💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️"بسم رب شهدا"
💚یه سلام از راه دور به حضرت ارباب...
🥀به نیابت از شهید
«علی عرب»
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۳۰ اردیبهشت ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 مادر شهید:
وصیتش این بود که صبور باشیم هر وقت خیلی خسته شدیم و دلمان سوخت به مصائب حضرت زینب(س) و روز عاشورا فکر کنیم، به من به خواهر و همسر و پسرش وصیت کرده است گله ها و شکوه هایمان را به امام زمان بگوییم و با ایشان درد و دل کنیم.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار علی اصغر شیردل «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa
🍂لَبَّیکیاعباس(ع)
🥀جانبازِ شهید «حسین ذبیحی»
💔 جانبازِ شهید «حسین ذبیحی» در ۱۵ شهریور ماه ۱۳۴۵ در خانواده مذهبی دیده به جهان گشود.
وی در اوایل سال ۱۳۶۲ عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید. در عملیات والفجر ۲ ( مرداد ماه سال ۱۳۶۲ در منطقه حاج عمران کردستان) شرکت نمود و از ناحیه دست مجروح شد و مدتی در بیمارستان ضیائی اردکان تحت درمان قرار گرفت.
پس از بهبودی و با تشکیل تیپ ۱۱۸ الغدیر عازم منطقه جنوب گردید. در اولین عملیات تیپ الغدیر در منطقه جفیر شرکت و از ناحیه کمر مجروح شد. پس از انتقال به اهواز و اعزام ایشان به تهران و بستری در بیمارستان امام خمینی (ره)، دوره درمانی وی آغاز و طی مدت سه ماه بستری، چندین مرتبه تحت عمل جراحی طولانی مدت قرار گرفت. اواخر اردیبهشت سال ۱۳۶۲ از بیمارستان مرخص و به اردکان انتقال یافت.
ایشان بعد از آن در منزل تحت نظر پزشک قرار گرفته و در مدت ۲۳ سال جانبازی خویش به دفعات زیاد تحت عمل جراحی مختلف قرار گرفتند و مدت ها در بیمارستان بستری گردیدند.
در طی این سالها توفیق حج عمره، حج تمتع (سال ۱۳۸۶) و دو دفعه زیارت عتبات عالیات (با همکاری هیئت شهدای صدرآباد) نصیب ایشان گردید.
این شهید بزرگوار عصر روز پنجشنه مورخ ۱۳۹۵/۶/۱۱ بر اثر ایست قلبی به بیمارستان منتقل و تحت درمان و احیاء قرار گرفتند و سرانجام در ۱۳۹۵/۶/۱۳ به فیض شهادت نائل آمدند. پیکر ایشان در ۱۳۹۵/۶/۱۵ همزمان با ۵۰ سالگیشان تشییع و در بهشت شهدای اردکان خاکسپاری گردید.
♦️تلاوت «آیه الکرسی» هدیه به جانبازِ شهید «حسین ذبیحی»
#جانبازان_شهید
#سیزدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز سیونهم
🥀 @yaade_shohadaa
#من_میترا_نیستم 🌻
#قسمت_هجدهم🍁
یک شب از شبهای محرم خواب دیدم درِ خانه ما باز شد و یک آقای با اسب داخل خانه آمد دست و پای آن آقا قطع بود با چوبی که در دهانش بود به پای من زد گفت برو روسریت رو سبز کن.
من می خواستم جواب بدهم که نذر کرده هستم و باید این دو ماه را سیاه بپوشم اما او اجازه نداد و گفت: برای علی اکبر حسین، برای علی اصغر حسین، روسری سبز بپوش این را گفت و از خانه ما رفت.
با دیدن این خواب فهمیدم که خدا و امام حسین علیه السلام راضی نیستند که من بدون رضایت شوهرم دوماه سیاه بپوشم.
