📚استاد_صاحب_الامری
کتاب نکات ناب حکیم ص ۱۱۲
بدترین اوقات خواب میباشدو آن #بین_الطلوعین✨ است چون در آن وقت سلطان سردی در ظاهر حاکم است. و حرارت و یبوست در باطن مخفی است. پس هر گاه انسان در آن وقت بخوابد ظاهر بدن به سبب جمع شدن دو سردی وباطن هم به علت جمع دو گرمی ضعیف می شود و لذا بر خواستن برای نماز صبح واجب است تا ازضرر این خواب جلوگیری شود و ترک خواب بین طلوعین طبق احادیث #مستحب _موکد است چون این خواب موجب بیماری میشود به عیلوله نامگذاری شده است. زیرا تولید بیماری در ظاهر و باطن می کند و بدن را شل و چروکیده ساخته و رنگ صورت را تغییر می دهد و طعم دهان را فاسد، چشم را گود و صورت را پف کرده و زرد می گرداند و حرارت درون و خفقان را زیاد و گوشه های چشم را تهییج می نماید.
___________________
📲کٰانال عِنٰایٰٰاتِ امٰامِ زمٰـان«عج» وشُهـدا🕊❤️
@yadeShohadaa
سلام میخواستم یه ماجرایی رو براتون تعریف کنم از عنایت شهدا،تقریبا۴۰روز پیش وقتی که #شهیدسلیمانی یه روز بود به شهادت رسیده بودن برادرم که شهرستان بود با خونه تماس گرفت و گفت که حقوقش رو از طرف دادگاه بردن و وقتی به بانک مراجعه کرده گفتن که یک ملیارد توقیف اموال داری و تموم اموالت توقیفه چون خودش شهرستان بود منو مامانم رفتیم دادسرا پرونده رونشونمون ندادن ولی گفتندیک ملیارد توقیف اموال که داشته احتمالاحداقل۸۰۰ملیون دیه یا مهریه طلب داره ماهم چون میدونستیم برادرم قبلا براش پاپوش درست کرده بودن مطمئن شدیم بخاطراون ماجراس و واقعا حال همه اعضای خونواده خراب بودکه بخاطر کاری که نکرده باید مجازات بشه اونم پول کمی نبود تا اینکه من با دل شکسته به شهید سلیمانی پناه بردم و گفتم شما تازه به فیض شهادت رسیدید وشهادت شما کل ایران رو دگرگون کرده این نشون از اوج معنوی شما داره به خاطر خدا به برادر من کمک کنید که مشکلش حل بشه و غروب تو مسجد براشون خرما خیرات دادم فردا برادرم از شهرستان اومد و رفت دادسرا بهش گفته بودن یه مشکل جزییه و شما باید یک ملیون جریمه پرداخت کنید برادرم همون جا پولو پرداخت کرده بود و پرونده بسته شده بود همه در تعجب بودن که اگر واقعا پولی جزیی بود چرا یک ملیارد توقیف اموال زده بودن این از محالات بود حتی با چندتا وکیل صحبت کرد همه فقط تعجب میکردن ولی من میدونستم که این فقط معجزه بود ازجانب سید شهدای مدافع حرم شهید سلیمانی😔
#کاربرگرامی🌸🍃
#عنایت_شهیدقاسم_سلیمانی
___________________
📲کٰانال عِنٰایٰٰاتِ امٰامِ زمٰـان«عج» وشُهـدا🕊❤️
@yadeShohadaa
🍃🌸 #عِنٰایٰـاتِ_امٰـام_زَمٰان
❤️تشرفات محضر ولیعصر عج؛
عالم بود و برای دیدن امام زمان دنبال راهی میگشت..
او را به جوان قصابی حواله دادند..قصاب را پیدا کرد دید شخصی عادی با لباس چرب و خونی و مگسها هم دورش
👈🏽دو دل شد بره پیش یا نه..قصاب صداش زد بیا..شک به دلت راه نده درست اومدی..
