eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این دعوتی از طرف شهداست؛ شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن و مدیون هیچکس نمی‌مونن! کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان✅ ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
9.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اثر نیکی به شهدا... 💔خاطره‌ای بسیار زیبا به روایت از مادر شهید مجید محسنی‌پور 🥀 @yaade_shohadaa
✨زندگی به سبک شهید حامد جوانی به روایت برادر بزرگوار شهید 💔وقتی نزدیک ماه مبارک رمضان می‌شدیم، داداش حامد می‌اومدند مسجد و در تمیز کردن و نظافت مسجد با بچه‌ها سهیم می‌شدند. پنجره‌های مسجد رو با روزنامه پاک می‌کردند، لوسترها رو تمیز می‌کردند، کل مسجد رو با دوستاشون جارو می‌کردند، استکان‌ها رو می‌شستند و... 💕آخرای ماه شعبان همیشه روزه می‌گرفتند. قبل رسیدن ماه مبارک با حقوق ناچیزی که از سپاه می‌گرفتند، برای خانواده‌هایی که وضع مالی خوبی نداشتند، ولی داداش می‌شناخت که اهل روزه هستند، وسایل مورد نیاز از قبیل چای، برنج، مرغ، روغن و غیره تهیه می‌کردند و یواشکی در اختیارشون قرار می‌دادند... این‌ها رو به ما هم نگفته بودند... بعد شهادت‌شون متوجه این‌ کاراشون شدیم که یه عده از این خانواده‌ها خودشون برامون تعریف می‌کردند که آقا حامد همیشه هوای خانواده‌ی ما رو داشتند... 🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد..سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله صلوات🌹 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ. 🥀 @yaade_shohadaa
🥀«۲ اسفند ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 وصیتنامه: خود را کوچکتر از این می‌دانستم که تذکر و یا نصیحتی نمایم که خداوند رحمان و رحیم اکمال‌الدین کرده و تمام جهان زاده اوست که وقت تنگ است و عمر کوتاه، پس آن را از دست نداده و انگشت در دهان نگزیم در روزی دیگر. و اما ‌ای سبب عالم هستی، ای قائد پیر و مراد من، تو خود شاهد باش آنچه نایب برحقت گفت همچون سربازی در حد توان انجام دادم، پس عنایتی نما و این تحفه ناچیز را به فضل و کرمت قبول نما ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار احمد اسماعیلی «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀من از تو جان گرفته‌ام که کنم فدایِ تو... ❤️‍🔥شهید والامقام «سید محمود ابطحی» 💔 در سال ۱۳۳۹ در محله فروشان خمینی‌شهر به دنیا آمد و دوره ابتدایی را در همان شهر سپری کرد و به دبیرستان جامع سعدی اصفهان رفت. در زمان انقلاب به پخش اعلامیه‌های حضرت امام (ره) و توزیع رساله ایشان و کتاب‌های استاد مطهری مبادرت می‌کرد. روز 28 آبان 1357 که مصادف با عید سعید غدیرخم بود تظاهراتی در نقاط مختلف شهر اصفهان برپا می‌گردد. در یکی از این تظاهرات که در نزدیک مسجد مصلی در نزدیکی آرامگاه تخت فولاد اصفهان صورت می‌گیرد، نیروهای فرمانداری نظامی به تظاهر کنندگان حمله نموده و اقدام به تیراندازی می‌نمایند در نتیجه مبارز گرانقدر سید محمود ابطحی مورد اصابت دو گلوله قرار گرفته و به شدت زخمی می‌گردد. نامبرده را به بیمارستان هزار تختخوابی اصفهان(شریعتی) منتقل می‌نمایند که به دلیل شدت جراحت به شهادت می‌رسد و در امامزاده درب سید خمینی‌شهر به خاک سپرده می‌شود. نکته قابل توجه و تفکر در باره شهید ابطحی، وصیت‌نامه اوست که تنها یک روز قبل از شهادتش نوشت و گویا بشارت عروج به سوی رفیق اعلی را بر گوش و قلبش خوانده بودند. ♦️قرائت «سوره‌ی حمد» هدیه به روح مطهرش. بیست‌وچهارم 🥀 @yaade_shohadaa
