7.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🔥حاج قاسم سلام؛
مرد مومن کجایی؟!
سر دور از بدن....
سلام کربلایی...
#امام_حسین
#غزه
#محرم
🥀 @yaade_shohadaa
🥀واكسن ضد عزادارى
💔با شروع ماه محرم، اردوگاه حال و هواى خاصی به خود می گرفت، تا آنجایی که عراقی ها هم این مسأله را درک می کردند و طبعاً تدابیری هم برای مقابله با این مسأله در نظر می گرفتند.
❤️🔥از جمله این تدابیر تزریق واکسن به بچه ها بود. واکسنی که هیچگاه متوجه نشديم برای مقابله با چه بیماری بود و از آنجا که هر ساله، يك روز قبل از تاسوعای حسینی بلا استثناء به همه اسرا تزریق می شد، بچه ها به آن واکسن ضد عزاداری می گفتند! چرا که این واکسن دو سه روز همه را از پا در می آورد ودر تب و لرز شدیدی فرو می برد.
💔البته بچه ها دست بردار نبودند و قضاى عزاداری را در روزهای بعد به جا می آوردند! با اینکه با شروع ماه محرم هر آسایشگاه مراسم سینه زنی و نوحه خوانی را هر شب بر پا می کرد؛ ولی هر چه به تاسوعا و عاشورا نزدیکتر می شدیم، وعده های عزاداری و زمان آن بیشتر می شد.
❤️🔥مسائل امنیتی را هم باید رعایت می کردیم و با به کار گماردن چند تا از بچه ها در پشت پنجره های آسایشگاه، مواظب بودیم که سربازهای عراقی به ما شبیخون نزنند، با این حال یک شب که بچه ها گرم عزاداری و سينه زنی بودند، فرمانده اردوگاه با تعداد زیادی از سربازهایش به یکباره در آسایشگاه را باز کردند و به داخل هجوم آوردند.
💔بچه ها برای چند ثانیه در حالیکه جا خورده بودند، دست از سینه زنی برداشتند، ولى ناگهان يك
«یا حسين» از میان جمعیت شنیده شد و همگى «یا حسین» گفتند و به سر و سينه زدند. فرمانده عراقی هم هر چه فریاد زد که ساکت باشيد بچه ها توجهی نکردند و همچنان ادامه دادند.
❤️🔥راستش خودمان هم باورمان نمی شد که اینطور جلو عراقی ها ایستاده و عزادارى می کنیم. فرمانده عراقی هم که درمانده شده بود، آمد جلو یکی از بچه ها و شروع کرد به استهزاء او، این برادر عزیزمان هم باصدای بلند فریاد زد:«يا ابوالفضل»
بطوريكه با شنیدن این فریاد و اسم مبارک حضرت ابوالفضل (ع) عراقيها دچار ترس شده، خیلی سریع آسایشگاه را ترک کردند.
#امام_زمان
#غزه
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️"بسم رب شهدا"
💚یه سلام از راه دور به حضرت ارباب...
🥀به نیابت از شهید «محمدهادی ذوالفقاری»
#امام_زمان
#اربعین
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۳ مرداد ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 در سال ۹۵ یک گروه از ماموران انتظامی بخش بمپور ایرانشهر مشغول اجرای ماموریت و کنترل خودروهای عبوری برای استقرار نظم و امنیت بودند که ناگهان راننده یک دستگاه پژو 405 با سرعت زیاد به ایستگاه بازرسی ماموران نزدیک شده و ضمن توجه نکردن به دستور پلیس با یکی از سربازان وظیفه به نام حامد گنابادی برخورد کرده و از محل متواری می شود.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار حامد گنابادی «صلوات»
#شهید_امنیت
🥀 @yaade_shohadaa
🥀آمدی جانم به قربانت، ولی بیسر چرا...
❤️🔥شهید والامقام «رضاقلی وفایی اقدم»
💔من و آقا رضا در يك سنگر بوديم و دائماً در كنار هم به سر مي برديم . همواره با خود زمزمه اي مي كرد ولي من چيزي از آن متوجه نمي شدم و خجالت مي كشيدم از ايشان بپرسم . بالاخره يك روز پرسيدم با خود چه زمزمه مي كنيد . براي من هم بخوانيد . گفت : « شعري بر ذهنم حك شده است كه آن را مي خوانم . » و اين طور خواند :
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
سر نه عجب ، داشتن سر عجب است
و افزود : « دوست دارم من نيز همانند حضرت امام حسين (ع) سر خود را از بدن جدا كنم و به خدا تقديم كنم . »
چنين نيز شد .