👌🏼وقتی اضطرار و درماندگی عالم را دیددست او را گرفت و محضر امام عصر برد..
👈🏽بعد از این تشرف این عالم افتاد به التماس که بگو چکار کردی این مقام بهت دادن که هر لحظه بخواهی میتونی محضر حضرت ولیعصر عج برسی؛
👈🏽جوان قصاب گفت یکبار میتونستم آبروی کسی را ببرم و حق هم با من بود ولی با خدا معامله کردم و آبروی شخصی را حفظ کردم..
بعد از اینکه اینکارو کردم باب تشرف برام بازشد..
✍🏼قاضی زاده
___________________
📲کٰانال عِنٰایٰٰاتِ امٰامِ زمٰـان«عج» وشُهـدا🕊❤️
@yadeShohadaa
بهم گفت:
اگه بدونی امام زمانت چقدر دلش تنگ شده برات...؛ از خجالت آب میشی!...😔
تابِ دلتنگی کجا
و
دل ما کجا؟😔
.
.
#ای_سرزمین_مقدس_به_زودی_می_آییم_به_زیارتت!
___________________
📲کٰانال عِنٰایٰٰاتِ امٰامِ زمٰـان«عج» وشُهـدا🕊❤️
@yadeShohadaa
🌸🍃
🍃
هممون شهدا را دوس داریم...
اما بعضی هامون به حرف..
بعضی هامون به عمل...
بعضیا فقط علاقه ظاهری به شهدا رو داریم
بعضیامون میگردیم دنبال سیره شهدا تا شبیه شون بشیم...
___________________
📲کٰانال عِنٰایٰٰاتِ امٰامِ زمٰـان«عج» وشُهـدا🕊❤️
@yadeShohadaa
+می گفت...
یه نوجوون و دیدم تو فکه
که این رملا رو کنار میزد
یه چاله میکند دوباره روشون و میپوشوند ...
چند قدم میرفت دوباره یه چاله میکند و روشونو میپوشوند...
_گفتم جوون داری چیکار میکنی؟!
+گفت :
دارمـ گنآهامو تو خاکهــای فکه دفن میکنم...
هرچاله که میکند واسه یه گنآه ...💔(:
___________________
📲کٰانال عِنٰایٰٰاتِ امٰامِ زمٰـان«عج» وشُهـدا🕊❤️
@yadeShohadaa
وقتے که شهید شُد بدنش
تڪہ تڪه شد •••🏹
آرۍ تڪه های بدنش را داد
که چآدر خاکے مادر
تڪه تڪه نشود|✖️|
همیشھ میگُفٺ:
از خواهرانـ
میخواهم که حجابشان را مثݪـ
حضرٺ زهرا رعایٺ ڪنند🏻
نہ مثݪـ حجآب های امروزیــ🍂
چون این حجآب ها بوے زهرا نمیدهـند...☔️
#طلبهشهیدمحمدهادیذوالفقاری
___________________
📲کٰانال عِنٰایٰٰاتِ امٰامِ زمٰـان«عج» وشُهـدا🕊❤️
@yadeShohadaa
#عنایت_شهیدتورجی_زاده❤️
از پایان سربازی من چند ماه گذشت. به دنبال کار بودم، اما هرجا می رفتم بی فایده بود. می گفتند: فرم را تکمیل کن و برو! بعدا خبر میدهیم.
دیگر خسته شده بودم. هرچه بیشتر تلاش می کردم کمتر نتیجه می گرفتم. البته خودم مذهبی و بسیجی و... نبودم، فقط به نمازم اهمیت می دادم. ولی خیلی شهید تورجی را دوست داشته و دارم.
من از طریق یکی از بستگان که در جبهه همرزم شهید تورجی بود با او آشنا شدم. نمی دانم چرا ولی علاقه قلبی شدیدی به او دارم.
بعد از آشنایی با او در همه مشکلات، خدا را به آبروی او قسم میدادم. رفاقت با او باعث شد به اعمالم دقت بیشتری داشته باشم.
