#رفیقِآسمونـےمَن
💔🕊🥀
🌹#مادرشهیدان_جعفری_نژاد را شاد کنیم.
یک روز مادر #شهیدان_علیرضا و #بهداد_جعفری_نژاد منزل ما آمدند،
🥀#مادرشهید خیلی ناراحت و دل شکسته بود،💔
دستان خسته اش را گرفتم🤝، گفتم: چی شده #مادر؟
گفت: یکی از همسایه ها بهم گفته عکس پسرای شهیدت را از سردر ورودی آپارتمان بردار، شاید یه همسایه ای راضی نباشه!!
دلم گرفت از این همه بی معرفتی!!😒
مادر گفت : عکس پسرام را برداشتم
با ناراحتی گفتم:
« چرا مادر؟! حالا اون آدم حرف بیجایی زده، ما مدیون شما و شهدا هستیم، خواهش می کنم عکس ها را دوباره بگذارید.»
هر چی اصرار کردم فایده ای نداشت دلش راضی نشد.
گفتم: مادر #عکسشون را بدید من بگذارم در #فضای_مجازی ، همه ببینند. رفت و با ذوق عکس ها را آورد.
#تصاویر این دوشهید بزرگوار تقدیم حضورتان
همه ما زندگیمون را #مدیون_شهدا و #مادرشهیدان هستیم…
#مدیون تک تک لحظات دلتنگی مادر، لحظات تنهایی…
اگه نمی توانید دردی از #مادر دل خسته #شهیدان بردارید، لطفاً سنگی بر قاب دلش نزنید..
✨حتما دل مادرشون با نشر این پیام و یاد پسران شهیدشان شاد میشه✨
✍️ #راوی:زینب.د
#شهید_دفاع_مقدس
#شهید_بهداد_جعفری_نژاد
#شهید_علیرضا_جعفری_نژاد
#جان_فدا #جانفدا
#مدیون_شهداییم
#یادشهداباذکرصلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
#وعجلالفرجهم
شهیدی که ۶ماهگی پدرش فوت کرد
۶سالگی مادرش
۸سالگی مادربزرگش
۱۰سالگی تنها برادرش
۲۰سالگی غریب و تنها در شلمچه و در عملیات کربلای ۵شهید شد.
این شهید بزرگوار غریب و بی کس بودند .
🌺در سالروز ولادت شهید عزیز شاخه گلی از جنس صلوات تقدیم به روح مطهرشان می کنیم🌺
✨اللهمصلعلیمحمدوالمحمد
وعجلفرجهم ✨
#سالروز_شهادت
#شهید_غواص
#غواص_مرغابی_امام_زمان
امسالآخریـنتولـد روبـراشگرفتیـم،گفتیم:
آرزوڪن..!
(آرزوڪرد..)
گفتیم؛آرمـانجانچےآرزوڪردے؟!
گفت:آرزو
ڪردم
#شہـید
بـشم..!❤️
#شهید_آرمان_علی_وردی
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
#سلام_بر_ابراهیم
☘یکی از دوستان آقا ابراهیم نقل می کرد که: سال ها پس از شهادت ابراهیم در یکی از مساجد تهران مشغول فعالیت فرهنگی بودم. روزی در این فکر بودم که با چه وسیلهای ارتباط بچهها را با مسجد و فعالیتهای فرهنگی حفظ کنیم؟
🌃همان شب ابراهیم را در خواب دیدم. تمامی بچههای مسجد را جمع کرده و می گفت: «از طریق تشکیل هیئت هفتگی بچه ها را حفظ کنید.» بعد در مورد نحوه کار توضیح داد ما هم این کار را انجام دادیم. ابتدا فکر نمی کردیم موفق شویم. ولی با گذشت سال ها، هنوز از طریق هیئت هفتگی با بچهها ارتباط داریم.
✨مرام و شیوه ابراهیم در برخورد با بچههای محل نیز به همین صورت بود. او پس از جذب جوانان محل به ورزش، آنها را به سوی هیئت و مسجد سوق می داد و می گفت: «وقتی دست بچهها توی دست #امام_حسین قرار بگیره مشکل حل می شه. خود آقا نظر لطفش را به آنها خواهد داشت.»
#شهید_ابراهیم_هادی
#سردار_دلها
🌹هدیه امام حسین(ع) به امیرکبیر🌹
◾️آیت الله اراکی:شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت: خیر
سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت: نه
▪️با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟
جواب داد: هدیه مولایم حسین است!
گفتم: چطور؟
با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود!
از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد. آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت:
به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم.
📚 منبع : کتاب آخرین گفتارها
#امیر_کبیر
#سالروز_شهادت
#امام_حسین
پرسیدم : چقدر دوستم داری؟
گفت : یک عمر و ۵ دقیقه . !
گفتم : پنج دقیقش چیه دیگه ؟
گفت : اخه یه جا خوندم بعد از مرگ ،
قلب تا ۵ دقیقه همچنان سالمه:) '!
#عآشقآنھ_مذهبی
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم❤️
از آشنایی با تو دانستم
در مسیر دلدادگی ،
باید عبد باشی تا امیر شوی!
تو دنبال رضایت او باش.
او دنیا و خَلقش را #عاشقت میکند.
خالص باش، عزیزت میکند.
#رفیق_شهیدم😍
#صبحتون_شهدایی🌷🌷🌷
#مادر❤️
پسر جوان آن قدر عاشق دختر بود که گفت: تو نگران چی هستی؟
دختر جوان هم حرفش را زد: همون طور که خودت میدونی مادرت پیره و جز تو فرزندی نداره… باید شرط ضمن عقد بگذاریم که اگر زمین گیر شد، اونو به خونه ما نیاری و ببریش خانه سالمندان.
پسر جوان آهی کشید و شرط دختر را پذیرفت…
هنوز شش ماه از ازدواجشان نگذشته بود که زن جوان در یک تصادف اتومبیل قطع نخاع و ویلچر نشین شد.
پسر جوان رو به مادرش گفت: بهتر نیست ببریمش آسایشگاه؟
مادر پیرش با عصبانیت گفت: مگه من مُردم که ببریش آسایشگاه؟ خودم تا موقعی که زمینگیر نشدم ازش مراقبت میکنم.
پسر جوان اشک ریخت و به زنش نگاه کرد.
زن جوان انگار با نگاهش به او میگفت: شرط ضمن عقد رو باطل کن!
#مهر_مادری
#پیشاپیش_روز_مادر_مبارک