eitaa logo
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
173 دنبال‌کننده
287 عکس
154 ویدیو
4 فایل
🕊او بٰا سپاهی ازشهیدان خواهد آمد🕊 🌹وَلٰا تحسبَن الذیـنَ قُتلوا فـی سبیلِ الله امواتا بَلْ احیـٰاءٌ عندَ ربهم یُرزَقون🌹 📣لطفا شماهم ازعنایات خود توسط شهدا وامام‌زمان برای ما بگید👇 🆔 @A_Sadat313
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام میخوام از عنایت ویژه ای که داداش حسین به یکی از بچه های جهادگر گروه جهادی شهید سلیمانی زابل داشتن براتون بگم🌹👇 چند روزی بود توکارگاه تولید ماسکمون وقتی مشغول کار بودیم وهمینجوری مداحی ام گذاشته بودیم وگوش میدادیم،یه لحظه متوجه اشک هایی بودم که آروم آروم از روصورت یکی از بچه ها میریخت😔،اولش با خودم گفتم خوش به حالش حال دلش خریدنیه ونخواستم مزاحمش بشم،یه چند روز گذشت واین اتفاق هر روز تکرار میشد و من هر روز بیشتر دلم میگرفت براش😔😔،اما چون دیدم نمیخواد بگه یاد خاطرات وعنایات داداش حسین افتادم وشروع کردم غیرمستقیم از عنایات داداش حسین واون جمله ناب وطلایی که حاج حسین با تموم وجود بهش معتقد بودن که"هروقت گرهی توزندگیت افتاد بگو الهی بالرقیه(سلام الله علیها)✌😔😭 اینارو میگفتم خیلی بیتابی کرد وآخرش منو کشید یه گوشه ومشکلشو بهم گفت وقسمم داد که ازداداش حسین بخوام که براش دعا کنه،خیلی مستاصل شده بودگفت به هرکس تونستم متوسل شدم هر دری بوده زدم ولی مشکلم حل نشد😔😔منم بهش گفتم چشم ولی ازش خواستم که خودشم این صحبت باداداش حسین وتجربه کنه،شب وقتی داشتم توکانال ها میگشتم یه لحظه یاد اون دوستم افتادم همینجورکه داشتم فکر میکردم بهش وداشتم به داداش حسین میگفتم داداشی حال دوستم خوب نیست و.....یه هو یه عکسی با نوشته ای با مضون حاجت دادن حضرت رقیه اومد😱😳😭😭😭 اون صحنه خشکم زده بود دستم رو اون پیام قفل شده بود یه حال دیگه ای شدم😭😭 کمتر ازیکی دو روز دوستم با خوش حالی تموم اومد وگفت که مشکلم حل شده😭😭😭باورش نمیشد که به کمترین فاصله مشکلی که حلش خیلی خیلی سخت بود برطرف شد😭🌹 وحالا داداش حسین ما داداش حسین اونم شد ورفیق شهیدی ناب پیداکرد.... شهدا زنده اند...دستگیری میکنند...اعتمادکن معزغلامی🌹
🌺 💜در دفتر شعرِ کربلا این خاتون عمریست به «دُردانه» تخلص دارد💖 💜بالای ضریح او مَلَک حک کرده در دادن حاجات تخصص دارد💖
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃 📚برشےاز کتاب سرو قمحانه 🔸یه شب به خوابم اومد. مُهری جهت مَمهور کردن نامه های مردم💌 دستش بود. مهر دقیقا شبیه سنگ مزارش بود. فقط کوچکتر و در اندازه مُهر بود. حتی رنگ متن های موجود در مهر شبیه رنگ موجود در سنگ مزارش بود👌 🔹رنگ متنِ پاسدار شهید مدافع حرم در مهر مثل سنگ مزارش به رنگ قرمز🔴 بود. دیدم بعضی ها نامه میدن و همون جاپای نامه ها مهر می زنه. گفت من پنجشنبه ها نامه خیلی ها رو مهر می زنم. 