هرهفته حتما به سراغ او می رفتم. مواظب بودم گناهی از من سر نزند. من به واسطه این شهید بزرگوار عشق و علاقه خاصی به حضرت زهرا(س) پیدا کردم. یکبار به سر مزار شهید تورجی رفتم. وضو گرفتم. شنیده بودم شهید تورجی به نماز شب اهمیت می داد. من هم نماز شب خواندم، بعد هم نماز صبح وخوابیدم. در خواب چند نفر را دیدم که به صف ایستاده اند. شخصی هم در کنار صف بود.
بلافاصله شهید تورجی از پشت سر آمد و به من گفت: برو انتهای صف!
شخصی که در کنار صف ایستاده بود به من نگاهی کرد، اما به احترام تورجی چیزی نگفت.
از خواب پریدم. همان روز از گزینش شرکت آب اصفهان تماس گرفتند. یکی از دوستانم آنجا شاغل بود. گفت: سریع بیا اتاق مسئول گزینش!
وقتی رفتم دوستم گفت: چرا اینطوری اومدی؟ چرا کت و شلوار سفید پوشیدی؟!
وارد دفتر مسئول گزینش شدم. یکدفعه رنگم پرید!
این همان آقایی بود که ساعاتی قبل در خواب دیده بودم، کنار صف استاده بود.
فرم را از من گرفت، نگاهی کرد و پرسید: مجردی؟!
کمی نگاهش کردم. گفتم: اگر اینجا مشغول به کار شوم حتما متاهل می شوم. نگاهی به من کرد و گفت: واقعا اگر مشکل کار تو برطرف شد زن میگیری؟
من هم که خیالم از استخدام راحت شده بود شوخی کردم و گفتم: نه، دختر می گیرم! خندید و پایین فرم مرا امضا کرد. فرم را به مسئول مربوطه تحویل دادم. باورش نمی شد، گفت: صد تا لیسانس تو نوبت هستند، چطور برگه شما رو امضا کردند؟!
*
مشکل کار برطرف شد. با عنایت خدا مشکل ازدواج هم برطرف گردید. با دختر یکی از بستگان ازدواج کردم. وقتی مراسم عقد تمام شد با همسرم رفتیم بیرون. گفتم: خانم می خوام شما رو ببرم پیش بهترین دوستم!
خیلی تعجب کرد. ما همان شب رفتیم گلستان شهدا کنار مزار شهید تورجی.
عروسی ما شب ولادت حضرت زهرا(س) بود. رفتم سر مزار محمد. گفتم: تا اینجای کار همه اش عنایت خدا و لطف شما بوده.
شما مرا با حضرت زهرا(س) آشنا کردی. از این به بعد هم ما را یاری کن. بعد هم کارت عروسی را سفارش دادم.
علی رغم مخالفت برخی از بستگان روی کارت نوشتم:
سرمایه محبت زهراست(س) دین من من دین خویش را به دو دنیا نمی دهم
گر مهر و ماه را به دو دستم نهد فلک یک ذره از محبت زهرا(س) نمی دهم
*
آخرین روزهای سال 88 فرزند ما به دنیا آمد. قرار شد اگر پسر بود نامش را من انتخاب کنم. اگر هم دختر بود همسرم.
فرزند ما دختر بود. همسرم پس از جستجو در کتابهای اسم و... نام عجیبی را انتخاب کرد. اسم دختر ما را گذاشت: دیانا
خیلی ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم. وقتی همه رفتند شروع به صحبت کردیم. خیلی حرف زدم. از هر روشی استفاده کردم اما بی فایده بود، به هیچ وجه کوتاه نمی آمد.
گفتم: آخه اسم قحطی بود. تو که خودت مذهبی هستی! لااقل یه اسم ایرانی انتخاب کن. دیانا که انتخاب کردی یعنی الهه عشق رُم!
وقتی هیچ راه چاره ای نداشتم سراغ دوست عزیزم رفتم. به تصویر محمد خیره شدم و گفتم:
محمد جان اینطور نگاه نکن! این مشکل رو هم باید خودت حل کنی!
