عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
#عنایت شهیدسیّدمجتبیعلمدار🌹 ...❤️ ❤️....
🌟شفاعت شما با مادرم حضرت زهرا (سلام الله علیها)
🌟شهید سید مجتبی علمدار
از طرف لشکر گفتند: «برای مراسم فردا یک تابلو بزرگ از تصویر سیّد آماده کن.»
من هم آخر شب، به منزلمان در بابل رفتم. با پارچه و چوب، بوم را آماده کردم. قلم و رنگها را برداشتم و به نام خدا شروع کردم.
همسرم آن موقع ناراحتی اعصاب شدید داشت. بارها به پزشکان متخصص در شهرهای مختلف مراجعه کردیم اما مشکل او حل نشد.
قبل از خواب همسرم به من گفت: «اگه میشه این تابلو رو ببر بیرون، میترسم رنگ روی فرش بریزه.»
گفتم: «خانم، هوا سرده. من زیر تابلو پلاستیک پهن کردم. مواظب هستم که رنگ نریزه.»
سکوت کامل برقرار شده بود. حالا من بودم و تصویر سیّد مجتبی. اشک میریختم و قلم را روی بوم میکشیدم.
تا قبل از اذان صبح، تصویر زیبایی از سیّد ترسیم شد. خوشحال بودم و خسته. گفتم سریع وسایل را جمع کنم و بعد از نماز کمی بخوابم.
آخرین قوطی رنگ را برداشتم که یک باره از دستم سُر خورد و افتاد روی فرش!
نمیدانستم چه کار کنم. رنگ پاشیده بود روی فرش. بیشتر از همه به فکر همسرم بود. نمیدانستم در جواب او چه بگویم. به من گفته بود که برو بیرون اما…
بالاخره بیدار شد و از اتاق بیرون آمد. سریع دستمال و آب و… آورد و مشغول شد. اما بیفایده بود!
خانم من همینطور که با دستمال به روی فرش میکشید گفت: «خدایا، فقط برای اینکه این شهید فرزند حضرت زهرا (علیها سلام) بوده سکوت میکنم.»
بعد هم گفت: «میگن اهل محشر در قیامت، سرها را از عظمت حضرت زهرا (علیها سلام) به زیر میگیرند.»
بعد نگاهی به چهرهی شهید انداخت و ادامه داد: «فردای قیامت به مادرت بگو که من این کار را برای شما کردم. شما سفارش ما را بکن، شاید ما را شفاعت کنند.»
***
صبح با هم ازخانه بیرون آمدیم. البته بعد از نماز چند ساعتی استراحت کردم. در را بستم و آماده حرکت شدیم. همان موقع، خانم همسایه بیرون آمد و خانم من را صدا کرد.
خانواده ایشان را میشناختم؛ خانم رحمانپور همسر یکی از جانبازان جنگی و از زنان مؤمن محله ما بود. ایشان جلو آمد و رو به همسر من کرد و بیمقدمه گفت: «شما شهید علمدار میشناسید؟!»
یک دفعه من و همسرم با تعجب به هم نگاه کردیم. خانم من گفت: «بله، چطور مگه؟!»
خانم رحمانپور ادامه داد: «من یک ساعت پیش خواب بودم. یک جوان با چهرهای نورانی شبیه شهدای زمان جنگ آمد و خودش را معرفی کرد.
بعد گفت: “از طرف ما از خانم غلامی معذرت خواهی کنید و بگویید به پیمانی که بستیم عمل میکنیم. شفاعت شما در قیامت با مادرم زهرا (علیها سلام).”
...💚@yadeShohadaa
#با_این_ستاره_ها #امام_زمانی_شو
#رفیق_شهیدت
🌹رفقا #با_این_ستاره_ها میتوان راه را پیدا کرد
به مناسبت #هفته_دفاع_مقدس
پایگاه زینب(س)برگزار میکند💐
شما میتوانید دلنوشته ای به دوست شهیدت بنویسی برامون ارسال کنی
به بهترین دلنوشته📝 هدیهاهدا میشه..🎁🎁
✅دوستان این آیدی بنده است دلنوشته هاتون رو بفرستید تا برامسئول طرح ارسال کنم:
🆔 @A_Sadat313
#دختران_مهدوی_پایگاه_حضرت_زینبحوزهکوثرشهرستانسرخه
...💚@yadeShohada313
عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
#عنایت شهیدسیّدمجتبیعلمدار🌹 ...❤️ ❤️....
