائل گردید.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار خیرالله امان زاده «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa
🍂لَبَّیکیاعباس(ع)
🥀جانبازِ شهید «حاج ابوالفضل لطیف زاده»
💔حاج ابوالفضل لطیف زاده از جانبازان سرافراز ۷۰ درصد دوران دفاع مقدس در سن ۶۰ سالگی پس از سالها تحمل جراحتهای ناشی از جنگ تحمیلی دعوت حق را لبیک و به مقام رفیع شهادت نائل آمد.
پیکر مطهر این شهید والامقام پس از طواف در حرم مطهر رضوی، به گلزار شهدای بهشت رضا(علیه السلام ) مشهد مقدس منتقل و در جوار یاران شهیدش به خاک سپرده شد.
♦️تلاوت «آیه الکرسی» هدیه به جانبازِ شهید «حاج ابوالفضل لطیف زاده»
#جانبازان_شهید
#سیزدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز نهم
🥀 @yaade_shohadaa
5.28M
❌فوری فوری❌
صوت جدید ۳۰ فروردین استاد👏👏
#پانزده_راهکار_مهم برای تقویت طرح پلیس امنیت اخلاقی
و جمع شدت بساط بیحجابیها👊
✅ نشر طوفانی ✅
همه جا منتشر کنید
مگهمیشه همه این صوت رو گوش بدن و حرام سیاسی جمع نشه؟⁉️
رسانه باش مومن!
🥀 @yaade_shohadaa
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_سوم
💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض #داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند :«حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»
💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم.
زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره #رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!»
💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند #داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که #نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه #تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید.
همه اسلحههایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :«#انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.
💠 با اسلحهای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجههایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.
دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل #آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار میکنی؟»
💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با #داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و #مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همونکه داعشیها #شهیدش کردن!»
ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار میکردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول #اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، #رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!»
با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را روی زمین میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست #محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.
از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن #آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»
💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه #عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید.
یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانهام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که #نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت #عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...
ادامه دارد...
✍️نویسنده: فاطمه ولینژاد
🥀 @yaade_shohadaa
💔شش روز بعد از شروع جنگ شهید شد.
خوابش را که دیدم، پرسیدم چرا سراغ ما را نمیگیری؟
جواب نداد.
اصرارم را که دید، گفت:
فقط یک مطلب میگویم و آن اینکه ما شهدا، شبهای جمعه میرویم خدمت حضرت اباعبد الله (علیه السلام).
منبع: کتاب خط عاشقی ۱
روایتی از شهید محمدرضا فراهانی؛ به روایت حاج علی اکبر مختاران
🥀 @yaade_shohadaa