eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این دعوتی از طرف شهداست؛ شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن و مدیون هیچکس نمی‌مونن! کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان✅ ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻 🍁 مهران به زور و زحمت با ماندن مهری و مینا در بیمارستان آن هم با شرط و شروط راضی شده بود وقتی حال زینب را دید گفت همه دخترا باید برن اصفهان و مینا و مهری هم حق ماندن ندارند. مینا که وضع اینطوری دید و می دانست اگر کار بالا بکشد مهران و مهرداد دوباره بنای مخالفت با آنها را می‌گذارند زینب را به اتاق برد و با او حرف زد. مینا به زینب گفت مامان، به تو و شهلا و شهرام وابسته تره مامان طاقت دوری تو رو نداره تازه تو هنوز کلاس سوم راهنمایی هستی اگه بمونی از دَرسِت عقب میمونی اگه تو بنای مخالفت رو بزاری و همراه ما به اصفهان بری مهران و مهرداد منو مهری را مجبور می‌کند که با شما بیایم ا اونوقت هیچکدوم نمیتونیم آبادان بمونیم و به شهرمون کمک کنیم باید کنارمامان بمونی تا مامان تنها نمونه. زینب که دختر مهربان و فهمیده ای بود حاضر به ناراحتی خواهرهایش نبود زینب حرف مینا را قبول کرد با وجود علاقه زیادش برای ماندن در آبادان «که این علاقه کمتر از علاقه مینا هم نبود» راضی به رفتن شد هر وقت حرف من وسط می‌آمد زینب حاضر بود. به خاطر من هر چیزی را تحمل می کرد. مینا به او گفت مامان به تو احتیاج داره زینب با شنیدن همین یک جمله راضی به رفتن از آبادان شد وقتی بچه بود آرزو داشت که وقتی بزرگ شد کارهای زیادی برای من انجام دهد همیشه می‌گفت مامان وقتی بزرگ شدم تو رو خوشبخت می کنم بعد از اینکه همه ما قبول کردیم مینا و مهری در آبادان بمانند مهران با هر دوی آنها شرط کرد که اولاً به هیچ عنوان از بیمارستان خارج نشوند و تنها جایی نروند دوماً مراقب رفتارشان باشند مهران در آبادان بود و قرار شد مرتب به آنها سر بزند و دورادور مراقبشان باشد من دو دخترم را در منطقه جنگی به خدا سپردم به همراه مادر و بچه های کوچکتر راهی دستگرد اصفهان شدم دوباره همه ما با ساک های لباس راهی شدیم تا با لنج به ماهشهر برویم چند تا تخم‌مرغ آب‌پز و مقداری نان برای غذای بین راه برداشته بودم که بچه ها گرسنه نمانند زینب خیلی ناراحت و گرفته بود چند بار از من پرسید مامان اگه جنگ تموم بشه بازم بر میگردیم؟ به نظرت چند ماه باید دور از آبادان بمونیم؟ زینب می خواست مطمئن شود که راه برگشت با آبادان بسته نشده و بالاخره یک روز به شهرش برمی‌گردد. ادامه دارد... 🥀 @yaade_shohadaa
8.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔لحظاتی از زیارت شهید آیت‌الله رئیسی در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) از نگاه دوربین‌های مداربسته 🥀 @yaade_shohadaa
💔روز اول جنگ در اتاق نام نویسی مسجد، اسم «غلامحسین سیاح» که زیر قلمم لغزید مقابل خودم جوانی با یقه‌ی باز، لباس لی و موهای بیتل دیدم و چهره‌اش در خاطرم ماند. ✍🏻آن روز که اسم «غلامحسین سیاح» را نوشتم اگه می‌دانستم یک روز اوست که در بین شهدای مسجد جوادالائمه‌ی اهواز لقب «شهید مظلوم» را می‌گیرد از لباس و ظاهرش هرگز تعجب نمی‌کردم. ❤️‍🔥هر روز یک کامیون کپسول گاز را تخلیه و آن‌ها را در آن فضای پیش بینی شده‌ی مسجد مرتب می‌کرد. خودش جلوی در می‌ایستاد و با اخلاق خوش با مردم روبرو می‌شد مردمی که برای تعویض کپسول گاز خود به مسجد مراجعه می‌کردند. 🥀در یک خانواده فقیر بزرگ شده بود، بسیار کم حرف و پر کار بود. در آن سال‌های سخت بی توقع و بدون چشم داشت به مردم خدمت می‌کرد. 📜وصیت نامه‌ی «غلامحسین سیاح» حاوی نکات فرهنگی جالبی است و البته برای من تکان دهنده؛ او نوشته بود: «من در مسجد، با اسلام و انقلاب آشنا شدم. با سخن امام که گفت مسجد سنگر است سنگرها را باید حفظ کرد به مسجد آمدم. در مسجد بود که خدا را پیدا کردم. این مسجد بود که مرا ساخت.» 🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 🤲🏻 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا عَلِی‌بنِ‌اَبِیطَالِب. 💠اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا فَاطِمَة‌َالزَّهرَا. 🌹امروزمون در پناه خدا و ائمه و شهدا پر از خیر و برکت و رحمت و سلامتی ان شاءالله التماس دعا🤲🏻 🥀 @yaade_shohadaa
