شکل صحیح #منطق_فازی(فهم مراتبی)
فصل اول در بيان امكان اكتساب تصورات قومى گفتهاند اكتساب تصورات بحدود - و آنچه جارى مجراى حدود باشد ممكن نيست - چه مطلوب اگر در ذهن حاصل بود از اكتساب مستغنى بود - و اگر حاصل نبود اكتسابش صورت نبندد - چه آنچه متصور نبود مطلوب نتواند بود - و اگر متصور شود نتوان دانست - كه مطلوب او بوده است يا غير او - بخلاف تصديقى كه تصورات اجزايش معلوم تواند بود - و حكم باثبات يا نفى مطلوب بود - و سبب اين غلط غفلت از شعور بكيفيت حصول تصورات بود - و آن آنست كه معرفت چيزها امرى نيست - كه حصول آن دفعه واحده باشد - بل آن را مراتب است در قوت و ضعف - و وضوح و خفا و خصوص و عموم كمال و نقصان - و باشد كه شيئا بعد شىء حاصل شود تا بحد كمال رسد - و بيانش آنست كه - معرفتى هست چيزى را بذات آن چيز - و معرفتى هست همان چيز را بذاتيات آن چيز - و معرفتى هست همان چيز را بعرضياتش - و معرفتى هست او را باشباه و نظايرش - و يكى از ديگر تمامتر است - ميان حدى در نقصان كه جهل محض باشد - و حدى در كمال كه تمامى احاطت باشد - مانند مراتب نور در ظهور و خفا - و مثالش در محسوسات چنان بود - كه كسى شخصى را از دور بيند - داند كه جسمى كثيف است - و نداند كه سنگى است يا درختى يا جانورى - پس معرفت او آن شخص را - معرفتى مبهم عام ناقص بود محتمل اين انواع - بعد از آن اگر او را متحرك يابد - معلومش شود كه حيوانست - پس اين معرفت محصلتر و خاصتر و كاملتر شود - بىآنك در آن شخص تفاوتى حادث شود - و همچنين اگر بوقوف بر اثرى ديگر - معلومش شود كه فرس يا انسانست - پس كدام صنف است پس كدام شخص - و تحصيل و استكمال اين معرفت در ذهن آن كس - بسبب وقوف بر مخصصات واحدا بعد واحد مقتضى آن نباشد - كه آن شخص را در وقتى وجودى عام بوده باشد - و بعد از آن بتدريج خاص شده - و مع ذلك اقتضاء آن نكند - كه در بعضى احوال آن كس مخطى بوده باشد - و معرفت او غير مطابق وجود بوده و بعد از آن مصيب شده - و معرفتش مطابق گشته همچنين اگر كسى آتش را نشناسد - و اول احساس دودش كند و آتش را مصدر دود داند - و بعد از آن نورش احساس كند - و داند كه مصدر دود مضيئى است - پس حرارتش احساس كند و داند كه مسخن است - پس جرمش مشاهده كند - لا محاله معرفت او در تزايد بود تا رسيدن بمعرفت حقيقى - و چون حال معارف اين است - پس شايد كه يك چيز معروف بود بمعرفتى عام - و ناقص و مجهول بود از روى خصوص و كمال - و مطلوب بود از آن روى كه بذات يك چيز بود - تا بوجه مجهول نيز معروف شود - و بعد از وجدان دانند كه مطلوب همان چيز است - كه بوجهى معروف بوده است - و هيچ نقص بر اين قاعده وارد نباشد و شك او زايل شود
اساس الاقتباس 412
#منطق
#تعریف