eitaa logo
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
173 دنبال‌کننده
287 عکس
154 ویدیو
4 فایل
🕊او بٰا سپاهی ازشهیدان خواهد آمد🕊 🌹وَلٰا تحسبَن الذیـنَ قُتلوا فـی سبیلِ الله امواتا بَلْ احیـٰاءٌ عندَ ربهم یُرزَقون🌹 📣لطفا شماهم ازعنایات خود توسط شهدا وامام‌زمان برای ما بگید👇 🆔 @A_Sadat313
مشاهده در ایتا
دانلود
💠داشتم همینجوری فکر می کردم و ناراحت بودم از این که یک ناراحتی فکری هشت سالی هست باهامه اما با اینکه از کشان کشان آمدنش با من ناراحت بودم😔نمی تونستم هیچ کاری کنم که دیگه همراهم نباشه. این دیگه از زندگی منو انداخته بود. کم آورده بودم، حس میکردم این باعث شده خدا هم اگر میخواد رحمتی بفرسته و مشکلی ازم حل شه این مانع میشه و بارها مانع شده چون دیدم. تمرکزم نداشتم نمی تونستم درس بخونم، نمیتونستم کار کنم، سریع عصبانی می شدم. تا اینکه یک روز چشمم به عکس افتاد... می دونستم با اینکه خالکوبی داشته اما یک دفعه متحول شده و حتی رفته سوریه و برای بی بی شدن جانش رو داده و شهید شده. گفتم مجید من چیکار کنم... گریه ام گرفت😔 کاری از دستم بر نمی اومد، فقط با دیدن عکسش یهویی دلم شکست💔و گفتم تو این شکلی شدی و من جاموندم... همون لحظه انگار دیگه برام اون ذهنیت از من شد و الحمدلله خیلی حالم خوبه. اینو مدیون برادر خوبم هستم. +خداروشکر ❤️😍 همگی حاجت روا و رفع گرفتاری اِن شاءالله 🌹 @yadeShohadaa
💫 یکی از همشهریها تعریف میکند که بیماری ای داشتم که خیلی اذیت بودم. 💫 شبی در عالم خواب دیدم که یک نفر آمد و یک حبه قند به من داد و گفت این را بخور خوب میشوی. 🔷 از او سوال کردم که شما که هستی گفت که من فلانی (نجاتعلی زکوی) هستم. از خواب بیدار شدم، جریان را به مادرم گفتم. ایشان هم به نزد مادر شهید رفتن و جریان را به ایشان گفتن، او هم چند حبه قند به مادرم داد؛ من آن را خوردم و بعد خوب شدم. 🍂 ✉️ ارسالی خواهر زاده شهید @yadeShohadaa
✍🏼سلام من یه آدم خیلی حساسی هستم تو امور معنوی .باید به یقین برسم تا به یه ذکری یه نمازی که توصیه شده عمل کنم.چه خوب چه بد دیگه اینطوری ام.تو خیلی از کانالها بودم در رابطه ی رفاقت با شهدا زیاد میگفتن که دوست شهید و این مسئله ها.با خودم گفتم یعنی چی مگه امکان داره آدم دوست شهید داشته باشه.با خودم میگفتم اینا ساخته و پرداخته ی یه خل و چله تو فضای مجازی تا الکی بخان به یه مسئله ای وجهه ی خوبی بدن بقیه مردم هم زود باور.یادمه یه شب با خودم گفتم حالا که انقدر اینا میگن دوست شهید به شهدا گفتم من حال ندارم دنبالتون بگردم دنبال دوست شهید گشتن حوصله میخاد خودتون بگردین دنبال من.قرار نیست که رفاقت رو من شروع کنم.شما شروع کنین اگه بر حق هستین. تا یه شب تو عالم خواب🌙 دیدم شهید جهاد مغنیه اومد تو خوابم و یه حرفایی بهم زدیم و میخندیدم.اونجا فهمیدم چه قدر بامعرفتن اما الان چی ......گرفتار معصیت شدیم نفس که میکشیم خون میکنیم دل آقامون حجت ابن الحسن. ای کاش غربت حجت الحسن که به دوازده قرن داره کشیده میشه تموم شه مردیم از بس کم داریم آغوش امام مون رو.... التماس دعابرای فرج بیابونگرد عالم حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه و سهل مخرجه. ✌️ 🥀
❀بـایدازطایـفہ‌ے؏ـشق‌اطاعٺ‌آموخٺ٬ زدن‌ڪوچہ‌بنآم‌ ღ ڪافۍنیسٺ•••|❀
☎️📲زنگ بزن ببین کجا میری👇 💔1640💔 سلام آقا که الان روبه روتونم حرم سیدالشهدا...💔 ماروهم دعا کنید
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
☎️📲زنگ بزن ببین کجا میری👇 💔1640💔 سلام آقا که الان روبه روتونم حرم سیدالشهدا...💔 م
