eitaa logo
یادداشتهای دم دستی یک مؤلف( فهیمه ایرجی )
228 دنبال‌کننده
533 عکس
251 ویدیو
24 فایل
این جا یادداشتهای دم دستی و گاه رمانهای درحال نگارش خانم #فهیمه_ایرجی است. @montaghem3376 🍃🌸🍃 کانال شخصی #مولف در تلگرام و ایتا @fahimehiraji وبلاگ نوشته های نقره ای( مولف)👇 http://fahimehiraji.blogfa.com ❌ نشر و کپی مطالب حرام و پیگرد قانونی دارد
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه ها با شوق سفره را می اندازند. بوی غذای مادر شکم ها را به قیل و قال انداخته است. مادر با لبخندی یکی یکی غذاها را داخل بشقاب های ملامینی می کشد و داخل سفره می گذارد. به خودش که می رسد مثل شب های قبل می گوید که داخل قابلمه مانده. الان سیر است و بعدا خواهد خورد. پدر مخفیانه نگاهی به داخل قابلمه ی خالی می اندازد. سرش را پایین می گیرد و اشک در چشمانش جاری می شود. @yaddashthaye_damedasti 🍃🌸🍃 کانال رسمی در تلگرام و ایتا👇 @fahimehiraji واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/LXtXt8NsFRi3mWS5StbP5G وبلاگ نوشته های نقره ای ( مولف) 👇 http://fahimehiraji.blogfa.com ✅ نشر فقط با ذکر نام مولف جایز است
بچه ها با شوق سفره را می اندازند. بوی غذای مادر شکم ها را به قیل و قال انداخته است. مادر با لبخندی یکی یکی غذاها را داخل بشقاب های ملامینی می کشد و داخل سفره می گذارد. به خودش که می رسد مثل شب های قبل می گوید که داخل قابلمه مانده. الان سیر است و بعدا خواهد خورد. پدر مخفیانه نگاهی به داخل قابلمه ی خالی می اندازد. سرش را پایین می گیرد و اشک در چشمانش جاری می شود. @yaddashthaye_damedasti 🍃🌸🍃 کانال رسمی در تلگرام و ایتا👇 @fahimehiraji واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/LXtXt8NsFRi3mWS5StbP5G وبلاگ نوشته های نقره ای ( مولف) 👇 http://fahimehiraji.blogfa.com ✅ نشر فقط با ذکر نام مولف جایز است
هیکل درشتش همیشه مورد خنده ی همرزمانش بود. _ خودت رو بساز می ترسیم تو قبر جانشی! _بردار! جان ما شهید نشو که نمی صرفه... چون باید پول بیشتری به قبر کن بدیم تا قبرت رو اندازه ات کنه... او در جواب فقط با لبخند دستی روی شانه شان می زد و یک جمله می گفت: نگران نباشین...همون قبرم برام زیادیه. همه از حرفش به هم نگاهی انداخته و شانه هایشان را بالا می دادند. معنای حرفش را زمانی فهمیدند که در روز عملیات خمپاره چنان تحویلش گرفت که سر و پاهایش را زد و فقط نیم تنه اش باقی ماند. @yaddashthaye_damedasti 🍃🌸🍃 کانال رسمی در تلگرام و ایتا👇 @fahimehiraji واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/LXtXt8NsFRi3mWS5StbP5G وبلاگ نوشته های نقره ای ( مولف) 👇 http://fahimehiraji.blogfa.com ✅ نشر فقط با ذکر نام مولف جایز است
همیشه می گفت که دوست ندارد ذره ای از خاک روی زمین را اشغال کند. دوست ندارد روی دوش مردم سنگینی کند. آن لحظه همرزمانش فقط می خندیدند. شب عملیات زخمی شد. روی برانکارد قرارش دادند تا او را به عقب برگردانند. صوت خمپاره شنیده شد و بعد هم انفجار و دود. درست خورده بود وسط برانکارد. @yaddashthaye_damedasti 🍃🌸🍃 کانال رسمی در تلگرام و ایتا👇 @fahimehiraji واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/LXtXt8NsFRi3mWS5StbP5G وبلاگ نوشته های نقره ای ( مولف) 👇 http://fahimehiraji.blogfa.com ✅ نشر فقط با ذکر نام مولف جایز است
