سعی کنید بعد از نماز
مقداری تعقیب بخوانید
و زود بلند نشوید و بروید
حضرت آیت الله حاج میرزا علی هسته ای(ره) با همان لهجه شیرین اصفهانی خود می فرمود:
بادبادک، بی دنباله بالا نمیره، نماز هم بدون تعقیب بالا نمی رود.
✅ برخی تعقیبات مشترکه بعد از نماز⇩
✅ دعا کردن
✅ ذکر تسبیحات حضرت زهرا(س)
✅ خواندن سوره حمد و آیت الکرسی
✅ سه مرتبه: استغفرالله الله الذی لا اله الا هو الحی القیوم، ذوالجلال والاکرام و اتوب الیه
˝آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)˝
@yadeShohada313
السلام علیك یا اباعبدالله❤️
#شبجمعـه
#زیارتنیـابتی
#زیارت_از_راه_دور
🌙در شب جمعه زیارت نیابتی کربلای معلی در کانال برگزارمیشود و خادمین سادات به نیابت از شرکت کنندگان زیارت بجا خواهند آورد و نام های تان را به مدت یک شب دریک لوح ثبت ودر ضریح اقااباعبدالله قرار میدهند...
❤️برای شرکت در زیارت نیابتی لطفا فقط #دو نام #نام_کامل (شامل اسم و فامیل) تان را به ایدی جهت ثبت ارسال نمایید
@Sadatbanyfateme313
❌ #زمـان :فقط تا ساعت 16 پنجشنبه
❌❌توجه:: بزرگواران و سرواران لطفا تا زمان اعلامی مراجعه بفرمایید در غیر این صورت اسامی ثبت نمیشه... ممنون از همکاریتون.
تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
#شهید_چمران 🕊 #امام_زمان ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
🍃🌷 ﷽ #کوله_پشتی_شهدا #شهید_چمران از زبان همسرش «غاده» قسمت هشتم ✍....... به پدرم گفتم: جشن نمی
🍃🌷
﷽
#کوله_پشتی_شهدا
#شهید_چمران از زبان همسرش «غاده»
قسمت نهم
✍.......... مادرم عصبانی شد فریاد زد سرمصطفی و خیلی تند با او صحبت کرد که: تو دخترم را دیوانه کردی! تو دخترم را جادو کردی! تو... بعد یک حالت شوک به او دست داد و افتاد روی زمین.
🌸 مصطفی آمد بغلش کرد و بوسیدش. مادر همانطور دست و پایش میلرزید و شوکه شده بود که چی دارد میگذرد. من هم دنبال او ودست پاچه. مادرم میگفت: دخترم را دیوانه کردی! همین الان طلاقش بده. دخترم را از جادویی که کردی آزاد کن.
🌸حرفهایی که میزد دست خودش نبود. خود ما هم شوکه شده بودیم. انتظار چنین حالتی را از مادرم نداشتیم. مصطفی هر چه میخواست آرامش کند بدتر میشد و دوباره شروع میکرد.
🌸 بالاخره مصطفی گفت: باشد من طلاقش میدهم. مادرم گفت: همین الان! مصطفی گفت: همین الان طلاقش میدهم. مادرم انگار که باورش نشده باشد پرسید: قول میدهی؟ مصطفی گفت قول میدهم الان طلاقش بدهم، به یک شرط! من خیلی ترسیدم، داشت به طلاق میکشید. مادرم حالش بد بود. مصطفی گفت: به شرطی که خود ایشان بگوید طلاقش میدهم. من نمیخواهم شما اینطور ناراحت باشید.
🌸مامان رو کرد به من و گفت: بگو طلاق میخواهم. گفتم: باشه مامان! فردا میروم طلاق میگیرم. آن شب با مصطفی نرفتم. مادرم آرام شد و دو روز بعد که بابا از مسافرت آمد جریان را برایش تعریف کردم. پدرم خیلی مرد عاقلی بود. مادرم تا وقتی بابا آمد هم چنان سر حرفش بود و اصرار داشت که طلاق بگیرم. بابا به من گفت «ما طلاق گیری نداریم. در عین حال خودتان میخواهید جدا شوید الان وقتش است و اگر میخواهید ادامه دهید با همه این شرایط که... گفتم: بله! من همه این شرط را پذیرفتهام. بابا گفت: پس برو. دیگر شمارا نبینم و دیگر برای ما مشکل درست نکنید.......
