🌿 #جريان_زندگى_در_جبهه
⚪️ نمی دانم در آن سوز و بریز توپ و خمپاره و آتش، ناصر دنبال چه بود. اولش خیال کردم دنبال غنیمتی است که با کله و بی پرس و جو تو سنگرهای دشمن می پرد و همه چیز را به هم می ریزد. اما وقتی دیدم دست خالی و افسرده از سنگرها بیرون می آید فهمیدم که اشتباه کرده ام. بعد فکری شدم یک درجه دار عراقی را نشان کرده و دنبال او می گردد. اما ناصر به هیچ کدام از اسرای عراقی کاری نداشت و هنوز در سنگرها دنبال گمشده اش می گشت.
💢 داشتم دیوانه می شدم. هم از خستگی و بی خوابی و هم از کارهای عجیب و غریب ناصر. بچه های گردان را گم کرده و دوتایی در جبهه دشمن که حالا دست ما بود؛ آواره و سرگردان بودیم. دو شب پیش بود که عازم حمله شدیم. تعجبم از این بود که ناصر که همیشه برای شرکت در عملیات لحظه شماری می کرد و در حملات قبلی اولین نفر بود که برای رفتن به خط مقدم حاضر به یراق می شد، حالا چرا دست دست می کند و زیاد در بحر رفتن نیست. وقتی ازش پرسیدم مشکل اش چیست؟ فقط نگاهم کرد و گفت: گفتند نگید!
‼️بی مزه! همه جواب هاش مثل کارهاش پرت و پلا بود. وقتی هم به خط رسیدیم و در سکوت منتظر آغاز حمله بودیم، ناصر همه اش پا به پا می شد. انگار منتظر چیزی بود و یا نگران حادثه ای بود. اگر به شجاعت و کله نترسی اش ایمان نداشتم مطمئن می شدم که از حضور در عملیات می ترسد. اما این حرف ها به ناصر نمی چسبید.
🔺ناصر از آخرین سنگر با ناراحتی بیرون آمد. رفت و به دیوار سنگر تکیه داد و با ناراحتی زانوی غم بغل کرد. نشستم کنارش قمقمه ام را دستش دادم. جرعه ای آب نوشید. پرسیدم: چی شده ناصر، برای چی این قدر سنگرها را می گردی، دنبال چی هستی؟ ناصر بی آن که نگاهم کند گفت: استرس و کنجکاوی دارد دیوانه ام می کند!
😟با تعجب و حیرت پرسیدم: استرس چی؟! ناصر ناگهان فریاد زد: مثل اینکه تو باغ نیستی ها! مثل اینکه روزهای جام جهانیه⚽️ و دیروز فینال انجام شده. می خواهم بدانم کدام تیم قهرمان شده! از کجا باید بفهمم! نه رادیو هست و نه چیز دیگه ای که خبردار بشوم! انگار که آب یخ💦 روی بدنم ریختند تو آن هوای گرم تیرماه☀️
🆔 @yade_ayyaam ✔️JOIN