خواب را برای مادر مادرم تعریف کردم مادرم گفت حالا که شوهرت راضی نیست روسری سیاه رو در بیار. خودش هم رفت و برای من روسری و لباس سبز خرید.
سفر به مشهد برای من مثل سفر به کربلا بود زینب برای اولین بار مسافر امام رضا علیه السلام شده بود و سر از پا نمی شناخت بارها قصه رفتنم به کربلا در سن پنج سالگی و نه سالگی را شنیده بود.
از قبر شش گوشه امام حسین علیه السلام از قتلگاه و از حرم عباس علیه السلام برایش گفته بودم.
زینب مثل خودم شیفته زیارت شده بود میگفت مامان حاضر نیستم تو مشهد یه لحظه هم بخوابم باید از همه فرصت مون استفاده کنیم.
شاید هم چند سال حسرت رفع سفر رفتن زینب را حریص کرده بود در حرم طوری زیارتنامه می خواند که دل سنگ آب میشد زنها دورش جمع میشدند و زینب برای آنها زیارتنامه و قرآن میخواند.
نصف شب من را از خواب بیدار میکرد و میگفت مامان پاشو اینجا جای خوابیدن نیست بیدار شو بریم حرم من و زینب آرام و بی سر و صدا می رفتیم و نماز صبح را در حرم می خواندیم و تا روشن شدن هوا به خواندن قرآن و زیارت مشغول می شدیم.
او از مشهد یک سری کتابهای مذهبی خرید کتاب هایی درباره علائم ظهور امام زمان.
زینب کلاس دوم راهنمایی بود و سن و سالی نداشت اما دل بزرگی داشت. دخترها که کوچک بودن عروسک های کاغذی درست می کردند.
روی تکه های روزنامه نقاشی عروسک می کشیدند و بعد آن را می چیدند و با همان عروسک کاغذی ساعت ها بازی می کردند.
یک بار که زینب مریض شد و برای اولین بار یک عروسک واقعی برایش خریدم هیچ کدام از دخترها عروسک نداشتند زینب عروسک خودش را دست آنها داد و گفت این عروسک مال همه ماست. مامان برای چهار تایی مون خریده.
این را گفت ولی من و زینب هر دو می دانستیم که اینطور نیست. من یک سرویس غذاخوری اسباب بازی برای دخترها خریده بودم و عروسک را فقط برای زینب که مریض بود گرفتم.
اما او به بچه ها گفت مامان عروسک رو برای همه ما خریده بعد از برگشتن از مشهد تمام کتابهایی را که خریده بود به مهری و مینا داد.
ادامه دارد...
🥀 @yaade_shohadaa
🥀قول به امام رضا علیهالسلام
💔شهید علی اکبر حسینپور درباره قولش به امام رضا(علیهالسلام) به مادرش میگوید: مادر، این چند روز که من آمدم مرخصی نبود، ماموریت بود، ماموریت داشتم که از همه خداحافظی کنم همچنین از علی بن موسی الرضا(علیهالسلام)، وقتی حرم میرفتم به امام رضا(علیهالسلام) گفتم، یا امام رضا(علیهالسلام) تو یاریم کن، میخواهم بروم قبر امام حسین (ع) را زیارت کنم و راه کربلا را باز کنم و به امام رضا (علیهالسلام) قول دادم که میخواهم پیش قبر پسرش حضرت جواد بروم،
اگر نتوانسم بروم انشاء الله هر وقت راه کربلا به دست رزمندگان اسلام باز گردید شما یک قطعه عکسم را بردارید و به صحن امام حسین(علیهالسلام) و حضرت جواد(علیهالسلام) ببرید که من پیش امام رضا(علیهالسلام) بد قول نشوم.
#رفیق_شهید
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
💔حاجی،حالمون خیلی بده،
خودت هوای رفیقی که یادت بوده رو داشته باش… 😭😭😭
#رییسی
#حاج_قاسم
🥀 @yaade_shohadaa