#کرامت_شهید🌷
#شهیدسیدمجتبیعلمدار💚
سیّد همیشه « یا زهرا(س) » می گفت. البته عنایاتی هم نصیب ما می شد. مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول شدیم. آنچنان توان مالی نداشتیم. یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم. 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود. توی جیب ایشان هم پول نبود. وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری زیر طاقچه مان است. تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است. تا من زنده هستم به کسی نگو.
#اللهم_الحقنی_بالشهدا
#رزقک_شهادت
#یازهرا
...🕊@yadeShohadaa
عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
#عنایت شهیدمدافع حرم :سید رضا طاهر🌹 ...❤️ ❤️....
من زبان بارداریم خوابی از #شهیدسیدرضاطاهر دیدم تا حالا ایشون رو ندیده بودم و نمیشناختم تا اینکه درعالم خواب ایشون رو دیدم که لباس بسیجی ،چفیه در گردن لبخند زنان از درون مه غلیظی خارج شد
من بارداری فوق العاده سختی داشتم خیلی سخت ،اون شب تو خواب ایشون بهم گفتن:
((این سختی ها گذراست ،این جهاد شما خانوم هاست شما خانوم ها که نمیتونین به میدون جنگ بیاین این جهادشماست در راه خدا))
شهید طاهر گفتن :((من در دوره بارداری خانومم فهمیدم چقدر سختی میکشید.
🕊چندروزبعدتصویرشون رو تو تلویزیون دیدم و فهمیدم ایشون شهید شدند و ازشهدای خانطومان هستند،ازقضا یک فرزند هم دارند نکته جالب ،لبخند روی لب شهید بود که فراموشم نمیشه ،خانومشون در مصاحبه از لبخند روی لب شهید میگفت که کنار نمیرفت و همه اون رو با لبخند میشناختند
💔از اون به بعد خیلی به جد بزرگوارشون توسل میکردم و هربار حاجت روا میشم
دقیقا تابستون سال گذشته بود........
🌹بعد از اون خواب شفای مریض دکتر جواب کرده رو هم باتوسل به جد بزرگوارشون گرفتیم برادر شوهرم تو سن ۳۳ سالگی سرطان بدخیم گرفت که تهران هم جوابش کردند😔اما.....
به شهید توسل کردم به یک ماه نکشید درمانشون تمام شد❗️معجزه دیدم .فقط معجزه شد......
هر وقت مشکلی پیش میاد واسه شادی روح پاکشون صلوات نذر میکنم و الحمدالله همیشه جواب میگیرم .
احساس نزدیکی بیشتری با خدا دارم🌱چرا که منو با مشکلات ریز و درشتم دید و اون بزرگوار رو تو مسیرم گذاشت تا تو بدترین شرایط عمرم باعث امید باشه🌹
...❤️@yadeShohadaa
عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
#عنایت شهیدمحمد بلباسی🌹 ...❤️ ❤️.....
#عنایت شهید🌷
#شهیدمحمدبلباسی🌹
آن شب خوابی عجیب دیدم 😴😳، شاید باورش برای خود من هم سخت بود😳🤔
، آن شب خواب دیدم ،مردی با لباس نظامی استاده است☺️😍 پشتش به من بود من صورتش را ندیدم .
یک برگه دستشان بود.🤔😍☺️
قسمتی از برگه طلایی بود😍✨✨ می درخشید نور خاصی داشت.
آن برگه را دست من دادند آن قدر محو زیبایی آن مهر بودم😍☺️ متوجه رفتن آن مرد نظامی نشدم 😔.
