#زیارت_آل_یٰـاسـیـن 📖
💖 #بنیابت از👇👇
حضرتزهرا«سلاماللهعلیها» ونرجسخاتون وتمام شهدا🌹
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
سَلامٌ عَلى آلِ يس،اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا داعِيَ اللهِ وَرَبّانِيَ آياتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بابَ اللهِ وَدَيّانَ دينِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خَليفَةَ اللهِ وَناصِرَ حَقِّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ وَدَليلَ اِرادَتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا تالِيَ كِتابِ اللهِ وَتَرْجُمانَهُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ في آناءِ لَيْلِكَ وَاَطْرافِ نَهارِكَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقِيَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ميثاقَ اللهِ الَّذي اَخَذَهُ وَوَكَّدَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَعْدَ اللهِ الَّذي ضَمِنَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَالْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَالْغَوْثُ وَالرَّحْمَةُ الْواسِعَةُ،
وَعْداً غَيْرَ مَكْذوُب، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقوُمُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقْعُدُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقْرَأُ وَتُبَيِّنُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تُصَلّي وَتَقْنُتُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَرْكَعُ وَتَسْجُدُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تُهَلِّلُ وَتُكَبِّرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَحْمَدُ وَتَسْتَغْفِرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تُصْبِحُ وَتُمْسي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ فِي اللَّيْلِ اِذا يَغْشى وَالنَّهارِ اِذا تَجَلّى، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الاِْمامُ الْمَأمُونِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأمُولُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ بِجَوامِعِ السَّلام اُشْهِدُكَ يا مَوْلاىَ اَنّى اَشْهَدُ اَنْ لا اِلـهَ اِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وَاَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسوُلُهُ لا حَبيبَ اِلا هُوَ وَاَهْلُهُ، وَاُشْهِدُكَ يا مَوْلايَ اَنَّ عَلِيّاً اَميرَ الْمُؤْمِنينَ حُجَّتُهُ وَالْحَسَنَ حُجَّتُهُ وَالْحُسَيْنَ حُجَّتُهُ وَعَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ حُجَّتُهُ وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍّ حُجَّتُهُ، وَموُسَى بْنَ جَعْفَر حُجَّتُهُ، وَعَلِيَّ بْنَ موُسى حُجَّتُهُ،وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، وَعَلِيَّ بْنَ مُحَمَّد حُجَّتُهُ، وَالْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، وَاَشْهَدُ اَنَّكَ حُجَّةُ اللهِ، اَنْتُمُ الاَْوَّلُ وَالاْخِرُ وَاَنَّ رَجْعَتَكُمْ حَقٌّ لا رَيْبَ فيها يَوْمَ لا يَنْفَعُ نَفْساً ايمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ اَوْ كَسَبَتْ في ايمانِها خَيْراً، وَاَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ، وَاَنَّ ناكِراً وَنَكيراً حَقٌّ، وَاَشْهَدُ اَنَّ النَّشْرَ حَقٌّ، وَالْبَعَثَ حَقٌّ، وَاَنَّ الصِّراطَ حَقٌّ، وَالْمِرْصادَ حَقٌّ، وَالْميزانَ حَقٌّ، وَالْحَشْرَ حَقٌّ، وَالْحِسابَ حَقٌّ، وَالْجَنَّةَ وَالنّارَ حَقٌّ، وَالْوَعْدَ وَالْوَعيدَ بِهِما حَّق، يا مَوْلايَ شَقِيَ مَنْ خالَفَكُمْ وَسَعِدَ مَنْ اَطاعَكُمْ، فَاَشْهَدْ عَلى ما اَشْهَدْتُكَ عَلَيْهِ، وَاَنَا وَلِيٌّ لَكَ بَريٌ مِنْ عَدُوِّكَ، فَالْحَقُّ ما رَضيتُمُوهُ، وَالْباطِلُ ما اَسْخَطْتُمُوهُ، وَالْمَعْرُوفُ ما اَمَرْتُمْ بِهِ، وَالْمُنْكَرُ ما نَهَيْتُمْ عَنْهُ، فَنَفْسي مُؤْمِنَةٌ بِاللهِ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَبِرَسُولِهِ وَبِاَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَبِكُمْ يا مَوْلايَ اَوَّلِكُمْ وَآخِرِكُمْ، وَنُصْرَتي مُعَدَّةٌ لَكُمْ وَمَوَدَّتى خالِصَةٌ لَكُمْ آمينَ آمينَ ..