🔸همون پنجشنبه خانمی رو سر مزار دیدم که خیلی هم نبود. داشت گریه می کرد😭 از من پرسید شما خانواده شهید رو نمی شناسید؟ گفتم من هستم. من رو در آغوش گرفت و گفت: 🔹راستش من خیلی بدحجاب بودم. اصلا اهل دین و مذهب نبودم یک روز که داشتم در شبکه های مجازی📱 جستجو می کردم، تصادفا با آشنا شدم. خیلی منقلب شدم در مورد شهید تحقیق کردم. 🔸بعدها رو درخواب دیدم. این شهید در زندگی من تاثیر بسیاری گذاشت. باعث شد روز ‌به روز حجابم بهتر بشه سالها بود که اصلا نماز نمیخوندم ولی از وقتی که با شهید آشنا شدم نماز خون شدم🙂 ♥️ @yadeShohadaa
1_3135717.mp3
13.76M
خوشبختی یعنی تو زندگیت امام زمان داری... 🎤با نوای: مدافع حرم، 🕊 👌 صلوات🌸
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#مداحی خوشبختی یعنی تو زندگیت امام زمان داری... 🎤با نوای: مدافع حرم، #شهید_حسین_معزغلامی🕊 #پیشن
زمانی کنکور داشتم تمام فکرم روی درس متمرکز شده بود،متاسفانه از خدا خیلی فاصله گرفتم 😨هرچی بیشتر درس می‌خواندم استرس بیشتری تمام وجودمو احاطه میکرد.برای رفع استرستم اهنگ های شاد گوش میکردم تا بلکه حالم خوب بشه اما شادی اون اهنگ ها برای چند لحظه بود .یه روز جمعه دلم خیلی گرفته بود داخل یکی کانال داشتم مطالبش رو میخونم چشمم افتاد به یه مداحی که روش نوشته بود (خوشبختی یعنی تو زندگیت امام زمان داری)مداح ؛شهید حسین مغز غلامی .😉وقتی به این مداحی گوش میکردم ارامش عجیبی داشتم ارامشی که هیچ وقت تجربش نکرده بودم😁 وقتی عکس این شهید رو دیدم با چهره ای که بار دیگر خدا را در ان دیدم روبرو شدم ☺.از همون موقع شروع کردم به نماز خواندن .با اینکه حجم درسامو زیاد بودن ولی کلاس حفظ قران میرفتم .گوشیم پرشده بود از مداحی های این شهید بزرگوار.به لطف خدا وشهید مغز غلامی پارسال من توکنکور قبول شدم در رشته ی پزشکی ژنتیک و بهترین دانشگاه شهرمون. وبه برکت وجود این شهید حافظ قران شدم... شهدا از خواب و خوراک افتادن تا دنیا خوابمان نکند.واین است معنای مردانگی ای کاش مردانه قدر مردانگیشان را بدانیم @yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من توسال ۹۶باشهید آشنا شدم چند ماهی ازشهادتشون میگذشت که مستندشون رودیدم،تواون مستند وقتی مداحی شهید پخش شد خیلی روم تاثیرگذاشت وبه دلم نشست ونگاه شهید چیز دیگه ای بودبرام یه حس دیگه ای بود رفاقت باشهید حسین🌹 من امام حسینو خیلی دوست دارمش وعشق کربلاش تاهمیشه توقلبم میتپه😔🌹 توسال۹۷ وقتی که قراربود خواهرام برن کربلا وقبلش قراربود من باکاروان دیگه ای برم ودوسال بودکه به تاخیر افتاده بودرفتنم وهرروز حالم بدتر میشد طوری که منکه آدم خجالتی کم روبودم توروضه هاومجالس روضه باصدای بلند های های گریه میکردم ومیگفتم حسین😭حسین😭حسین😭حال روزم بدبود😔وقتی نزدیکای اربعین ۹۷بود وپیاده روی کربلا رونشون میداداونقدر