آن مرد نظامی رفت من🤔😳
را در خلع بی پایان رها کرد، چند هفته ی گذشت من گنگ بودم نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است .🤔😳
چند هفته بعد دوستم برایم ☺️
عکس مهر خادمی شهدا برایم فرستاد 😍
آن جا بود که آن تکیه ی گمشده ی پازل خوابم تکمیل شد 😍😍
من خادم شهدا شده بودم😍 من انتخاب شده بودم 😍آن مهر طلایی مهر خادمی بود . این مهر را از شهید بلباسی گرفتم😍☺️😔💔🕊🌹
درست از دست خود شهید بزرگوار
ارسالی از -خادم الشهدا
#اللهم_الحقنی_بالشهدا
#رزقک_شهادت
#التماس دعا
#یازهرا
....❤️@yadeShohadaa
عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
#عنایت شهیدمدافع حرم :سید رضا طاهر🌹 ...❤️ ❤️....
#عنایت_شهید🌷
#شهیدسیدرضاطاهر🌹
میخام از شهیدی بگم
که درحقم خوبی کرد وبرادری😌☺️
وقتی شهید رو اوردن
تو شهراعلامیه زدن امشب وداع با شهید هست☺️
.
منو با چندتا از خانوم های پاسدارقرار گذاشیتم ک امشب بریم وجای اسما جون خالی بود اون شب همه بودیم جز اون
حتی اون شب کوثر جون هم بود☺️
.
خیلی شلوغ بود خیلی
حس حالش یجوری بود😢
بعدش ک شهید رو اوردن
خیلی گریه کردیم😢
ن برای شهید
ب قول کوثر برای خودمون باید گریه کنیم😢😔
من از شهید چیزی خاستم اگ اون نبود شاید منم الان نبودم😔
بعدش با بچها خدافظی کردیم اومدیم خونه
انقد ک ناراحت و بیحال بودم ک تشیع جنازش نرفتم😔
دوشب بعدش خواب شهید رو دیدم😔😢
.
دیدم اومدامام زاده ابراهیم با لباس پاسداری وچفیه سفیدگردنش یه کنار نشسته هوا بارونی تا منو دیدپاشد داشتم رد میشدم گفت وایسا گفت نگران نباش ما هواتو داریم نگران نباش انقد ناراحتی نکن.
پاشدم کلی گریه کردم فردا رفتم سرخاکش گفتم واقعا راست میگی یعنی درست میکنی یعنی امیدوار باشم.😭😢
دوماه بعدش ک منتظراون خبر بودم
جوابش اومد اصن باورتون نمیشه همونجوری ک این شهید تو خوابم گفت شد ب قولش عمل کرد.😒😢
اولین شهیدی هست ک باهاش خیلی دردودل میکنم.☺️
.
خیلی بامعرفته
چه کنیم ک ما برعکس اوناییم😢
شرمنده اذیت شدین
...❤️@yadeShohadaa
🌹عنایت حضرت علی اصغر؛
امشب مجلس داشتم ، بعد مجلسم آقایی اومد پیشم
گفت حاج آقا ما از اون دستورالعمل شما یه حاجت محاااال گرفتیم..
گفتم خیر باشه، چه حاجتی؟؟
گفت دکتر به خانمم گفت شما قید بچه رو بزن، کلا فقط ۱ درصد احتمال داره باردار بشی..
👈🏼میگفت خیلی ناامید شدیم..
نمیدونیم چیشد توی فامیل و محل شایعه شد خانم فلانی حامله است..
👈🏼میگفت من چنان مضطر شدم که موندم چکار کنم ..
برم به همه بگم زنم مریضه ..
بگم ما بچه دار نمیشیم..
بگم دکترا قطع امیدمون کردن..
بگم ما باید آرزوی بچه رو به گور ببریم و...
👈🏼هرچی میگفتم آبروم میرفت و حرف و حدیث درست میشد برامون و دل خانمم میشکست..
میگفت یکی بهم گفت شما گفتید حاجت مهم داشتید ۱۰ تا روضه علی اصغر نذر کنید کار درست میشه...
👈🏼میگفت من این نذر انجام دادم..
از ۱درصد احتمال بارداری ،خدا بما اولاد داده ، دکتر متعجب فقط نگامون میکرد،میگفت از محالاته این زن بچه دار بشه..
میگفت به مردم بگو دامن علی اصغر علیهالسلام رها نکنند
📝حاج مهدی قاضی زاده
#عنایت شش ماههۀ امامحسین🌹
...❤️@yadeShohadaa