🥀«۲۰ خرداد ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 وصیتنامه: خداوند را شاکرم که در کشوری با دین ناب محمدی (ص) و اعتقادی راسخ به خداوند یکتا و روز معاد متولد شدم و با این تفکر و اعتقاد بزرگ‌شده‌ام و از خانواده‌ام تشکر می‌کنم که با شیر پاک و لقمه حلال مرا بزرگ کرده‌اند تا بتوانم سربازی خود را زیر پرچم ولایت و رهبری ادامه دهم و بتوانم تکه‌ای از دین که برگردنم هست را ادا کنم. سفارشم به خانواده این است که همچون خاری در چشم و گلوی دشمنان انقلاب و رهبری باشند. من می‌دانم داغ عزیز سخت است ولی برای من سخت‌تر این است که یک‌بار دیگر حرم آل الله هجمه نااهلان شود و من زنده باشم و این مصیبت را با چشم ببینم. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار مهدی نظری «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀محمد نبودی ببینی، شهر آزاد گشت... ❤️‍🔥شهیدِ والامقام «عبدل فتح‌العلومی» 💔شهيد عبدل فتح‌العلومی سال ۱۲۹۸ در شهرستان اردبيل پا به عرصه وجود نهاد. اخلاص، سادگی، ايمان به خدای قادر در او ديده میشد. به دنيا علاقه و دلبستگی نداشت. در مقابل مشکلات و ناگواريها کاملاً صبور بود و در برابر هر مشکلی همیشه این جمله را می گفت:«خدا بزرگ است.» اوقات فراغت را با تلاوت قرآن سپری می‌نمود و به روحانيت علاقه وارادت خاصی داشت. در سال ۴۲ زمان حمله عمال رژيم به مدرسه فيضيه، در ۱۵ خرداد و کشتار مردم تهران و به دنبال آن تبعيد حضرت امام(ره) به ترکيه، مبارزات خود را عليه رژيم منحوس پهلوی آشکار کرد و به افشای جنايت رژيم پرداخت. پس ازپيروزی انقلاب به دنبال فرمان امام(ره) برای تشکيل ارتش 20 ميليونی، او عضو بسيج مستضعفين شد و پس از طی دوره‌ی آموزش نظامی به اهواز اعزام گرديد. پس از اتمام مدت مأموريت درجبهه باقی ماند و به طور داوطلبانه همراه گروه جنگهای نامنظم شهيد چمران به مبارزات خود عليه متجاوزان بعثی صهيونيستی عراقی ادامه داد تا اينکه در مهرماه سال ۱۳۶۰ دراثراصابت ترکش خمپاره در بيمارستان شماره ۲ تهران تحت عمل جراحی قرارگرفت و بعد ازبهبودی کامل دوباره عازم جبهه گرديد. شهید فتح‌العلومی سرانجام در ارديبهشت ماه سال ۶۱ در اولين روز عمليات بيت المقدس درجبهه‌ی خرمشهر ندای حق را لبيک گفت و به درجه‌ی رفيع شهادت نائل آمد. ♦️تلاوت «سوره‌ی مبارکه‌ی فجر» هدیه به روح پاک و مطهرش. هجدهم 🥀 @yaade_shohadaa
🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ به نام خدا که رحمتش بی‌اندازه است و مهربانی‌اش همیشگی وَالْفَجْرِ ﴿١﴾ سوگند به سپیده دم وَلَيَالٍ عَشْرٍ ﴿٢﴾ و به شب های ده گانه وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ ﴿٣﴾ و به زوج و فرد وَاللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ ﴿٤﴾ و به شب هنگامی که می گذرد. هَلْ فِي ذَٰلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ ﴿٥﴾ آیا در آنچه گفته شد، سوگندی برای خردمند هست؟ أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ ﴿٦﴾ آیا ندانسته ای که پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟ إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ﴿٧﴾ و [با آن شهر] اِرم که دارای کاخ های باعظمت و ساختمان های بلند بود؟ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلَادِ ﴿٨﴾ همان که مانندش در شهرها ساخته نشده بود؟ وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ ﴿٩﴾ و با قوم ثمود آنان که در آن وادی [برای ساختن بناهای استوار و محکم] تخته سنگ ها را می بریدند؟ وَفِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتَادِ ﴿١٠﴾ و با فرعون نیرومند که دارای میخ های شکنجه بود؟ الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلَادِ ﴿١١﴾ همانان که در شهرها، طغیان وسرکشی کردند؟ فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ ﴿١٢﴾ و در آنها فساد وتباه کاری فراوانی به بار آوردند؟ فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ ﴿١٣﴾ پس پروردگارت تازیانه عذاب های گوناگون را بر آنان فرو ریخت. إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ ﴿١٤﴾ بی تردید پروردگارت در کمین گاه است؛ فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ﴿١٥﴾ اما انسان، هنگامی که پروردگارش او را بیازماید و گرامی داردش و نعمتش بخشد، می گوید: پروردگارم [چون شایسته و سزاوار بودم] مرا گرامی داشت، وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ ﴿١٦﴾ و اما چون او را بیازماید، پس روزی اش را بر او تنگ گیرد، گوید: پروردگارم مرا خوار و زبون کرد. كَلَّا ۖ بَلْ لَا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ ﴿١٧﴾ این چنین نیست که می پندارید، بلکه [زبونی، خواری و دور شدن شما از رحمت خدا برای این است که] یتیم را گرامی نمی دارید وَلَا تَحَاضُّونَ عَلَىٰ طَعَامِ الْمِسْكِينِ ﴿١٨﴾ و یکدیگر را بر طعام دادن به مستمند تشویق نمی کنید وَتَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلًا لَمًّا ﴿١٩﴾ و میراث خود را [با میراث دیگران بی توجه به حلال وحرام بودنش] یک جا و کامل می خورید وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا ﴿٢٠﴾ وثروت را بسیار دوست دارید. كَلَّا إِذَا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا ﴿٢١﴾ این چنین نیست که می پندارید، هنگامی که زمین را به شدت درهم کوبند وَجَاءَ رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا ﴿٢٢﴾ و [فرمان] پروردگارت برسد، وفرشتگان صف اندر صف حاضر شوند، وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ ۚ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسَانُ وَأَنَّىٰ لَهُ الذِّكْرَىٰ ﴿٢٣﴾ در آن روز دوزخ را بیاورند، در آن روز انسان متذکّر شود و کجا این تذکر برای او سودمند افتد؟! يَقُولُ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي ﴿٢٤﴾ می گوید: ای کاش برای این زندگی ام [عبادت خالصانه و کار نیک] پیش فرستاده بودم. فَيَوْمَئِذٍ لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ﴿٢٥﴾ پس در آن روز هیچ کس چون عذاب کردن او عذاب نکند، وَلَا يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ ﴿٢٦﴾ و هیچ کس چون به بند کشیدن او به بند نکشد. يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿٢٧﴾ ای جان آرام گرفته و اطمینان یافته! ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ﴿٢٨﴾ به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، باز گرد. فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ﴿٢٩﴾ پس در میان بندگانم درآی وَادْخُلِي جَنَّتِي ﴿٣٠﴾ و در بهشتم وارد شو. 🥀 @yaade_shohadaa
🌻 🍁 وقتی سوار لنج شدم تازه جای خالی مینا و مهری پیدا شد سفر قبل همه با هم بودیم. جنگ چه بر سر من آورده بود از هفت تا اولاد سه تا برایم مانده بود.بابای بچه ها هم که دور از ما مشغول کار بود. هر چقدر لنج از چوبده دور تر میشد بیشتر دلم میگرفت در خواب هم نمی دیدم که سرنوشت ما این طوری رقم بخوره قلبم تکه تکه شده بود و هر تکه از قلبم گوشه‌ ای. مینا و مهری را به خدا سپردم مهران و مهرداد را هم .خدا در حق بچه‌هایم مهربانتر از من بود . از خدا خواستم که چهارتا اولادم را را حفظ کند و سالم به من برگرداند .چند ساعت از حرکت ما گذاشت و اخم بچه ها باز شد و به حالت عادی برگشتند از همه بیخیال تر شهرام بود شاد بود و به هر طرف می دوید. تخم‌مرغ‌ها را به بچه‌ها دادم که بخورند زینب و شهلا تخم‌مرغ‌ها را توی سر هم زدند تا ترک برداشت و پوستش را گرفتند و خوردن بچه ها می خندیدند و با هم شوخی می کردند .از شادی آنها دل من هم باز شد خوشحال شدم که خدا خودش به همه ما صبر داد تا بتوانیم این شرایط سخت را تحمل کنیم. مادرم مایه دلگرمی من و بچه‌هایم بود چارقد سفیدی زیر چادر سرش بود و با صورت گردش لبخند میزد به شهرام و شهلا زینب نگاه می کرد .همه ما در انتظار آینده بودیم نمی‌دانستیم در اصفهان چه پیش می‌آید اما همه دعا می‌کردیم تجربه زندگی تلخ در رامهرمز برای ما تکرار نشود . مهران به کمک دوستش حمید یوسفیان در محله دستگرد یک خانه نیمه تمام اجاره کرد صاحبخانه قصد داشت با پولی که از ما می گیرد ساخت خانه را تمام کند خانه دو طبقه داشت طبقه بالا دست صاحب خانه بود و قرار بود طبقه پایین را به ما بدهند. وقتی در روزهای سرد اسفند ماه به اصفهان رسیدیم هنوز بنایی خانه تمام نشده بود خانه در و پیکر نداشت و امکان زندگی در آنجا نبود ما مجبور شدیم برای مدتی به خانه حمید یوسفیان برویم. ادامه دارد... 🥀 @yaade_shohadaa