باورتون میشه اگه بگم کسی که این شماره رو پیدا کرده اصلا قصدش این نبوده؟! میخواست زنگ بزنه به اسنپ، دستش خورد🙂 . . آقا یادت میکنه ها...!!! چقدر به یادش هستی؟!💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊 ✍ازقبل ازاتفاقی که بزرگترین رویداد زندگیتان رقم زد برایمان بگویید⁉️ 📝شاگرد زرنگی بودم ولی خیلی پر جنب وجوش بودم وکنجکاو و درعین حال به گفته خیلی ها شَـر! روز های پایانی دبیرستان را به شوق ورود به را پشت سر گزاشتم، دوست داشتم زودتر ۱۸ساله شوم وبعداز قبولی در کنکور وارد دانشگاه شدم👩🏻‍🎓📚 ارتباط خوبی با داشتم و واقعا خیلی راحت وصمیمی باپسران ارتباط میگرفتم شاید تربیت خانوادگی وراحت بودن در محیط فامیل واشنا نیز براین ویژگی تاثیر گذاشته بود. وقتی وارد دانشگاه شدم ازهمان روز اول بی خیال درس ومشق شدم می دانستم تاوقتی واحدهایم راپاس نکنم همانجا هستم هیچ مشکلی هم ازلحاظ مالی وجود نداشت تا ترس کمبود پول داشته باشم! روزها میگذشت ومن دیگر تمام امال وارزوهای و خود بودم😔گاهی بایکی از پسران دانشجو بودم وماه دیگر بایکی دیگر از انها روزم را سپری میکردم این موارد جز تفریحات من شده بودند وهیچ انگیزه ای برای دانشگاه جز این حرکات و رفتارها نداشتم... 📝 ... @yadeShohadaa
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#مصاحبه_بادختری_که_توسط_شهدامتحول_شد🌷🕊 ✍ازقبل ازاتفاقی که بزرگترین رویداد زندگیتان رقم زد برایمان ب
📝ترم اول را بانمرات خیلی پایین و معدل پایین تراز نمرات به اتمام رساندم! روزهای تعطیلی بین دوترم را نیز با دوستان هم جنس وغیر هم جنس در دانشگاها وبوفه های انواع واقسام دانشکده ها سپری میکردیم درکل همان دانشگاه شده بودم که روزی بایکی هستم و روزبعد با یکی دیگر قدم میرنم.. برای خودم فکر نمیکردم وجه بدی داشته باشه ازین افکار خوشم نمی امد وعین خیلم هم نبود! و شاید مقنعه سرکردن ومانتو پوشیدن در دانشگاهم از سر اجبار قبول کرده بودم ولی این قبول کردن از ته دلم نبود. 💠 💔 یک روزکه وارد دانشگاه شدم چند دانشجوی جوان ریش دار، که مطمئن بودم از بچهای بسیج دانشجویی هستند مشغول نصب پلاکارد بودند هندزفری درگوشم بود وصدایش راتا اخر بلندکرده بودم صدای یک اهنگ خیلی خیلی شاد.. چند قدم از در اصلی دانشگاه که همان بچهای بسیج کنار ان درحال نصب پلاکارد بودند رد شدم ک ناگهان ازجلو، یک دختردانشجو بمن اشاره کرد که ازپشت سر صدایم میکنند. برگشتم وبدون کم کردن صدای اهنگم بااشاره سر و دست پرسیدم بامن اند؟ متوجه شدم بامن کار دارند. کنارشان رفتم وهندزفری را ازگوشم در آوردم ولی صدای آهنگ خیلی واضح شنیده میشد. یکی ازهمان بسیجی ها که به تن داشت، سرش را پایین انداخت وگفت: زیپ کوله پشتی تان بازشده وچند قلم از لوازم تان حین ردشدن افتاده است لطفا برشان دارید. اصلا متوجه نشده بودم ، بدون اینکه چیزی بگویم باطمأنینه انهارا جمع کردم وبه راه افتادم ولی بازهم صدایی ازپشت گفت: ببخشید خانم! برگشتم با قلدری گفتم ،چیه! امرتون😕 بازهم سرش رو پایین انداخت وگفت: شروع شده است همین راگفت وبه سرعت از انجا دورشد! متوجه حرفش نشدم؛ ایام فاطمیه؟ چه ربطی داشت واقعا که بعدها ربطش را فهمیدم🙂... 📝
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#مصاحبه_بادختری_که_توسط_شهدامتحول_شد 📝ترم اول را بانمرات خیلی پایین و معدل پایین تراز نمرات به اتما
