عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
#عنایت_شهیدمحسن_حججی💐 🍃خانوم بدحجابی که توسط شهیدحججی متحول شد ___________________ 📲کٰانال عِنٰایٰٰ
🍃همسرم بیغیرت نبود
در گذشته ظاهرم به گونهای بود که از #پوشش ظاهری خوبی برخوردار #نبودم و میتوانم بگویم به معنای واقعی یک #بدحجاب بودم.در پوششم از رنگبندیهای متنوع استفاده میکردم، به گونهای که جذاب و مورد پسند دیگران باشد، همواره با خود میگفتم داشتن حجاب، هنر نیست، اگر این گونه در جامعه حاضر شوند و با وجود نگاههای هیز نامحرمان در امان بمانند، این هنر است.
همسرم راضی به این پوشش نبود و واقعاً ناراحت بود😞 این من بودم که به او تحمیل میکردم که #بدحجاب باشم، شوهرم بیغیرت نبود اما از درون میشکست💔
🍃باحجابها را به سُخره میگرفتم🍃
۳۲سال سن دارم و خدا را شکر میکنم که امروز میتوانم بگویم که یک #محجبه هستم؛😊 حالا هم وقتی بدحجابیها را میبینم به خودم جرأت نمیدهم کسی را نصیحت کنم یا عقایدم را به او تحمیل کنم.دو پسر ۱۴ و ۱۶ ساله دارم که حاضر نمیشدند در جمعها همراهم باشند و یک دختر ۳ ساله دارم که لباسهایش را با خودم سِت میکردم و ناخواسته عقایدم به او تحمیل میشد.همیشه فکر میکردم حجاب #عقبماندگی و تحجر است😐 و باحجابها را به سُخره میگرفتم؛😔 الان خودم به درد آنها دچار شدم و بعد از باحجاب شدن مورد تمسخر قرار میگیرم☺️روزی که میخواستم محجبه شوم، حقیقتاً خجالتزده بودم که این ناشی از حال و روز گذشتهام بود.فروشنده لوازمالتحریر هستم، بعد از اینکه باحجاب شدم برخی از آشنایان مرا نمیشناختند، واقعاً حجاب به سلاحی برای حفظ من تبدیل شد.👌
🍃شب چهارم محرم🍃
در محرم امسال، اتفاقی، مسیر زندگی مرا تغییر داد☝️ هیچ شناختی نسبت به شهدای مدافعان حرم نداشتم و بر این باور بودم که آنها خودخواه هستند که از خانواده خود میگذرند تا در کشوری دیگر کشته شوند؛ تا اینکه شبی به یکی از شهدای مدافع حرم وقتی در حال ذبح او بودند، #توهین کردم😭😭شب چهارم محرم در عالم خواب دیدم چند تا خانم محجبه، #چادری را به من هدیه کردند، حیران از خواب برخاستم😳💔دوباره به خواب رفتم، باز هم همان خانمها را دیدم که #مقنعه سرم گذاشتند و پیشانی مرا بوسیدند، نسبت به این کارشان معترض شدم😕 باز هم از خواب بلند شدم، رفتم خواب را برای همسرم تعریف کنم اما شنیده بودم که خواب بد را تعریف نمیکنند.خوابیدم تا اینکه صبح از خواب بیدار شدم اما باز هم متقاعد نشدم که این خواب بد را برای کسی تعریف کنم.
🍃* صبح روز پنجم محرم🍃
ساعاتی از صبح نگذشته بود که باز هم خواب به سراغم آمد، اینبار در خواب، #شهیدمدافع_حرم_محسن_حججی که پرچمی به دستش بود را دیدم، خودش را معرفی کرد و گفت: آرزویم #شهادت بود، من سرم رفت تا روسریات نرود💔اگر حجابت را رعایت کنی نزد خدا عزیز میشوی و … .قبل از این خواب اصلاً شهید حججی را نمیشناختم، در فضای مجازی به دنبال نامش رفتم تا اینکه عکسهای بیسر او را دیدم، زندگیاش را مطالعه کردم و صحبتها و نگرانیهایش را در مورد حجاب شنیدم.
پس از شناخت کامل شهید، منقلب شدم و دیگر اشک امانم نمیداد😭😭خواب را برای همسرم تعریف کردم و گفتم: «میخواهم #چادری شوم»❤️همسرم گفت: «اگر میخواهی مدت کوتاهی به طور احساسی چادر بگذاری و دوباره از کار خودت پشیمان شوی، این کار را اصلاً انجام نده».همچنان در پی تعبیر کردن خوابم بودم و احساس میکردم تعبیر خوابم این است که باید چادری شوم.
🍃* تصمیم نهایی 🍃
همسرم مرا از چادری شدن #منع میکرد، بین دو راهی بودم که اینبار در همان روز مجدداً در عالم رؤیا #شهیدحججی را دیدم، هدیهای به من داد که با پارچه سبزی آن را پوشانده بود، وقتی که پارچه را کنار زدم، سر بریده او را دیدم، با وحشت از خواب بلند شدم و در همان لحظه تصمیم نهاییام را گرفتم که هر طوری شده باید چادری شوم.
بدون اینکه آرایش کنم به فروشگاه حجاب که نزدیک محل کارم بود، رفتم تا چادر و مقنعه بخرم، فروشنده مرا نشناخت، وقتی خودم را معرفی و خوابم را برای او تعریف کردم، خیلی خوشحال شد.بعد از این ماجرا پوستر شهید را به شیشه مغازهام زدم، هر کسی اگر حرف یا طعنهای میزد، دلم میخواست با تمام وجودم از شهید حججی دفاع کنم.همسرم یک روز از من حمایت میکرد و یک روز نیز به دلیل حال و روز گذشتهام سکوت میکرد، این در حالی بود که دیگر به فرزندان، همسرم و مال دنیا تعلق خاطر گذشته را نداشتم.
🍃* عزم سفر 🍃
یک روز همسرم پیشنهاد داد تا با هم به شهر شهید حججی « #نجف_آباد» برویم، چند نفر از آشناها هم راغب شدند که
با ما بیایند، در خبرها آمده بود که قرار است پیکر شهید حججی را به اصفهان بیاورند.۳۵ نفر آماده رفتن به اصفهان شدیم، همسر و پسرم نیز تصمیم گرفتند به مراسم پیادهروی کربلا بروند.عازم سفر شدیم، وقتی رسیدیم، دیگر آرام و قرار نداشتم و بیتابانه سراغ مزار شهید حججی را گرفتم، از جمع جدا شدم و دوان دوان به سوی مرادم گام برداشتم، از ورود به بارگاه جلوگیری میکردند،