هیکل درشتش همیشه مورد خنده ی همرزمانش بود. _ خودت رو بساز می ترسیم تو قبر جانشی! _بردار! جان ما شهید نشو که نمی صرفه... چون باید پول بیشتری به قبر کن بدیم تا قبرت رو اندازه ات کنه... او در جواب فقط با لبخند دستی روی شانه شان می زد و یک جمله می گفت: نگران نباشین...همون قبرم برام زیادیه. همه از حرفش به هم نگاهی انداخته و شانه هایشان را بالا می دادند. معنای حرفش را زمانی فهمیدند که در روز عملیات خمپاره چنان تحویلش گرفت که سر و پاهایش را زد و فقط نیم تنه اش باقی ماند. @yaddashthaye_damedasti 🍃🌸🍃 کانال رسمی در تلگرام و ایتا👇 @fahimehiraji واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/LXtXt8NsFRi3mWS5StbP5G وبلاگ نوشته های نقره ای ( مولف) 👇 http://fahimehiraji.blogfa.com ✅ نشر فقط با ذکر نام مولف جایز است
همیشه می گفت که دوست ندارد ذره ای از خاک روی زمین را اشغال کند. دوست ندارد روی دوش مردم سنگینی کند. آن لحظه همرزمانش فقط می خندیدند. شب عملیات زخمی شد. روی برانکارد قرارش دادند تا او را به عقب برگردانند. صوت خمپاره شنیده شد و بعد هم انفجار و دود. درست خورده بود وسط برانکارد. @yaddashthaye_damedasti 🍃🌸🍃 کانال رسمی در تلگرام و ایتا👇 @fahimehiraji واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/LXtXt8NsFRi3mWS5StbP5G وبلاگ نوشته های نقره ای ( مولف) 👇 http://fahimehiraji.blogfa.com ✅ نشر فقط با ذکر نام مولف جایز است
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ همیشه می گفت که دوست ندارد ذره ای از خاک روی زمین را اشغال کند. دوست ندارد روی دوش مردم سنگینی کند. آن لحظه همرزمانش فقط می خندیدند. شب عملیات زخمی شد. روی برانکارد قرارش دادند تا او را به عقب برگردانند. صوت خمپاره شنیده شد و بعد هم انفجار و دود. درست خورده بود وسط برانکارد. 🔻شادی روحش صلوات 🔻 وبلاگ نوشته های نقره ای ( مولف) 👇 http://fahimehiraji.blogfa.com •••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ _ عضو شوید👇 ╭┅─────────┅╮ 🌺 @yaddashthaye_damedasti ╰┅─────────┅╯
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ هیکل درشتش همیشه مورد خنده ی همرزمانش بود. _ خودت رو بساز می ترسیم تو قبر جانشی! _برادار! جان ما شهید نشو که نمی صرفه... چون باید پول بیشتری به قبر کن بدیم تا قبرت رو اندازه ات کنه... او در جواب فقط با لبخند دستی روی شانه شان می زد و یک جمله می گفت: نگران نباشین...همون قبرم برام زیادیه. همه از حرفش به هم نگاهی انداخته و شانه هایشان را بالا می دادند. معنای حرفش را زمانی فهمیدند که در روز عملیات خمپاره چنان تحویلش گرفت که سر و پاهایش را زد و فقط نیم تنه اش باقی ماند. جهت شادی روحش صلوات وبلاگ نوشته های نقره ای ( مولف) 👇 http://fahimehiraji.blogfa.com •••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ _ عضو شوید👇 ╭┅─────────┅╮ 🌺 @yaddashthaye_damedasti