17 ارديبهشت 1364 جهت تعويض و تعمير پلهاي خيبر در جزيرة مجنون درخواست قايق بزرگ كرده بود تا به وسيله آن با تعداد بيشتري از بچه ها سريع تر آماده سازي پلها را انجام دهد و اين درخواست دير عملي شد . بنابراين خودش به همراه چهار نفر ديگر سوار قايقي شد و به تعمير پلها پرداخت . اين كار از صبح زود تا ظهر به طول انجاميد . حدود ساعت سه بعد از ظهر ، دشمن مواضع آنها را شناسايي كرد و اقدام به شليك خمپاره كرد كه سه گلولة خمپاره به قايق آنها اصابت كرد و در اثر آن سر شهید وفايي اقدم از بدنش جدا شد و به شهادت رسيد .
♦️قرائت «زیارت عاشورا» هدیه به روح مطهرش.
#شهدای_بیسر
#پانزدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز هجدهم
🥀 @yaade_shohadaa
#من_میترا_نیستم 🌻
#قسمت_هفتاد_و_یک🍁
نامه ها و دست نوشته های زینب شبیه به نامه های یک رزمنده در جبهه بود شعرها و جملات قشنگی داشت. در بین نوشته هایش چرک نویسِ چند نامه که به دوست صمیمی اش زهرا «اهل مسجد سلیمان»نوشته بود به چشم میخورد.
او در مدرسه زینب درس میخواند و بعد از مدتی زندگی در شاهینشهر به مسجدسلیمان برگشت.
اول نامههایش را اینطور می نوشت به نام او که از اویم، به نام او که به سوی اویم، به نام او که به خاطر اویم، به نام او که زندگیام در جهت اوست ، رفتنم به اوست، بودنم به اوست،جانم اوست احساسش می کنم، با ذره ذره وجود، اما بیانش نتوانم کرد.
چند نفر روحانی که در بنیاد شهید اصفهان بودند وقتی نوشته های زینب را خواندند برایشان باور کردنی نبود که یک دختر نوجوانِ دانش آموز به لحاظ روحی تا این حد بالا رفته باشد.
دفترهای زینب بوی بهشت و آسمان می داد. خیلی سخت است وقتی جگرگوشه آدم کنارش باشد و مادرش نفهمد که در دل و فکر بچه اش چه می گذرد.
با خواندن هر کاغذ معصومیت و بیگناهی زینب برایم روشنتر می شد او خانهاش را ساخته و آماده کرده بود تا به جایی برود که به آنجا تعلق داشت.
دخترهای هم سن و سال زینب هم دفتر خاطرات دارند اما زینب اصلا شبیه آنها نبود یک دفتر به اسم دفتر پند و نصیحت داشت. اول دفتر اسم ۱۸ نفر از دوستانش را نوشته بود و برای هر کدام از آنها یک صفحه گذاشته بود که اگر انتقادی از زینب داشتند در آن صفحه بنویسند.
با این کار می خواست به عیب هایش پی ببرد و خودش را اصلاح کند. من قبل از شهادت زینب از وجود این دفتر خبر نداشتم.
در خانه هر وقت چیزی به او میگفتم کافی بود یک بار بگویم به همه حرفها توجه داشت و آن قدر افتاده بود که همیشه در همه چیز کوتاه میآمد.
در همه نوشته هایش علاقه به شهادت و شهدا دیده می شد در یکی از نامههایش درباره قطعه شهدا اینطور نوشته است:
تکه شهدا پر شده است. من به دعای کمیل قطعه شهدا رفتم. سر قبر دوست برادرم حمید یوسفیان خیلی گریه کردم قبرهایی در اطراف کنده بودند تا دوباره شهید بیاورند.
از خدا خواستم که من در آنجا خاک شوم اما هنوز لیاقتش را پیدا نکردم تکه شهدا بوی خون، بوی عطر، بوی عشق میدهد.
در یادداشت هایش اشارهای هم به دیدار با مجروحان در بیمارستان داشت نوشته: کتابهایی را میخرید به مجروحانی هدیه می کرده که از همه نورانی تر بودند
زینب با آنها صحبت میکرد تا توقعات و خواستههای آنها را به دخترهای دبیرستانی بگوید. او خودش را مدیون مجروحان میدید
ادامه دارد...
🥀 @yaade_shohadaa
10.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر کاری یه حد وسطی داره؛
اما حد وسط برای ما شهادته...
💔به یاد جهادگر شهید، مهندس محمد ابراهیمی
#اربعین
#امام_حسین
#محرم
🥀 @yaade_shohadaa