عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
#انتظار ،واژه غریبی است اما هستند کسانی که سالها با این واژه خو گرفتهاند مادران و همسرانی که با هر
به این شهید به اندازهای وابسطه شدم که به این باور رسیدم #پدرم است❤️
دختر شهید سید علی اکبر حسینی در حالی که چشمانش پر از اشک است💔و مدام آنها را با دستانش پاک میکند میگوید: در تمام این سالها تنها #دو بار خواب پدر را دیدم یک بار زمانی که تنها 6 سال داشتم و دیدم درب حیاط در میزنند؛ در را باز کردم دیدم کسی نیست، دیدم یک نفر جلوی من زانو زد نگاه که کردم پدر بود که مرا در آغوش گرفت💔
سال گذشته که دوباره خواب پدر را دیدم اما کسی باور نمیکرد این شهید، پدر من باشد😔پس از آزمایشات هر روز منتظر خبر خوش بودم و شب ها با قاب عکس پدرم حرف میزدم یک شب دیگر پدر به خوابم آمد و گفت چرا انقدر بی تابی میکنی دخترم😊 من از این بالا مراقبت هستم😭😭😭به همون جایی اشاره کرد که دفن شده💔 این بار مطمئنتر شدم و به همسرم گفتم من مطمئنم که این شهید پدرم هست💔 وهمین طورهم شد.
🕊آخرین باری که رفت، به دلم الهام شده بود که بر نمیگردد🕊
#همسرشهید سید علی اکبر حسینی میگوید: بعد از خواب دخترم حال و هوای عجیبی به همه ما دست داد تا جایی که هر روز منتظر خوش خبری بودیم و امروز آرزوی دیرینه من و فرزندانم برآورده شد❤️
وی میافزاید: در تمام این سالها در تنهایی هایم به یاد علی اکبر و خاطراتی که داشتیم گریه میکردم😭و امروز شاهد خبر خوشی بودم که امیدوارم طعم آن را تمام خانواده شهدای گمنام بچشند🌷 به شهیدم تبریک میگویم که بعد از 31 سال به شهر خودش برگشته و از این اتفاق خیلی خوشحالم😊💕
#همسرشهید حسینی با اشاره به اینکه همسرش سال 63 در جزیره مجنون به شهادت رسیده است اظهار میکند: من و علی اکبر تنها سه سال و نیم با هم زندگی کردیم که حاصل آن یک پسر و دختر است اما این چندسال برای من به اندازه هزاران سال ارزش داشت.
سربازیاش را در کردستان بود و 5 ماه بعد مجدد به جزیره مجنون رفت آخرین باری که به جبهه رفت، پسرم محمد مهدی 4ساله و دخترم سمیه 5 ماهه بود.
هیچ وقت آخرین دفعهای را که میخواست به جبهه برود فراموش نمیکنم؛ هوا که روشن شد رفت و دیگر برنگشت انگار به هر دو نفرمان الهام شده بود که دیدار مجددی وجود ندارد و عید نوروز همان سال 63 خبر مفقود شدن علی اکبر را برایم آوردند.💔
💕شهیدی که همه خوابش را دیدند💕
#داماد شهید علی اکبر حسینی نیز میگوید: روزی که شهدای گمنام را به دررود آوردند در مسجد جامع درخواست کردیم با توجه به خوابی که همسرم دیده #عکس پدرش در کنار تابوت شهدای گمنام باشد پس از مراسم یکی از بانوانی که از #مشهد آمده بود گفت شب قبل یکی از شهدای گمنام را در خواب دیده و همین موضوع سبب شده او به دررود بیاید💔 عکس شهید علی اکبر حسینی را که میبیند میگوید من همین شهید را در خواب دیدم😭😭
رابطه پدر و فرزندی 100 درصد #تایید شده است😍✔️