✍....... چقدر به غاده سخت آمده بود این حرف، برگشت و به نیم رخ مصطفی که کنار او راه میرفت را نگاه کرد. فکر کرد مصطفی ارزشش را دارد، مصطفی عزیز که با همه این حرفها او را هر وقت که بخواهد به دیدن مادر میآورد. بابا که بیشتر وقتها مسافرت است.
🌸صدای مصطفی او را به خودش آورد؛ امروز دیگر خانه نمیآیم. سعی کن محبت مادر را جلب کنی، اگر حرفی زد ناراحت نشو. خودم شب میآیم دنبالتان.
🌸آن شب حال مادر خیلی بد شد. ناراحتم، مصطفی که آمد دنبالم، مامان حالش بد است، ناراحتم، نمیتوانم ولش کنم. مصطفی آمد بالای سر مامان، دید چه قدر درد میکشد، اشکهایش سرازیر شد. دست مامانم را میبوسید و میگفت: دردتان را به من بگویید. دکتر آوردیم بالای سرش و گفت باید برود بیروت بستری شود. آن وقتها اسرائیل بین بیروت و صور را دائم بمباران میکرد و رفت و آمد سخت بود. مصطفی گفت: من میبرمشان. و مامان را روی دستش بلند کرد. من هم راه افتادم رفتیم بیروت.
🌸مامان یک هفته بیمارستان بود و مصطفی سفارش کرد که: شما باید بالای سر مادرتان بمانید، ولش نکنید حتی شبها. مامان هر وقت بیدار میشد و میدید مصطفی آنجا است میگفت: تو تنهایی، چرا غاده را اینجا گذاشتی؟ ببرش! من مراقب خودم هستم. مصطفی میگفت: نه، ایشان باید بالای سرتان بماند. من هم تا بتوانم میمانم. و دست مادرم میبوسید و اشک میریخت، مصطفی خیلی اشک میریخت. مادرم تعجب کرد. شرمنده شده بود از این همه محبت.
✍.......... مامان که خوب شد و آمدیم خانه، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم. یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از آنکه ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید، میبوسید و همان طور با گریه از من تشکر میکرد. من گفتم: برای چه مصطفی؟ گفت: این دستی که این همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید. گفتم: از من تشکر میکنید؟ خب، اینکه من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود، که این همه کارها میکنید. گفت: دستی که به مادرش خدمت کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت وعشق به مادرتان خدمت کردید.
🌸 گفتم: مصطفی! بعد از همه این کارها که با شما کردند اینها را دارید میگویید؟ گفت: آنها که کردند حق داشتند، #چون_شما_را_دوست_دارند، #من_را_نمیشناسند و این طبیعی است که هر پدر و مادری میخواهند دخترشان را حفظ کنند.
🌸هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم. بعد از این جریان مادرم منقلب شد.
#ادامه_دارد
یاران #امام_زمان ✨
💖 @yadeshohada313
🔴 اگر #حجاب شما کم رنگ شد سر مزار من نیایید ‼️
👈شهید مدافع حرم «مجتبی باباییزاده»:
چه زیباست سیاهی چادر شما، نمیدانم این چه حسی بود که چادر شما به من میداد اما میدانم که با دیدن آن امید، قوت قلب و آبرو میگرفتم🌹
باور کنید چادر شما نعمت است، قدر این نعمت را بدانید که به برکت مجاهدت حضرت زهرا (س) بدست آمده است✨
امیدوارم که هرگز رنگ سیاه چادر شما کم رنگ و پریده نشود☝️ و خدا نکند که روزی حجاب شما کم رنگ و کم اهمیت شود که اگر خدای ناخواسته این چنین شود اصلا دوست نمیدارم به ملاقات من سر مزار بیایید❗️
[ اݪلّہُمَـ عَجِّݪ ݪِوَݪیڪ اݪّفرج]
🌱 @yadeShohada313
تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
#حجاب نیمی از ایمان است
🌴در هیاهوی #شهر گم شده ام. میان صدای بوق ماشین ها، معامله آدم ها و چهره غمگین و شادشان حیرانم.😰
.