صبح روز بعد محل کار بودم. همسرم تماس گرفت. با صدایی بغض آلود گفت: حمید، بچه ام!
رنگم پریده بود. گفتم: چی شده؟ خودت سالمی؟! اتفاقی افتاده؟!
همسرم گفت: چی می گی؟! بچه حالش خوبه. اگه تونستی سریع بیا!
***
فرمودند: شما ما را دوست دارید؟ گفتم: خانم جان، این حرف را نزنید. همه زندگی ما با محبت شما خانواده بنا شده.
بعد گفتند: این دختر شماست؟
برگشتم و نگاه کردم: شوهرم و شهید تورجی در کنار دخترم نشسته بودند. با هم صحبت می کردند.
آن خانم مجلله پرسید: اسم فرزندت چیست؟
من یکدفعه مکثی کردم و گفتم: فاطمه
بعد هم از خواب پریدم! حالا این شناسنامه را بگیر و برو! اسم فرزندم را درست کن.
#عنایت_شهیدتورجی_زاده
________________________
📲کٰانال عِنٰایٰٰاتِ امٰامِ زمٰـان«عج» وشُهـدا🕊❤️
@yadeShohadaa
در گلزار شهدای اصفهان قدم می زدم. تصاویر نورانی شهدا را نگاه میکردم. به مقابل کتابفروشی رسیدم. شلوغی اطراف مزار یک شهید توجهم را جلب کرد.
افراد مختلفی از مرد و زن و پیر و جوان می آمدند. مشغول قرائت فاتحه می شدند و می رفتند. کمی ایستادم. کنار قبر که خلوت شد جلو رفتم. " یا زهرا(س) " اولین جمله ای بود که بالای سنگ مزار او حک شده بود.به چهره نورانی او خیره شدم. سیمایی بسیار جذاب و معنوی داشت. با یک نگاه میشد به نورانیت درون او پی برد. دوباره به سنگ مزار او خیره شدم. فرمانده دلیر گردان یا زهراء(س) از لشگر امام حسین(ع) شهید محمدرضا تورجی زاده.
نمی دانم چرا، ولی جذب چهره نورانی و معنوی او شده بودم! دست خودم نبود. دقایقی را به همین صورت نشستم.چند جوان آمدند و کنار مزار او نشستند. با هم صحبت می کردند. یکی از آنها گفت: این شهید تورجی مداح بود. سوز عجیبی هم داشت. کمتر مداحی را مثل او دیده بودم. سی دی مداحی او هم هست. بعد ادامه داد: او #عاشق_حضرت_زهرا(س) بوده. وقتی هم که شهید شد، ترکش به پهلو و بازوی او اصابت کرده بود!!😔
با آنها صحبت کردم. بچه های مسجد اباالفضل(ع) محله نورباران بودند. یکی از آنها گفت: شما هروقت بیایی، اینجا شلوغ است. خیلی از مردم در گرفتاری ها و مشکلاتشان به سراغ ایشان می آیند. خدا را به آبروی این شهید قسم میدهند و برای او نذر می کنند، قرآن می خوانند، خیرات می دهند. بعد به طرز عجیبی #مشکلاتشان حل می شود! مخصوصا اگر #مشکل_ازدواج باشد! این را خیلی از جوان های اصفهانی می دانند. شما کافی ست یک #شب_جمعه بیایی اینجا، بسیاری از کسانی که با عنایت این شهید مشکل آنها حل شده حضور دارند. بعد گفت: دوست عزیز اینها خیلی نزد خدا مقام دارند. نشنیدی حضرت امام فرمودند:💔تربت پاک شهیدان تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دارالشفای آزادگان خواهد بود💔
#عنایات_شهیدتورجی_زاده❤️
___________________
📲کٰانال عِنٰایٰٰاتِ امٰامِ زمٰـان«عج» وشُهـدا🕊❤️
@yadeShohadaa