eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این دعوتی از طرف شهداست؛ شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن و مدیون هیچکس نمی‌مونن! کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان✅ ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻 🍁 شهلا هم در همان مدرسه بود او بک روز برای ما تعریف می کرد که معلم علوم زینب، وقتی می‌خواست ستون فقرات را درس بدهد دست روی کمر زینب گذاشت و توضیح داد. زینب آنقدر لاغر بود که بچه‌های کلاس می‌گفتند از زینب میشه تو کلاس علوم استفاده کرد. زینب بعد از انقلاب تصمیم گرفت به حوزه علمیه برود و طلبه بشود به رشته علوم انسانی و درسهای دینی، تاریخ و جغرافیا علاقه زیادی داشت و می گفت ما باید دینمون رو خوب بشناسیم تا بتونیم از اون دفاع کنیم. در آن زمان زینب 12 سال داشت و نمی توانست حوزه برود قرار شد وقتی اول دبیرستان را تمام کرد به حوزه علمیه قم برود. شاید یک علت این تصمیم زینب وجود کمونیست‌ها در آبادان بود. بچه های مذهبی باید همیشه خودشان را آماده می‌کردند تا با آنها بحث کنند و کم نیاورند. زینب به همه آدم‌های اطرافش علاقه داشت یکی از غصه هایش کمک به آدم های گمراه بود. خواهرهایش به او می‌گفتند تو خیلی خوش بینی به همه اعتماد می کنی فکر می کنی همه آدما رو میشه اصلاح کرد. این حرف‌ها روی زینب اثر نداشت و بیشتر از همه بچه‌ها به من و مادربزرگش محبت میکرد دلش می‌خواست مادرم همیشه پیش ما بماند از تنهایی او احساس عذاب وجدان می کرد. یک سال از انقلاب گذشته بود که بیماری آسم من شدت گرفت خیلی اذیت شدم نمی توانستم نفس بکشم تابستان که هوا گرم و شرجی میشد بیشتر به من فشار می آمد. دکتر به بابای مهران تاکید کرد که حتماً چند روز من را از آبادان بیرون ببرد تا حالم بهتر شود. بعد از بیست و چند سال که با جعفر عروسی کرده بودم برای اولین بار پایم را از آبادان بیرون گذاشتم و به شهر مشهد رفتیم. از بچه ها فقط زینب و شهرام را با خودمان بردیم در مدتی که سفر بودیم مادرم پیش بقیه بچه‌ها بود. از دوران بچگی آتش کربلا توی جانم رفته و هنوز خاموش نشده بود زیارت امام رضا را مثل رفتن به کربلا می‌دانستم. بعد از عروسی با جعفر آرزو داشتم که ماه محرم و صفر در خانه خودم روضه حضرت عباس و امام حسین و علی اکبر بگذارم و خانه ام را سیاه پوش کنم. سال های سال مستاجر بودیم و یک اتاق بیشتر دستمان نبود بعدش هم که خانه شرکتی به ما دادند بابای بچه ها راضی به این کارها نمی‌شد. جعفر حتی از اینکه من تمام ماه محرم و صفر را سیاه میپوشیدم ناراحت بود من هرچه به او می گفتم که نذر کرده امام حسین هستم و تا آخر عمر در محرم و صفر باید سیاه پوش باشم او با نارضایتی می گفت مادرت نباید این نذر رو می کرد من دوست ندارم همیشه لباس سیاه تنت باشه ادامه دارد... 🥀 @yaade_shohadaa
🥀شهید احسان قاسمیه؛ دانشجوی ممتاز مهندسی برق دانشگاه تگزاس آمریکا ✍🏻در اسلام تماشاچی نداریم؛ همه مسلمانان باید به هر نحوی در صحنه نبرد بین حق و باطل شرکت کنند؛ وگرنه خود نیز باطلند. 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️‍🔥حاج قاسم سلیمانی: من دوست دارم با اونی که سوسوله بشینم و صحبت کنم! 🥀 @yaade_shohadaa
🥀دلنوشته ی همسر شهید مدافع حرم چهل روز پس از خاکسپاری شهید؛ پیکر مطهر شهید بلباسی پنج سال پس از شهادت به وطن بازگشت. ✍🏻"خنده‌ام می‌گیرد از چشم روشنی هایی که این چهل روز شنیده ام و هر بار با شنیدنش لبخند به لب به چشمانت خیره می‌شوم. لبخندی معنادار، خودمانیم ها! خوب سرم را شیره مالیده‌ای! شاید همه باور کرده اند که تو آمدی اما من که میدانم... 💔من که با چشم خودم دیدم که چقدر کم شده بودی آنقدر کم که زینب با دستان کوچکش هم می‌توانست تو را بلند کند! تعجب می‌کنم، همه تو را به نظم و تمیزی ات می‌شناسند؛ اما تو چرا این طور نامنظم بودی و این قدر پراکنده و پخش و پلا! غروب پنجشنبه حالا جایی برای قرارمان داریم، اما من خوب می‌دانم که هنوز هم مادرت زهرا بالای سر بقیه پیکری که در خان‌طومان جا گذاشته‌ای حاضر است... می‌دانی که من هنوز هم حواسم هست که چه در سر تو می‌گذرد... خوب می‌شناسمت". 🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 🤲🏻 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀«۳۰ اردیبهشت ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 مادر شهید: وصیتش این بود که صبور باشیم هر وقت خیلی خسته شدیم و دلمان سوخت به مصائب حضرت زینب(س) و روز عاشورا فکر کنیم، به من به خواهر و همسر و پسرش وصیت کرده است گله ها و شکوه هایمان را به امام زمان بگوییم و با ایشان درد و دل کنیم. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار علی اصغر شیردل «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂لَبَّیک‌یاعباس(ع) 🥀جانبازِ شهید «حسین ذبیحی» 💔 جانبازِ شهید «حسین ذبیحی» در ۱۵ شهریور ماه ۱۳۴۵ در خانواده مذهبی دیده به جهان گشود. وی در اوایل سال ۱۳۶۲ عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید. در عملیات والفجر ۲ ( مرداد ماه سال ۱۳۶۲ در منطقه حاج عمران کردستان) شرکت نمود و از ناحیه دست مجروح شد و مدتی در بیمارستان ضیائی اردکان تحت درمان قرار گرفت. پس از بهبودی و با تشکیل تیپ ۱۱۸ الغدیر عازم منطقه جنوب گردید. در اولین عملیات تیپ الغدیر در منطقه جفیر شرکت و از ناحیه کمر مجروح شد. پس از انتقال به اهواز و اعزام ایشان به تهران و بستری در بیمارستان امام خمینی (ره)، دوره درمانی وی آغاز و طی مدت سه ماه بستری، چندین مرتبه تحت عمل جراحی طولانی مدت قرار گرفت. اواخر اردیبهشت سال ۱۳۶۲ از بیمارستان مرخص و به اردکان انتقال یافت. ایشان بعد از آن در منزل تحت نظر پزشک قرار گرفته و در مدت ۲۳ سال جانبازی خویش به دفعات زیاد تحت عمل جراحی مختلف قرار گرفتند و مدت ها در بیمارستان بستری گردیدند. در طی این سالها توفیق حج عمره، حج تمتع (سال ۱۳۸۶) و دو دفعه زیارت عتبات عالیات (با همکاری هیئت شهدای صدرآباد) نصیب ایشان گردید. این شهید بزرگوار عصر روز پنجشنه مورخ ۱۳۹۵/۶/۱۱ بر اثر ایست قلبی به بیمارستان منتقل و تحت درمان و احیاء قرار گرفتند و سرانجام در ۱۳۹۵/۶/۱۳ به فیض شهادت نائل آمدند.  پیکر ایشان در ۱۳۹۵/۶/۱۵ همزمان با ۵۰ سالگیشان تشییع و در بهشت شهدای اردکان خاکسپاری گردید. ♦️تلاوت «آیه الکرسی» هدیه به جانبازِ شهید «حسین ذبیحی» سی‌ونهم 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻 🍁 یک شب از شب‌های محرم خواب دیدم درِ خانه ما باز شد و یک آقای با اسب داخل خانه آمد دست و پای آن آقا قطع بود با چوبی که در دهانش بود به پای من زد گفت برو روسریت رو سبز کن. من می خواستم جواب بدهم که نذر کرده هستم و باید این دو ماه را سیاه بپوشم اما او اجازه نداد و گفت: برای علی اکبر حسین، برای علی اصغر حسین، روسری سبز بپوش این را گفت و از خانه ما رفت. با دیدن این خواب فهمیدم که خدا و امام حسین علیه السلام راضی نیستند که من بدون رضایت شوهرم دوماه سیاه بپوشم. خواب را برای مادر مادرم تعریف کردم مادرم گفت حالا که شوهرت راضی نیست روسری سیاه رو در بیار. خودش هم رفت و برای من روسری و لباس سبز خرید. سفر به مشهد برای من مثل سفر به کربلا بود زینب برای اولین بار مسافر امام رضا علیه السلام شده بود و سر از پا نمی شناخت بارها قصه رفتنم به کربلا در سن پنج سالگی و نه سالگی را شنیده بود. از قبر شش گوشه امام حسین علیه السلام از قتلگاه و از حرم عباس علیه السلام برایش گفته بودم. زینب مثل خودم شیفته زیارت شده بود می‌گفت مامان حاضر نیستم تو مشهد یه لحظه هم بخوابم باید از همه فرصت مون استفاده کنیم. شاید هم چند سال حسرت رفع سفر رفتن زینب را حریص کرده بود در حرم طوری زیارتنامه می خواند که دل سنگ آب میشد زنها دورش جمع می‌شدند و زینب برای آنها زیارتنامه و قرآن می‌خواند. نصف شب من را از خواب بیدار میکرد و میگفت مامان پاشو اینجا جای خوابیدن نیست بیدار شو بریم حرم من و زینب آرام و بی سر و صدا می رفتیم و نماز صبح را در حرم می خواندیم و تا روشن شدن هوا به خواندن قرآن و زیارت مشغول می شدیم. او از مشهد یک سری کتاب‌های مذهبی خرید کتاب هایی درباره علائم ظهور امام زمان. زینب کلاس دوم راهنمایی بود و سن و سالی نداشت اما دل بزرگی داشت. دخترها که کوچک بودن عروسک های کاغذی درست می کردند. روی تکه های روزنامه نقاشی عروسک می کشیدند و بعد آن را می چیدند و با همان عروسک کاغذی ساعت ها بازی می کردند. یک بار که زینب مریض شد و برای اولین بار یک عروسک واقعی برایش خریدم هیچ کدام از دخترها عروسک نداشتند زینب عروسک خودش را دست آنها داد و گفت این عروسک مال همه ماست. مامان برای چهار تایی مون خریده. این را گفت ولی من و زینب هر دو می دانستیم که اینطور نیست. من یک سرویس غذاخوری اسباب بازی برای دخترها خریده بودم و عروسک را فقط برای زینب که مریض بود گرفتم. اما او به بچه ها گفت مامان عروسک رو برای همه ما خریده بعد از برگشتن از مشهد تمام کتاب‌هایی را که خریده بود به مهری و مینا داد. ادامه دارد... 🥀 @yaade_shohadaa