#داستان
یک تحویلدار بانک تعریف میکرد:
روزی ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﯾﻪ ﻗﺒﺾ آﻭرد تا ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ کنه.
ﮔﻔﺘﻢ: ﻭقت ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺳﺎﯾﺖ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺎﺭ!
ﮔﻔﺖ: ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﭘﺴﺮ ﮐﯿﻢ!
ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭمم ﻫﻤﯿﻨﻮ ﻣﯿﮕﯽ؟! ﮔﻔﺘﻢ:فرقی نمیکنه! ﺳﺎﯾﺘﻮ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ!
رفت، ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ کهنه ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺭنج دیدﻩ ای داشت، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺷﻪ... .
ﺑﻠﻨﺪﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺗﺤﻮیلش ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻗﺒﺾ ﻭ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮔﻔﺘﻢ:
ﭼﺸﻢ ﺗﻪ ﻗﺒﻀﻮ ﻣﻬﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ.
ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﺸﻮ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﻢ...
ﭘﺴﺮﻩ ﮔﻔﺖ ﺩﯾﺪﯼ ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﻧﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﻬﺶ!
ﺑﻌﺪﺵ ﺧﻨﺪﯾﺪ... ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﯿﺎﻡ
ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﮔﻔﺖ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺑﭽﻢ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﺮﺩﯼ!
•••✾•┈🍃💐🍃┈•✾•••
استاد محمد شجاعی🎤
https://eitaa.com/joinchat/3008823471C469605bbfd
هرچه کنی کشت همان بدروی
دختری با مادر خود زندگی میکرد. روزی پسر فقیری که تنها یک سکه برایش باقیمانده بود و شدیداً احساس گرسنگی میکرد، تصمیم گرفت از خانه دختر تقاضای مقداری غذا کند. درب خانه را زد. دختر جوان در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد. دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود به جای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با طمأنینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟
دختر گفت: نیاز نیست چیزی بپردازی؛ مادر به ما آموخته که نیکی، مابه ازائی ندارد.
پسر گفت: پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری میکنم.
سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.
دکتر مشهوری بنام هوارد کلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. دکتر پس از معاینه ی دختر به اطاق مشاوره بازگشت تا هر چه زودتر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد، زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سرانجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی از آن دکتر کلی گردید. آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تأیید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت و آنرا درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.
زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجهاش را جلب کرد. چند کلمهای روی قبض نوشته شده بود. آهسته آن را خواند: بهای این صورتحساب، قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است!
🌱هرچه کنی کشت همان بدروی
کار بد و نیک چو کوه و صداست
#سیره_بزرگان
#داستان
•••✾•┈🍃💐🍃┈•✾•••
استاد محمد شجاعی🎤
https://eitaa.com/joinchat/3008823471C469605bbfd
از خواب و رختخواب ، هر دو برخيز!
روزی خواجه ای در میان گروهی از عوام، اندر فواید سحر خیزی سخن می راند که: ای مردم! از توفيقات خداوند بر بنده اينکه همواره سحرخيز بوده و از خواب برمی خیزم، شما نيز عمل کنید که فواید بسیاری بر آن است ...
بهلول که در آن جمع بود گفت:
ای خواجه! تو از خواب بر نمی خیزی، از رختخواب بر می خیزی! و میان این دو، تفاوت از زمین است تا آسمان ...
گيرم كه هزار مصحف از بر داري
اين را چه كني كه نفس كافر داري؟
سر را به زمين چو مي نهي وقت نماز
آن را به زمين بنه كه در سر داري.
#داستان
#سخن_بزرگان
•••✾•┈🍃💐🍃┈•✾•••
استاد محمد شجاعی🎤
https://eitaa.com/joinchat/3008823471C469605bbfd
#داستان
کور واقعی منم!
یه نفر از فقر و نداری خسته شده بود به در خانه مرد خیّری رفت و از او طلب کمک کرد.
مرد خیّر گفت : من نذر کرده ام فقط به افراد نابینا کمک کنم ولی می بینم که تو از نعمت بینایی برخور دار هستی .
مرد تنگدست گفت : اشتباه می کنی اتفاقا کور واقعی منم .
مرد خیّر گفت :چطور ؟!؟!؟!
مرد تنگدست گفت : چون بجای اینکه در خانه خدا را بزنم آمده ام و در خانه تورا می زنم .
دیگری نان می دهد *** منت از این و آن می کشم
خواجه ما را منتظر *** من ناز دربان می کشـــــم
•••✾•┈🍃💐🍃┈•✾•••
استاد محمد شجاعی🎤
https://eitaa.com/joinchat/3008823471C469605bbfd
#داستان
لطیفه ای پر از درس!
شخصی بود که همیشه می گفت سحرخیز باش تا کامروا باشی. روزی شاه افرادی را مأمور کرد که وقتی او زود از خانه بیرون می آید بر سر او ریخته و همه چیزش را ببرند و این کار را هم کردند. شاه او را خواست و گفت چه شد؟ تو که می گفتی سحر خیز باش تا کامروا باشی ولی امروز دیر آمدی؟ او گفت: آن دزدها از من سحرخیزتر بودند لذا آن ها کامروا شدند.