نماینده کمیته جستجوی مفقودین نیروهای مسلح خراسان رضوی در حاشیه دیدار خانواده شهید علی اکبر حسینی با شهیدشان در گلزار شهدای دررود گفت: سال گذشته بعد از مراجعه خانواده شهید براساس الهام قلبی در خواب از سوی شهید، این خانواده جهت انجام آزمایش «دی.ان.ای» به ستاد معراج شهدای مرکز معرفی شدند و طی اعلام مرکز تحقیقات ژنتیک انسانی نمونه گیری که از همسر و دختر شهید به نام #سمیه_سادات_حسینی انجام شد و با تطبیق نمونهها رابطه پدر و فرزند به صورت 100 درصد تایید شد.✔️
محمد احراری اظهار داشت: بعد از اعلام مرکز تحقیقات ژنتیک انسانی به ستاد معراج شهدای مرکز بر اساس نمونه گیریهایی که از شهدای گمنام تدفین شده و تطبیق آنها روشن شد شهیدی که در دررود یعنی همان شهر محل سکونت خانواده تدفین شده #شهید_علی_اکبرحسینی است و شهدا با این رخداد طیب بودن خود را بار دیگر به ما نشان دادند و این چیزی جز اعجاز نخواهد بود☝️🕊
#شهداگاهی_نگاهی_دعایی
___________________
📲کٰانال عِنٰایٰٰاتِ امٰامِ زمٰـان«عج» وشُهـدا🕊❤️
@yadeShohadaa
#عنایت_امام_رضا🕊
یکی از رفقا میگفت:
"قصد #ازدواج داشتم
گفتم برم #مشهد و از امام رضا(ع)…
یه زن خوب بخوام...❗️
رفتم #حرم و درخواستمو به آقا گفتم...
شب شد و جایی واسه خواب نداشتم...☹️
هر جای حرم که میخوابیدم...
خادما مثه بختک رو سرم خراب میشدن که...😢
"آقا بلند شو..."
متوجه شدم کنار پنجره فولاد…
یه عده با پارچه سبز خودشونو به نیت شفا بستن…
کسی هم کاری به کارشون نداره.
رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و.......
تاااا صبح راحت خوابیدم...❗️
صبح شد...پارچه رو وا کردم...☺️
پا شدم که برم دنبال کار و زندگیم...
چشتون روز بد نبینه…❗️
یهو یکی داد زد :
"آی ملت…شفا گرررفت…😱
#پنجره_فولاد_رضا_مریضا_رو_شفا_میده
به ثانیه نکشید، ریختن سرم و...😭
نزدیک بود لباسامو پاره پوره کنن که…
خادما به دادم رسیدن و بردنم مرکز ثبت شفا یافتگان…❗️
"مدارک پزشکیتو بده تا پزشکای ما؛
مریضی و ادعای شفا گرفتنتو تأیید کنن..."
"آقا بیخیاااال😳…شفا کدومه…⁉️
خوابم میومد،جا واسه خواب نبود...
رفتم خودمو بستم به پنجره فولاد و خوابیدم😴…
همین"
تاااا اینو گفتم…
یه چک خوابوند درِ گوشم و گفت:
"تا تو باشی دیگه با احساسات مردم بازی نکنی…"🤕
خیلی دلم شکست💔
رفتم دم پنجره فولاد و با بغض گفتم:
"آقا؛دستت درد نکنه...دمت گرم💔
زن که بهمون ندادی هیچ…
یه کشیده آب دار هم خوردیم.
همینجور که داشتم نِق میزدم…
یهو یکی زد رو شونم و گفت:
"سلام پسرم❗️
"مجرّدی⁉️"
گفتم آره؛
"من یه دختر دارم و دنبال یه دوماد خوب میگردم...☺️
اومدم حرم که یه دوماد خوب پیدا کنم؛
تو رو دیدم و به دلم افتاد بیام سراغت...
خلاااااصهههه...
تا اینکه شدیم دوماد این حاج آقا😁
بعد ازدواج
با خانومم اومديم حرم...
از آقا تشکر كردم و گفتم:
"آقا،ما حاضریما...😂
یه سیلی دیگه بخوریم و
یه زن خوب دیگه هم بهمون بدیا 😂😂😂
(به روایت آقای موسوی زاده)
#يا_ضامن_آهو