📖⃟﷽჻ᭂ࿐ 📚 ✍قسمت ۴۷ نورالهدی مردد مانده بود و این مرد سالها پیش برای نجات من از جانش گذشته بود که با لحنی محکم خیالش را تخت کردم: _ما باهاتون میایم، نگران نباشید! و همین حرف روی صورت پژمرده‌اش، شبنم شادی نشاند که به سرعت خودش را مقابل درِ اتوبوس رساند و رو به مدیر و راننده تعهد داد: _شما برید، من فردا صبح این دو تا خانم رو با هواپیما میفرستم مشهد. نورالهدی مهربان‌تر از آنی بود که بخواهد اینهمه بی‌قراری کسی را نادیده بگیرد و همراهم شد اما مدیر کاروان مردد و ظاهراً ناراضی بود و نورالهدی واسطه شد: _حاجی مگه نمیبینی این بچه چه حال و روزی داره؟ شما برید ما فردا میایم مشهد. با نگاهش سر تا پای مهدی را چند بار بررسی کرد و نورالهدی را به عنوان همسر فرمانده شهید نیروهای مقاومت میشناخت و کاملاً قبول داشت که سرانجام با اکراه پذیرفت از کاروان جدا شده و فردا دوباره به آن‌ها ملحق شویم. گریه‌ها و جیغ‌های زینب انگار توان مهدی را تمام کرده بود که دیگر کلامی نگفت و در سکوت در را برای ما گشود و میدیدم چشمانش هنوز مضطربِ زینب به دخترش مانده و پلکی هم نمیزند. هر دو عقب ماشین مهدی سوار شدیم و زینب باز در آغوش من ساکت و خیره به پنجره مانده بود و هنوز قفسۀ سینه کوچکش از نفس‌های تند و کوتاهش، به شدت بالا و پایین می‌رفت و من مدام نوازشش میکردم تا کمی آرامتر شود. ساعتی طول کشید تا آمبولانس از پزشکی قانونی حرکت کند و شاید دردناک‌ترین کار همین بود که ساعت‌های طولانی از کرمان تا تهران پشت آمبولانسِ حامل جسم بی‌جان فاطمه حرکت کنیم و مهدی فقط بی‌صدا گریه میکرد. پیکر همسرش در تمام طول مسیر درست روبروی چشمانش میرفت و میان راه دیگر نتوانست تحمل کند که چراغ زد تا آمبولانس بایستد و خودش هم ماشین را در شانۀ خاکی جاده متوقف کرد. نمی‌خواست مقابل ما اینهمه مصیبت را فریاد بزند که از ماشین پیاده شد، چند قدمی به سمت دشت رفت و جایی میان خارها ایستاد. با انگشتانش موهای مشکی‌اش را چنگ می‌زد و طوری بلند گریه می‌کرد که صدایش به وضوح شنیده می‌شد و از سوز اشک‌هایش من و نورالهدی هم به گریه افتاده بودیم. تلاش میکردم حواس زینب را به انیمیشنی که با موبایل برایش پخش می‌کردم، پرت کنم تا نبیند پدرش چه حالی شده و دل خودم از دیدن این حال او، زیر و رو شده بود. موهای زینب را نوازش میکردم و نگران مهدی بودم که می‌دیدم به سمت ما برمی‌گردد اما نگاهش به آمبولانس و دلش پیش پیکر عشقش بود و احساس می‌کردم نه فقط قلبش که تمام تنش میلرزد. پس از چند لحظه سوار شد و حتی نمی‌خواست نفس‌های خیسش را بشنویم که با چند سرفه، صدایش را صاف کرد و تسلیم این سرنوشت سخت، دوباره به راه افتاد. زینب چشمانش خیره به صفحه موبایل مانده بود و من سرم را به شیشه تکیه داده بودم تا نقش اشک‌هایم را کسی نبیند و همان لحظه مادرم تماس گرفت. ظاهراً امروز صبح خبر انفجارهای تروریستی کرمان را شنیده بود و از ترس، صدایش به شدت می‌لرزید و هر چه می‌گفتم بین هر کلامم با دلهره می‌پرسید: _سالمید؟ چیزیتون نشده؟ نورالهدی خوبه؟ و بعد نوبت پدرم بود تا گوشی را از مادرم بگیرد و پاپیچم شود و با اینهمه دلواپسی‌شان، جرأت نکردم بگویم الان در مسیر تهران هستیم و حداقل مقابل مهدی نمی‌خواستم خیلی توضیح دهم. اما او از پاسخ‌هایم متوجه نگرانی پدر و مادرم شده بود که تا تماسم تمام شد، از آینه نیم‌نگاهی به صورت خیسم کرد و مظلومانه عذر خواست: _من خیلی شرمنده‌تون شدم... به‌قدری گریه کرده بود که صدایش خَش پیدا کرده و هربار تنها به اندازه چند کلمه می‌توانست صحبت کند و دوباره در خودش ساکت فرو میرفت. طوری عراقی را مسلط صحبت می‌کرد که خیال می‌کردم از عرب‌های ایران است و تازه فهمیده بودم اهل تهران است و حدس می‌زدم به‌خاطر ماموریت‌هایش در عراق، لهجه‌اش انقدر قوی شده است که درست شبیه ما عراقی‌ها و با همان تکه کلام‌های خودمان حرف می‌زد. آنطور که در اینترنت دیده بودم فاصله تهران تا کرمان با ماشین ۱۱ ساعت بود و حال ما به قدری به هم ریخته بود که هر دقیقه از مسیر به اندازۀ ساعت‌ها طول می‌کشید و این جاده‌های بیابانی به آخر نمیرسید. صندلی کنار راننده خالی بود؛ مهدی هرازگاهی به صندلی با حسرت نگاه می‌کرد و شاید خاطرۀ حضور همسرش روی همین صندلی و در همین مسیر آتشش میزد که از روی تأسف سری تکان میداد، زیر لب چیزی می‌گفت و در دریای اشک بی‌صدا دست و پا میزد. در ساک‌مان مقداری خوراکی داشتیم، تلاش می‌کردم با همین‌ها زینب را سرگرم کنم و او بدتر از ما هیچ اشتهایی به خوردن نداشت که فقط سرش را به من می‌چسباند و یک کلمه حرف نمیزد... ادامه دارد... ✍فاطمه ولی‌نژاد 🥀 @yaade_shohadaa
🥀 خودش خواست 💔مهربان بود و مؤدب و بسيار خوش برخورد. اهل حجب و حيا بود. حتی در شوخی‌هايش هم حيا داشت. وقتی كه خبر شهادتش را دادند، مشتاقانه برای زيارت پيكرش رفتم. خواستم پيشانی‌اش را ببوسم، اما با پيكر بی‌سرش روبرو شدم. خم شدم قلبش را بوسيدم، ديدم بدنش سوخته است. گفتم: بابا تو كه هيچ‌گاه دل من را اين‌گونه نمی‌شكستی! بعد كه وصيت‌نامه‌اش را خواندم، ديدم در وصيت‌نامه‌اش نحوه‌ی شهادتش را نوشته و اشاره كرده بود كه با بدنی سوزان و بی‌سر به ديدار خدا می‌روم. 🌹خاطره ای به یاد شهيد معزز محمدعلی باقری راوی: پدر بزرگوار شهيد 📚 كتاب "كرامات شهدا" 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادبود شهدای مخاطبین 💔شهید والامقام اسدالله شریفی ✍🏻او در سال ۱۳۴۷ در شهرستان اقلید کودکی دیده به جهان گشود که از همان ابتدای آفتاب سیمایش حکایت از آینده درخشانش داشت که او را اسدالله نام نهادند‌. او را به گوهر ایمان و زیور قرآن آذین بستند تا صاحب اخلاق حمیده و صفات پسندیده و روح قدسیه و نفس زکیه گردید. چون آفتاب انقلاب از خورشید هدایت امام تابیدن گرفت آن جلوه جمال و مظهر کمال را به تماشا نشست دل در گرو عشق او باخت و دیگر خودی نشناخت. چون عارف به مقام امامش شد که حرکت او تمام برای خداست و هیچ مقصدی جز خدا ندارد. به حمایت از این روح الهی و گنج معنوی پرداخت زمانی که ندای دفاع مقدس از دهان مبارک حضرتش برآمد به سوی میادین نبرد حق علیه باطل شتافت و با حماسه حضورش دشمن مغرور را نادم ساخت تا اینکه روح بلندش در کالبد خاکی تاب نیاورد شهادت را آرزو کرد. او نسبت به مشکلات صبور و بردبار بود. با صبر و حوصله کارهایش را انجام می داد و نسبت به انجام واجبات و ترک محرمات بسیار مقید و پای بند بود. همیشه و در همه حال سخن چینی و غیبت را که از صفات ناپسند می باشد، مورد سرزنش قرار می داد به هیچ وجه اجازه نمی‌داد کسی در حضورش از کسی بدگویی کند. سرانجام خداوند دعوتش را اجابت نمود و در منطقه فاو عملیات والفجر ۸ در تاریخ ۲۷ بهمن ماه سال ۱۳۶۴ بسوی معبود شتافت. 🥀شهید مهدی زین الدین: هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله «علیه السلام» یاد می کنند… «هدیه به شهید بزرگوار اسدالله شریفی ذکر فاتحه و شاخه گل صلوات»🌹 🥀 @yaade_shohadaa