❤️مشمول دعا و لبخند امامزمان«عج» قراربگیرید انشاءالله..🤲
🌷یاران #امام_زمان
🌷زمینه سازان #ظهور
...💚@yadeShohada313
زیارت آل یاسین.m4a
6.75M
🔊 صوت قرائت زیبای
📖 زیارت #آل_یاسین
🎙 با صدای آقای #بحرالعلومی
📌 #پیشنهاد_دانلود
...💚 @yadeshohada313
تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ٢٢ سعید دنبال بهانه ای بود تا بچه ها این سوال رو بپرسند. نیم نگاهی
🔻 داستان خانه مریم و سعید
🔹 قسمت ٢٣
مریم رو کرد به سعید و گفت:
_ عارفه کاری داشت؛ گفتم باهاش تماس میگیرم. شما بیزحمت ٢٠ دقیقه دیگه برو ببین بچه ها اتاق شونو مرتب کردن یا نه. طبق قرار قبلی مون اگه سر ٢٠ دقیقه اتاق مرتب نباشه، امروز کارتون نمی بینن.
فاطمه پرید جلوی مامان:
_نه مامان ما می خوایم کارتون ببینیم.
مریم، فاطمه را بغل کرد و بوسید:
_قرارمون که یادت نرفته مامان جان. از الان تا ٢٠ دقیقه فرصت دارید.
فاطمه و محمد و میثم پریدند داخل اتاق. می خواستند زودتر جمع و جور و مرتب کنند تا بتوانند برنامه کودکشان را ببینند.
علی هم چشم از تلویزیون و فوتبال برداشت و مشغول جمع کردن سفره شد. مدتیه که علی خیلی به دیدن بازی های فوتبال اعتیاد پیدا کرده و این مریم رو نگران کرده و این کار علی خیلی عصبیش میکنه چون تا از علی غافل میشه میبینه بی سر و صدا تلویزیون رو روشن کرده و صداشم قطع کرده و زده شبکه ورزش حتی اخیرا درس هاش رو هم پای تلویزیون میخونه.
مریم رو به بچه ها گفت:
_میخوام با دوستم تلفنی صحبت کنم. ان شاالله صحبت من که تموم شد، اتاق تونم مرتب شده باشه.
رفت داخل اتاق. در را بست و شماره عارفه را گرفت.
عارفه گوشی را برداشت. هنوز گریه می کرد.
_بهتری عارفه جون؟ الان می تونی صحبت کنی؟ میخوای چند دقیقه دیگه که آروم تر شدی باز زنگ بزنم؟
_خوبم. بگو گوش می کنم. فقط مریم جون بهم بگو الان باید چی کار کنم؟ دوباره بغضش ترکید و ادامه داد:
_ مریم این زندگی دوباره زندگی میشه؟!
مریم با مهربانی و آرامش همیشگی اش جواب داد:
_چرا که نه؟ معلومه که درست میشه ان شاءالله. البته به شرطی که در برابر مشکلات منطقی و معقول برخورد کنیم.
_تو رو خدا یعنی زندگیم دوباره رو به راه میشه؟
_ببین عارفه جون من در جایگاه قضاوت نیستم ولی اگه شوهر تو همچین کاری کرده و این چیزایی که میگی حقیقت داشته باشه خب طبعاً کار ایشون اشتباهه و هیچ جای توجیه نداره. اما نگاه معقول و منطقی به مسائل به ما وسعت دید میده. اون وقت با یه دید باز و روشن به یه راه حل درست و کاملی می رسیم.
_مگه این مشکل راه حل هم داره؟
مریم، عجله و نگرانی زیادی را از این جمله ی عارفه دریافت کرد و سعی میکرد با صحبتهاش بهش بگه که داره درکش میکنه.
_معلومه که راه حل داره. اصلاً تو این دنیا هیچ مسئله ای نیست که راه حل نداشته باشه. البته بازم میگم که باید نگاه مونو به بالا پایینای زندگی اصلاح کنیم. بگذریم. چند تا سوال می پرسم. خوب فکر کن. دقیق جواب بده.
_سرا پا گوشم.
در همین لحظه در اتاق باز شد. محمد و میثم با سر و صدا و شلوغ بازی وارد شدند.