📝ان روز وقتی از دانشگاه خارج شدم دیدم روی پلاکارد نوشته اند: فرارسیدن ایام شهادت بانوی دوعالم حضرت فاطمه«س» را تسلیت عرض میکنیم. نمیدانم چرا، ولی ! خودم هم متوجه نمی شدم چراباید به خاطر یک پلاکاردمشکی وسالروز شهادتی که هرسال تکرار می شود ومن عین خیالم نیست،دلم بلرزد؟ شب انروز دیدم، خواب دیدم ازهمان دری که هر روز وارد دانشگاه میشدم اجازه ندادند وارد شوم، هرچه اصرار کردم هم چیزی نگفتند، یک چادرمشکی مانع ورود من به دانشگاه شده بود، ان شب اصلا نتوانستم بخوابم.. روزهای بعداز ان خواب گذشت، احساس میکردم ارام شده ام وای درونم ولوله است نمیدانستم چه اتفاقی افتاده است ولی احساس میکردم دارند ذره ذره من را عوض میکنند! ✍جریان سفر به ومناطق عملیاتی را برایمان بگویید چطورشد شخصی مثل شما به ان سفر رفت⁉️ 📝حق میدهم که با اوصافی که ازخودم گفتم بگویید نفری مثل شما؟😊 اواخر اسفند بود که فضای ظاهری دانشگاه عوض شده بود.چندقدم به چندقدم، تبلیغات سفر به کربلا نوشته بودند. ودر برخی نقاط دانشگاه نیز سنگر زده بودن وآهنگ های دفاع مقدس در دانشگاه شنیده میشد. فلش زده بودند که برای ثبت نام کربلا باما همراه باشید! یکی از همان روزها باچندتا از دوستانم عازم سلف سرویس بودیم تاناهار بخوریم .ازشوخی به دوستانم گفتم بیاید اخر اسفندی درس ومشق رو بیخیال شویم وبرویم کربلا! همه زدند زیرخنده که کربلا😂😳؟؟ گفتن که فقط بتو می آید بروی انجا! قلبم شکست💔 📝
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#مصاحبه_بادختری_که_توسط_شهدامتحول_شد 📝ان روز وقتی از دانشگاه خارج شدم دیدم روی پلاکارد نوشته اند: ف
📝دانستم مکان مقدسی هست وشهیدی دارد که یک دهه اول محرم من به احترام شهید ان ماه بی خیال اهنگ هایی میشوم که اگر به انها گوش نکنم روزم شب نمیشود! یعنی من انقدر کثیفم وگناه کار که به من نیاید به کربلا بروم! قیافه ام در هم شده بود ولی بعداز خداحافظی بادوستانم پاهایم را به دست دلم دادم تاهرجا میخواهند بروند، پله های ساختمان مرکزی را بالا رفتم به انتهای فلش ها رسیده بودم. دختران دانشجوی چادری عضو بسیج درحال ثبت نام بودند.گفتم هزینه ثبت نام کربلا چقدر است؟ پاسخ دادند برای ورودی های جدید امسال فقط ده هزارتمن! شاخ درآورده بودم😳 کربلا دریک کشور دیگر چطور میشود باهزینه ده هزارتومانی به انجا رفت! گفتم مطمئنید باهواپیما میبرید یاچی؟ گفتند با اتوبوس پرسیدم همه شهرهای عراق میروید؟ چند نفری ک انجا بودند زدن زیرخنده ، تعجبم کردم پرسیدم چرا خندیدید؟ خب بگویید فقط کربلا می برید؟ یکی ازهمان دختران باارامش اینگونه بمن پاسخ داد: کربلایی که قراراست اگر باما همراه باشی وبیایی داخل کشور خودمان هست نه عراق! ما قرارهست به مقتل هزاران هزار شهید دوران هشت سال دفاع مقدس درجنوب کشورمان برویم به انجا میگویند توی ذوقم خورد!
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#مصاحبه_بادختری_که_توسط_شهدامتحول_شد 📝دانستم #کـربلا مکان مقدسی هست وشهیدی دارد که یک دهه اول محرم
📝 باچهره ای عبوس گفتم،خب چرا جماعت را سرکار میگذارید دقیق بنویسید کجا میبرید خب!😒 باغرلند از ان ساختمان بطرف دانشکده حرکت کردم. تمام ان روز به کربلای ایران فکر کردم.اینکه شهدای ان مناطق یعنی میتوانند هم طراز باشهیدکربلا امام حسین«ع» دریک جایگاه باشند وبه محل شهادت انها نیز کربـلا بگویند؟! حسم رفته رفته نسبت به این سفر مثبت تر میشد بفکر راضی کردن خانواده هم نبودم به پدرم گفتم قرارهست بادوستانم به جنوب برویم واخر سالی خوش بگذرانیم . فردا انروز بامدارک موردنیاز در دست به همان ساختمان رفتم وکارت اعزام به مناطق را بعداز ثبت نام گرفتم.باورم نمیشد چه کسی مرااین همه مشتاق به سفری کرده بود نمیدونم ولی باید به این سفر میرفتم....