🍃حال انسان ها عوض شده است. گویی مانکن هایی برای #تبلیغ لباس بر روی زمین #خدا قدم میگذارند.👣
.
🍂حجاب ، غریب ترین و مظلوم ترین پوشش این روزهاست.
خانم هایی ،هنوز چادر بر سر دارند ولی آنان هم در میان مدل های گوناگون سرگردانند?
.
🍃چشمانم را می بندم و پرنده دلم ، به سوی #شهیده_کمایی پرواز می کند.منافقین او را با چادرش خفه کردند و #شهید شد.حال در این روزهای آرام، منافق ها آرام پیش می روند. نمیدانم چرا مردم با چادر قهر کرده اند !آن را بوسیده اند و گوشه کمدهایشان خاک می خورد.
#چادر_خاکی، روضه ای است برای دل هایی که مادری اند.😔
.
🍂چشمانم به #موهای بافته شده زیبایی می افتد که با گلِ سر زیباتری آراسته شده است.بافت این موها مرا یادِ دست های بسته #شهدای_غواص می اندازد.
نمیدانم بافت دست های بسته محکم تر است یا باقت موهای رها شده در خیابان ها.
آنان با دستِ بسته هم #مقاومت کردند اما ما با دست های باز چه می کنیم؟!😞
.
🍃 روز به روز لباسها آب می رود.خیاط سلیقه ها قد شلوارها را کوتاه تر می کند و بخیل می شود در خرج کردن دکمه برای #مانتوهایی که لبه هایش از هم فراری اند.شاید یادش می رود آستین مانتوها را بدوزد.
یادم به شهدایی می افتد که دست هایشان را فدا کردند اما آن ها پیراهن هایی با آستین بلند میپوشند تا کسی را مدیون و #شرمنده نبینند.😭
.
🍂کمی آنطرف تر #مردهایی را می بینم کنار این #عروسک های خوش رنگ و بدلباس، که رگ #غیرت بر گردنشان نبض ندارد و بیخیال به این نمایش #بی_حیایی لبخند می زنند😥
.
🍃شلوارهایشان در نبرد بین افتادن و نیفتادن معلق مانده و #موهای رنگ شده و ابروهای خوش فرمشان گاهی مرا گمراه می کند که نکند این ها #دختر باشند و یادشان رفته #روسری بر سر کنند.😐
.
🍂صدای اذان مرا به خود می آورد .به آسمان که می نگرم، نگاهم به نگاه #حاج_همت گره می خورد اویی که چشم هایش جز خدا را ندید.
و کمی آنطرف تر حاج قاسم را با همان لبخند همیشگی اش. می گفت دختران این سرزمین ، دختران من هستند😓💔
.
🍃 در این هیاهو مردم، صدای #اذان را نمی شنوند.
#دلم گرفته و #اشک_هایم پایان تلخ قصه #آزادی است😭
.
🍂بیایید به چیزی #منافق نباشیم.🤔
.
✍نویسنده:#طاهره_بنائی_منتظر
.
@yadeShohada313
خوش به حال اونکه
دنبال بزرگ کردنِ ظرف
و ظرفیتِ معنویشه ..
تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
سلام رفقا دعاشون کنیم که تاشب حاجتروا بشند ان شاءالله با ۳صلوات و ۳ذکر یاجواد الائمه ادرکنی هدیه به
#حاجتروایـی😍✌️
الحمدالله رب العالمین خداروشکر ایشون حاجتروا شدند به واسطه اقاامام جوادعلیه السلام وشهیدقاسم سلیمانی و دعای حق شماعزیزان دل...
#پنجشنبه است و درگذشته گان منتظر رزق وهدیه ای ازجانب ماهستند نثار روح تمام درگذشته گان فاتحه ای قرائت بفرمایید....
💕