داغون میشدم که تحمل یه مداحی ساده برام سخت شده بود😭😭 بالاخره یه روزکه خواهرام میخواستن برن توکاروانی ثبت نام کنن،وازقبل گفته بودن که دونفر ظرفیت دارن اون روز هرچی دنبال مدارک آبجیم میگشتیم پیدانمیشد تودلم نمیدونستم خوشحال باشم یاناراحت اما ازاون حالمم گریه ام گرفته بود😔😭بالاخره مدارک خواهرم پیداشد واون دوتاداشتن میرفتن براثبت نام که مامانم گفت حالامدارک زینبم ببرین،تیریه توتاریکی😥 من اون لحظات اصلا حالم خوب نبودزدم ازاتاق بیرون وخیره شدم به تلویزیون که داشت پیاده روی اربعین نشون میداد،اونارفتن وبازگریه های من شروع شد،خیره بودم به تلویزیون وآروم آروم اشک میریختم😥😔😭 یهومجری گفت برنامه امروزمونو تقدیم میکنیم به شهید مدافع حرم حسین معزغلامی😳 تااسم داداش حسین اومد دلم بیشترگرفت واشکام بیشترشد به شهید متوسل شدم وگفتم داداش حسین خودت یه جوری راهیم کن😔😥 وباحرفای خودم دلم بیشتربه حال خودم میسوخت وگریه میکردم😭😭 تا اینکه یه دقیقه هم نگذشت که گوشی زنگ خورد آبجیم بود گفت:سلام کربلایی،اسمت رفت تولیست...😳😭😭 تواون لحظه بازمثل دفعات قبل حضورداداش حسین وبازم توزندگیم حس کردم 🌹🌹 داداش حسینی که واسطه ای درمقابل امام حسین شد وبرات کربلام امضاشد🌹🌹 وقتی آبجیام اومدن خیلی تعجب کردن گفتن وقتی مامدارکامونو دادیم کلی سوال ازمون پرسیدن و.. ومیگفتن فقط دونفر ظرفیت داره ولی وقتی مدارکای تورو دادیم وهمونجوری گذاشت بین بقیه مدارکاوهیچی نگفت..😭😭😔😔😔 @yadeShohadaa
ملاعباس چاوش با جمعی از جوانان شب جمعه به کربلا آمدند، از او خواستند تا برایشان مداحی کند،رسیدند بالای سر امام حسین(ع)، به خود گفت دفترچه شعرم را باز میکنم هر شعری آمد همان را میخوانم. دفترچه اش را باز کرد و اشعار علی اکبر(ع) آمد، و شروع کرد به خواندن. سفر اول کربلا و همه جوان، مجلس شوری بپا شد، ملا عباس گفت:بس است،دیگر برویم استراحت کنیم. در عالم خواب به او گفتند آماده شوید که امام حسین(ع) میخواهد به دیدارتان بیاید، او در عالم خواب همه را بیدار کرد و مودبانه نشستند تا آقا تشریف آوردند. امام حسین(ع) فرمود:ملا عباس! گفتم: بله آقا جان. فرمودند: می دانی چرا من امشب به اينجا آمدم؟! گفتم: نه آقاجان. فرمودند: من با شما سه كار داشتم. گفتم: آن سه كار چيست آقا جانم؟ فرمودند: اولا، بدان كه هر كس زائر ما باشد، به ديدنش می رويم! ثانيا، شبهای جمعه وقتی در مازندران هستی و جلسه داريد و دور هم می نشينيد، یک پيرمردی دم در می نشيند و كفش ها را درست می كند، سلام حسين را به او برسان! سپس فرمودند: ملا عباس! كار سوم هم اين است كه آمدم به تو بگويم كه اگر دفعه ی ديگر رفقا را در شب جمعه به حرم آوردی،... گفتم بله آقا؟ یک وقت ديدم بغض راه گلويشان را گرفت. گفتم: آقا چی شده؟فرمودند: ملا عباس اگر دو مرتبه رفقايت را شب جمعه به حرم آوردی و خواستی نوحه بخوانی، ديگر نوحه ی علی اكبر را نخوانی! گفتم: چرا نخوانم؟ مگر بد خواندم؟ غلط خواندم؟ !فرمودند: نه. گفتم پس چرا نخوانم؟! فرمودند: ملا عباس! مگر نمی دانی شبهای جمعه مادرم فاطمه زهرا(س) به كربلا می آيند؟! 📕کرامات الحسينيه،ج۲، ص۱۱ @yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کار آن روز،با نام مبارک (ع)آغاز شد.از صبح تا ظهر،هفت شهید پیدا کردیم. به دلمان افتاده بود که حتما یک شهید دیگر پیدا می‌شود.هشت شهید به نیت امام‌هشتم(ع).هر چه گشتیم،از شهید هشتم خبری نشد😢. امیدمان را از دست ندادیم.توی همین گیرودار بودیم که خبر رسید امام جماعت مسجد امام جعفر صادق(ع)شهر العماره عراق،نزدیک به ۱۵۰ پیکر را برای تحویل به ما آورده است.😞یکی یکی شان را از کانتینر پیاده کردیم.همه عراقی بودند،اما از بینشان،پیکر مطهر یک شهید ایرانی پیدا شد.خیلی دلچسب بود!بالاخره با (ع) به مراد دلمان رسیدیم و با هفت شهیدی که صبح پیدا کرده بودیم،شدند هشت شهید.💔شد همان چیزی که میخواستیم. از این دلچسب تر،نوشته پشت لباس آن شهید بود: 😭😭
🕊 یکی از رفقا میگفت: "قصد داشتم گفتم برم و از امام رضا(ع)… یه زن خوب بخوام...❗️ رفتم و درخواستمو به آقا گفتم... شب شد و جایی واسه خواب نداشتم...☹️ هر جای حرم که میخوابیدم... خادما مثه بختک رو سرم خراب میشدن که...😢 "آقا بلند شو..." متوجه شدم کنار پنجره فولاد… یه عده با پارچه سبز خودشونو به نیت شفا بستن… کسی هم کاری به کارشون نداره. رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و....... تاااا صبح راحت خوابیدم...❗️ صبح شد...پارچه رو وا کردم...☺️ پا شدم که برم دنبال کار و زندگیم... چشتون روز بد نبینه…❗️ یهو یکی داد زد : "آی ملت…شفا گرررفت…😱 به ثانیه نکشید، ریختن سرم و...😭 نزدیک بود لباسامو پاره پوره کنن که… خادما به دادم رسیدن و بردنم مرکز ثبت شفا یافتگان…❗️ "مدارک پزشکیتو بده تا پزشکای ما؛ مریضی و ادعای شفا گرفتنتو تأیید کنن..." "آقا بیخیاااال😳…شفا کدومه…⁉️ خوابم میومد،جا واسه خواب نبود... رفتم خودمو بستم به پنجره فولاد و خوابیدم😴… همین" تاااا اینو گفتم… یه چک خوابوند درِ گوشم و گفت: "تا تو باشی دیگه با احساسات مردم بازی نکنی…"🤕 خیلی دلم شکست💔 رفتم دم پنجره فولاد و با بغض گفتم: "آقا؛دستت درد نکنه...دمت گرم💔 زن که بهمون ندادی هیچ… یه کشیده آب دار هم خوردیم. همینجور که داشتم نِق میزدم… یهو یکی زد رو شونم و گفت: "سلام پسرم❗️ "مجرّدی⁉️" گفتم آره؛ "من یه دختر دارم و دنبال یه دوماد خوب میگردم...☺️ اومدم حرم که یه دوماد خوب پیدا کنم؛ تو رو دیدم و به دلم افتاد بیام سراغت... خلاااااصهههه... تا اینکه شدیم دوماد این حاج آقا😁 بعد ازدواج با خانومم اومديم حرم... از آقا تشکر كردم و گفتم: "آقا،ما حاضریما...😂 یه سیلی دیگه بخوریم و یه زن خوب دیگه هم بهمون بدیا 😂😂😂 (به روایت آقای موسوی زاده)