--------
•••✾•┈🍃💐🍃┈•✾•••
🍃🌹پرواز تا بهشت🌹🍃
https://eitaa.com/joinchat/3008823471C469605bbfd
نیمه شبی، دزدی پای دیوار خانه ای نشسته و سرگرم سوراخ کردن آن بود. صاحب خانه صدای کندن دیوار را شنید، پس به پشت بام رفت و پرسید: چه می کنی؟ دزد گفت: دُهل می زنم. مرد که متعجب شده بود، پرسید: پس صدای آن کو؟ دزد گفت: صدای این دُهل را فردا بشنوی!
گفت: فردا بشنوی این بانگ را نـعــره «یــا حَــسْـرَتــا واوَیْــلَـتـا»
من چو رفتم بشنوی بانگ دهل آن زمان واقف شوی بر جزء و کل
#داستان
•••✾•┈🍃💐🍃┈•✾•••
🍃🌹پرواز تا بهشت🌹🍃
https://eitaa.com/joinchat/3008823471C469605bbfd
┄┅✧❁⚘ا ﷽ ا⚘❁✧┅┄
📜حکایت
کارگران یک کارخانه در اولین روز کاری هفته اطلاعیهای در تابلواعلانات دیدند که روی آن نوشته بود "دیروز همکاری که مانع پیشرفت شما بود درگذشت، مراسم تشییع جنازه تا دقایقی دیگر از سالن اجتماعات آغاز میشود".
در ابتدا همه از دریافت خبر مرگ یکی از همکارانشان ناراحت شدند و کنجکاو شدند بدانند چه کسی مانع پیشرفت آنها بوده و به سالن اجتماعات رفتند.
در گوشه سالن تابوتی قرار داشت و پرسنل یکی یکی به نوبت نگاهی به داخل تابوت میانداختند و با تعجب از در دیگر خارج میشدند.
درون تابوت چیزی نبود جز آئینه بزرگی که روی آن نوشته بود "تنها فردی که مانع رشد شما میشود کسی نیست جز خودتان"
📌در اصل ما مهمترین کسی هستیم که میتوانیم به خودمان کمک کنیم.
زندگی ما وقتی تغییر میکند که نفسِ خودمان را اصلاح کنیم و آنگاه است که به سمت رشد و تعالی روح و روان و پیشرفت مادی و معنوی خواهیم رسید.
ما تنها کسی هستیم که مسئول زندگی خودمانیم و با تغییر نگاه زندگیمان را متحول خواهیم کرد.
حضرت امام على عليه السلام میفرماید هر كه نفسِ خود را در راه اصلاح آن به رنج افكند، خوشبخت شود و هركه آن را با لذّتهايش واگذارد، بدبخت گردد و [از درگاه حق] دور شود. نَفَـسهاى تـو، اجـزاء و بخشهاى عمر توست، پس اين نَفسها را جز در مسير طاعتى كه تو را به خدا نزديک كند، از دست مده و صرف مكن.
#داستان
#حکایت
#تلنگر
🔺#پرواز_تا_بهشت 👇
╔═🍃🥀🍃════╗
@yadekhoda1214
╚════🍃🥀🍃═╝
┄┅✧❁⚘ا ﷽ ا⚘❁✧┅┄
📜حکایت
✍🏻زنی از همسرش پرسيد فردا چه میکنی؟
گفت اگر هوا آفتابی باشد به کوهستان میروم و اگر بارانی باشد به مزرعه برای چیدن علوفه.
همسرش گفت بگو انشاءالله!
گفت انشاءالله ندارد فردا يا هوا آفتابیاست يا بارانی!!
از قضا فردا در ميان راه به راهزنان برخورد کرد.
دزدان او را گرفتند و كتك زدند و هرچه داشت با خود بردند.
مرد نه به مزرعه رسيد و نه به كوهستان. به خانه برگشت و در زد. همسرش گفت كيست؟
گفت باز کن انشاءالله منم!
✨همیشه انشاءلله بگویید
حتی در مورد قطعیترین کارها✨
✨خداوند در قران می فرماید:
«و لا تقولن لشی ء انی فاعل ذلک غدا الا ان یشاء الله؛»
هرگز درباره چیزی نگو فردا چنین میکنم مگر اینکه بگویی اگر خدا بخواهد»
(کهف/ ۲۳-۲۴)
#داستان
🔺#پرواز_تا_بهشت 👇
╔═🍃🥀🍃════╗
@yadekhoda1214
╚════🍃🥀🍃═╝
🍃بُهلول در شهر میرفت،مردی به او رسید و گفت از دور میآمدی، گمان کردم که خری میآید!
بهلول پاسخ داد تو هم از دور میآمدی، گمان کردم انسانی میآید!🍃🍃
🤣🤣🤣🤣🤣
#داستان
🔺#پرواز_تا_بهشت 👇
╔═🍃🥀🍃════╗
@yadekhoda1214
╚════🍃🥀🍃═╝