22.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚سلام امام زمانم❣
💔 تقصیر ماست
غیبت طولانی شما
بغض گلو گرفته پنهانی شما
❤️🔥 بر شوره زار معصیتم
گریه می کنم....
جانم فدای دیده بارانی شما
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۱۶ شهریور ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 با وجود اینکه کار بسیار سردار وی را از خانواده دور کرده بود ولی برای اعضای خانواده و بهویژه مادر خود احترام و ارزش خاصی قائل بود؛ خواهر شهید در این باره میگوید:
عباس با مادرم رابطهای عمیق داشت و سعی میکرد در اکثر سفرها او را همراهی کند و پس از ازدواج نیز چشمه محبت عباس بیشتر و بیشتر جوشید و هیچ اتفاقی مانع از بخشش او به خانواده نبود.
شهید جاننثاری ۳ دختر داشت و این موضوع را موهبت الهی میدانست و معتقد بود تمام برکت دنیا و آخرت در وجود همین دختران معصوم است و رعایت آداب اسلامی و شئونات را همواره به دخترانش توصیه میکرد؛ همسر شهید از حضور او در منزل میگوید:
کار زیاد باعث میشد از خانواده دور باشد ولی هیچ وقت از کار و سختیهایش چیزی در خانه نمیگفت و هر وقت که در خانه بود سعی میکرد هر طور شده ناراحتی را از دل بچهها بیرون کند، گاهی در کار منزل به کمک من میآمد .
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار عباسعلی جان نثاری «صلوات»
#شهید_امنیت
🥀 @yaade_shohadaa
🥀امام خمینی«ره»:
اگر روزی اسراء برگشتند و من نبودم، درود مرا بـه آنها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود.
❤️🔥شهید والامقام «مهدی حاج کرمی»
💔فرزند نعمت اله در بهار سال ۱۳۴۶ در خمینی شهر دیده به جهان گشود.
با حضور در بسیج، داوطلب اعزام به جبهه گردید اما کمیِ سن مانع از این اقدام شد. بنابراین مانند سایرین ابتدا به کردستان اعزام شد. در بهار ۱۳۶۱ به مدت سه ماه به مبارزه با اشرار و دشمنان نظام اسلامی پرداخت.
براساس بعضی گزارشات یک مرتبه مجروح شد ولی به کسی به جز یکی از اقوام چیزی نگفت و از او درخواست کرد رازداری کند، زیرا خانواده از رفتن او به جبهه ممانعت به عمل می آوردند.
با فراخوانی نیرو برای جبهه ها، یوسف نیز به اتفاق تعدادی از دوستانش داوطلب اعزام به جنوب شدند.در ۲۱ بهمن ۱۳۶۱ طی عملیات والفجر مقدماتی و هنگامی که از سردرد شدید رنج می برد به اسارت دشمن درآمد.
یوسف در پشت خودروی عراقی از شدت درد بی تابی می کرد و تب و لرز شدیدی داشت. در طول اسارت همواره از شدت درد به خود می پیچید و تلاش می کرد با تلاوت قرآن و احادیث و ... دردها را تحمل نماید.
پس از حدود یک سال شقاوت و بی رحمی بعثیون موجب شد مهدی ۶ دیماه ۱۳۶۲ در اردوگاه موصل و در غربت و در حالی که فقط ۱۶ سال داشت به شهادت برسد.
❤️🔥پیکر پاک این شهید عزیز نیز پس از ۱۹ سال در گلزار شهدای امامزاده سیدمحمد(ع) زادگاهش به خاک سپرده شد.
♦️قرائت «سوره حمد» هدیه به روح مطهرش.
#شهدای_آزاده
#شانزدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز سوم
🥀 @yaade_shohadaa
#معرفی_کتاب
📚بیست و هفت روز و یک لبخند
کتاب بیست و یک روز و یک لبخند اثری است از خانم فاطمه رهبر که توسط انتشارات خط مقدم در ۲۰۸ صفحه به چاپ رسید.
کتاب ۲۷ روز و یک لبخند روایتی است از زندگی شهید مدافع حرم بابک نوری هریس که از زبان خانواده و دوستان و همرزمان ایشان نوشته شده است.
شهید نوری هریس دانشجوی بسیجی بود که به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم حضرت زینب کبری(س) به سوریه رفت و در عملیات آزادسازی منطقه بوکمال در ۲۵ سالگی به درجه والای شهادت نائل شد.