مریم به عارفه گفت:
_ یه لحظه گوشی دستت باشه.
بعد رو کرد به محمد و میثم:
_محمد مامان برید بیرون. دارم تلفنی صحبت می کنم. اگه بخواید اینجا بازی کنید اون وقت من دیگه صدای دوستمو نمی شنوم. میثم جان مامان شما هم با داداش برید تو اون اتاق بازی کنید. آفرین مامان جان.
مریم نمی خواست بچه ها متوجه صحبت های او با عارفه شوند. حتی دوست نداشت سعید هم از این ماجرا مطلع شود. به خاطر حفظ آبروی شوهر عارفه.
بچه ها از اتاق بیرون رفتند. مریم بلند شد و در اتاق را بست. مجدد نشست و تکیه داد به دیوار. نگاهی به ساعت انداخت. بچه ها هنوز ربع ساعت وقت داشتند تا اتاق شان را مرتب کنند. اما هر کدام به نحوی سرگرم بازی و کاری بودند و از مرتب کردن اتاق غافل شده بودند. سعید هم که قرار بود به کار بچه ها نظارت کند، حالا گوشی به دست اخبار را دنبال می کرد و اصلاً متوجه زمان نبود.
مریم دنباله ی صحبت با عارفه را گرفت:
_ببخش معطل شدی. این بچه ها دائم در حال بازی و شیطونین. اومدن تو اتاق. نمی خواستم صحبتامونو بشنون. حالا دقیقاً به من بگو چه اتفاقی افتاده؟ دقیق برام تعریف کن.
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
🌸🍃
تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ٢٣ مریم رو کرد به سعید و گفت: _ عارفه کاری داشت؛ گفتم باهاش تماس م
🔻 داستان خانه مریم و سعید
🔹 قسمت ٢۴
عارفه صدایش را صاف کرد و گفت:
_من به شوهرم مثل چشام اعتماد داشتم. ولی متاسفانه اتفاقی که نباید می افتاد، افتاد.
_ببین عارفه جون قبول دارم کار شوهرت درست نبوده ولی خب یه مشکلو باید منطقی و عقلایی حل کرد. اگه فقط حرص بخوری و فکر و خیال بیخود کنی، طبعاً مشکل تون ریشه ای حل نمیشه. ببخش که می پرسم ولی به من بگو تو روابط زناشویی تون مشکل خاصی نداشتین؟
عارفه باز گریه رو از سر گرفت. این بار اما با حرص بیشتری گفت:
_دِ مریم جون اگه براش کم گذاشته بودم که دلم نمی سوخت. همیشه همراهیش کردم. واسه همین اصلا انتظار نداشتم با من این کارو بکنه.
_ببین عزیزم حالا شاید دچار سوء تفاهم شدی و داری اشتباه می کنی. شاید احساساتی شدی و کمی از منطق داری دور میشی.
_نه مریم جون. سوء تفاهم چیه؟! خودم پیاماشو دیدم. دیدم با چه الفاظی چت کردن. چه جوری قربون صدقه هم رفتن. آخه یه آدم چقدر میتونه قدرنشناس باشه؟ ها؟
_خب چطوری پیاماشون رو دیدی؟
_مدتی بود که بهش مشکوک بودم. با هزار بدبختی و دوز و کلک رد پیاماشو زدم تا بالاخره سر از کارش در آوردم.
_خب چرا بهش شک داشتی؟
مریم می دانست که بایست قدم به قدم تا اصل و ریشه ی مشکل عارفه و همسرش جلو بروند؛ پس هر بار سوال ریشه ای تری از او می پرسید.
عارفه جواب داد:
_چون یه مدت طرز برخوردش عوض شده بود. اصلا تغییر کرده بود. همه ش عصبانی بود و هی دعوا می کردیم.
_خب عارفه جون فکر می کنی دلیل این تنش ها و ناراحتی هایی که بینتون پیش اومده چی بوده؟
عارفه به فکر فرو رفت. واقعاً مشکلاتشان از کجا شروع شده بود؟ حدسی را که می زد، با مریم در میان گذاشت:
_نمیدونم چی بگم مریم جون. راستش یه مدت به خاطر دخالت های مادر شوهرم تو زندگی مون، حسابی رابطه ی من و همسرم خراب شد. تو ریز و درشت زندگی ما نظر می دادن و کلا می خواستن از جیک و پوک ما خبردار باشن. خواهراشم که دیگه بدتر. یعنی کیف میکنن که دائم بین من و همسرم دعوا راه بندازن. منم که هر چقدر بهش گفتم مادر و خواهرات دارند زندگی مونو خراب میکنند اصلا گوشش بدهکار نبود. آخر سر هم یه دعوای حسابی کردیم. از اون موقع تا حالام رنگ آرامشو ندیدیم. چند ماهه که جای خوابمونم جداست. بهش تاکید کردم تا رفتار خونواده ت درست نشه، نه من نه تو. اصلا کاری باهات ندارم. نصف عمر شدم و از زندگیم سیرم از دست شون. دیگه نمی دونم باید چیکار کنم؟
همین طور که عارفه این صحبت هایش را مطرح می کرد، چیزی در مغز مریم می جوشید و در قلبش شرر می زد. به ذهنش آمد که چقدر از خانواده ها درگیر این مسائل حقیقتاً پیش پا افتاده و دور از شأن انسانی و ایمانی هستند و چقدر دانش خانواده ها در مورد راه حل ساده ی آن کم است. چرا که خودش هم مدت ها درگیر این مسئله بود و برای همین رفت و کتاب خواند و تحقیق کرد تا به آنچه از زندگی خصوصاً زندگی مشترک و خانواده نیاز داشت بداند، رسید.
و وقتی رسید برایش جالب بود و باعث تعجب و حسرت که چرا تاکنون هیچ کس در این باره با او سخنی نگفته و آموزشی ندیده است!
از ته دل آه می کشید که چه ساعت ها از روزهای نوجوانی در مدرسه صرف پیچ و خم و کشاکش با مباحثی شد که حتی اسم بعضی از آن ها را در زندگیش دوباره نشنید. اما دریغ از ساعتی درس زندگی. درس همسری. درس مادری.
و چقدر آموزش های انسانی نیاز جامعه ی امروز ماست. چرا که ما دیگر به دانشمند نیاز نخواهیم داشت. این روزها به انسان نیاز بیشتری داریم. انسانی که در هر شرایطی، نه بترسد و نه غمگین شود و سینه اش را پی در پی از عطر بی نظیر معجزه ی زندگی سرشار کند.
مریم خواست جواب عارفه را بدهد که ناگهان بچه ها درب اتاق را باز کردند و داخل پریدند. با شور و شعف گفتند:
_مامان اتاقمونو مرتب کردیم.
مریم از عارفه عذرخواهی و تقاضا کرد که چند لحظه ای گوشی را نگه دارد. بعد رو به بچه ها گفت:
_آفرین به عزیزای خوشگل من. فقط یه سوال. چرا با وجود اینکه من در رو بسته بودم، شما در نزده اومدید تو اتاق؟ مگه قبلاً قرار نذاشته بودیم که هر موقع دری بسته بود، آدم اول باید اجازه بگیره بعد وارد بشه؟ شاید یکی داره تو اتاق لباس عوض میکنه یا داره با کسی صحبت می کنه و نمی خواد بقیه صداشو بشنوند. حالا همه برید بیرون و درم ببندید. اول در بزنید و هر موقع اجازه دادم بیاید داخل.
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی (روانشناس)
🌸🍃
تادلشکستھنیست،ندارددعـٰااثر...'
https://eitaa.com/yadeShohada313
هادیگرسویی درفشصادق - yasfatemii .mp3
9.57M
نماهنگ؛ درفش صادق...
#سیدهادیگرسویی
https://eitaa.com/yadeShohada313
دلنوشتهای از حاج حسین یکتا:
سکوت که میکنی
صدای دلت بلندتر به گوش خدا میرسه
و چه زیباست که صدای دلت تنها به گوش خالق برسه
گاهی لازمه خودتو برداری.... .
دل بِکنی....... .
کَنده شی از هرچه غیر اوست.
دلت که کنده شد،
پا به پا میشوی
دل دل میکنی
پُر میشوی
پُر از خدا..... .
خدا همسایه زندگیتون
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰حاج حسین یکتا
https://eitaa.com/yadeShohada313
بی نشان.mp3
7.7M
🕊آخرای زیارت عاشورا بودیم دیدم صدای بغل دستیم دیگه نمیاد...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 حاج حسین یکتا
...... 💔💫