#امام_زمان
#رفیق_شهید
🥀 @yaade_shohadaa
#برشی_از_یک_کتاب
#بیست_و_هفت_روز_و_یک_لبخند
🥀 کسی که خانهاش کوچک باشد و اتاق کار هم نداشته باشد، باید دست کم خلاقیت داشته باشد. برای نوشتن دربارهی بابک میخواهم یک جای مخصوص داشته باشم؛ جایی که تا سالها بعد هم که میبینمش، یادم بیاید چه ساعتها و برای تایپ کردن چه حرفهایی آنجا نشستهام. سالن را به دو قسمت مساوی تقسیم کردهام. آن طرف که کاناپهی دونفره است، شده جای خوردن و خوابیدن و تلویزیون نگاه کردنم. این طرف، مبل یک نفره که زیر صفحهی اپن آشپزخانه است، شده اتاق کارم. گل و لپتاپم را گذاشتهام آنجا. کتل، یک چارپایه با پایههای کوتاه است که توی گیلان کاربردهای زیادی دارد، مثل حالا که میز لپتاپ من شده. کاناپهی بزرگ را هم چسباندهام به دیوار دستشویی. آن یکی یک نفره را به حالت کج گذاشتهام سمت قسمتی که اتاق کارم است. حالا وقتهایی که میخواهم بنویسم، از سالن با دو قدم میرسم به جایی که اتاق کارم است؛ بعد فکر میکنم یک اتاق شیشهای دارم. وقت کار، درش را هم میبندم. دَرِ اتاق کارم، وقت بستن صدا میدهد. یک گلدان سانسوریای پایه کوتاه هم کنار میز تلویزیون گذاشتهام؛ درست کنج راست اتاق کارم. گلدان پیچک را هم روی صفحهی اپن گذاشتهام که یک جورهایی حکم سقف اتاقم را دارد. فایل صوتی مربوط به دیدار با مادر شهید بابک نوری را به لپتاپم انتقال میدهم و هندزفری را در گوشم میگذارم. هشت انگشتم را روی صفحه کلید آماده نگه میدارم...
#ربیع_الاول
🥀 @yaade_shohadaa
یک دفتر داشت؛
مدت زمانهایی که صرف امورات شخصی
شده مثل تلفن زدن، ناهار خوردنش
و حتی نماز خواندنهایش را از زمان
اضافه کاریش کم میکرد.
اصرار ما که همه اینها را در وقت کار
انجام میدهند و روال است هم بیفایده بود.
او کار خودش را می کرد...
💔به یاد شهید هادی باغبانی
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#ربیع_الاول
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و آمدند روزهایی که از آمدنشان میترسیدم؛
روزهای بی تو...😔
این روزها بیشتر از قبل جای خالیت
احساس می شود،
بیشتر احساس تنهایی میکنم...
این روزها بیشتر سایه سر باش...
همدم من، روحت شاد و یادت تا ابد در
گوشه ی قلب💔شکستهام...
مهربان همسرم بهشت برین جایگاهت؛
برای دل بیقرارم دعا کن🤲🏻
❤️🔥دلتنگی همسر شهید رسول حسینی
#رفیق_شهید
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
💔مدتی در جزیره مینو مستقر بودیم. شهید علی آقا ماهانی کنار نهر، کلاس درس قرآن گذاشته بود. قرار شد ما هم بعد از رساندن اسلحه و مهمات به اروند، خودمان را به جمع برسانیم.
وقتی برگشتیم آخر کلاس بود و بچهها مشغول هندوانه خوردن؛ گفتیم: این هندوانه از کجا؟
گفتند: بعد از درس، علی آقا گفت: دلتان چه میخواهد؟ هرکس چیزی گفت. علی آقا گفت: هندوانه باشد خوب است. داشتیم می خندیدیم که نگاهمان به آب افتاد. هندوانه ای ده کیلویی روی آب روان بود. اول فکر کردیم پوست هندوانه است، وقتی گرفتیمش هندوانهای سالم بود و همه از آن خوردند.
تنها کسی که از دیدن آن خوشحال نشد، خود علی آقا بود. نمیخواست بچهها به چشم عارف نگاهش کنند.
📚کتاب رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، صفحه ۶۱ و ۶۲
#رفیق_شهید
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
✨﷽✨
💫السَّلامُ عَلَيْكَ فِي آناءِ لَيْلِكَ وَأَطْرافِ نَهارِكَ
💫السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللّٰهِ فِي أَرْضِهِ
💠سلام بر تو در تمام ساعات شب و روز
💠سلام بر تو ای بجا مانده خدا در زمینش
«روزتون پر از نگاه خاص امام زمان عجل الله و شهدا»
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
#زیارت_آل_یس
#بند_چهارم
🥀 @yaade_shohadaa