💚السلام علیک یا صاحب الزمان عج 💚
سلام ای همه هَستیَم، تمام دلم💚
سلام ای که به نامت،سرشته آب و گِلم
سلام حضرت دلبر، بیا و رحمی کن
به پاسخی بنوازی تو قلب مشتعلم..💚
اللهم عجل لولیک الفرج
صبحت بخیرمنجی دنیا
...💚@yadeshohada313
#زیارت_آل_یٰـاسـیـن 📖
💖 #بنیابت از👇👇
حضرتزهرا«سلاماللهعلیها» ونرجسخاتون وتمام شهدا🌹
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
سَلامٌ عَلى آلِ يس،اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا داعِيَ اللهِ وَرَبّانِيَ آياتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بابَ اللهِ وَدَيّانَ دينِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خَليفَةَ اللهِ وَناصِرَ حَقِّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ وَدَليلَ اِرادَتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا تالِيَ كِتابِ اللهِ وَتَرْجُمانَهُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ في آناءِ لَيْلِكَ وَاَطْرافِ نَهارِكَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقِيَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ميثاقَ اللهِ الَّذي اَخَذَهُ وَوَكَّدَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَعْدَ اللهِ الَّذي ضَمِنَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَالْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَالْغَوْثُ وَالرَّحْمَةُ الْواسِعَةُ،
وَعْداً غَيْرَ مَكْذوُب، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقوُمُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقْعُدُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقْرَأُ وَتُبَيِّنُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تُصَلّي وَتَقْنُتُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَرْكَعُ وَتَسْجُدُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تُهَلِّلُ وَتُكَبِّرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَحْمَدُ وَتَسْتَغْفِرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تُصْبِحُ وَتُمْسي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ فِي اللَّيْلِ اِذا يَغْشى وَالنَّهارِ اِذا تَجَلّى، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الاِْمامُ الْمَأمُونِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأمُولُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ بِجَوامِعِ السَّلام اُشْهِدُكَ يا مَوْلاىَ اَنّى اَشْهَدُ اَنْ لا اِلـهَ اِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وَاَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسوُلُهُ لا حَبيبَ اِلا هُوَ وَاَهْلُهُ، وَاُشْهِدُكَ يا مَوْلايَ اَنَّ عَلِيّاً اَميرَ الْمُؤْمِنينَ حُجَّتُهُ وَالْحَسَنَ حُجَّتُهُ وَالْحُسَيْنَ حُجَّتُهُ وَعَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ حُجَّتُهُ وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍّ حُجَّتُهُ، وَموُسَى بْنَ جَعْفَر حُجَّتُهُ، وَعَلِيَّ بْنَ موُسى حُجَّتُهُ،وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، وَعَلِيَّ بْنَ مُحَمَّد حُجَّتُهُ، وَالْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، وَاَشْهَدُ اَنَّكَ حُجَّةُ اللهِ، اَنْتُمُ الاَْوَّلُ وَالاْخِرُ وَاَنَّ رَجْعَتَكُمْ حَقٌّ لا رَيْبَ فيها يَوْمَ لا يَنْفَعُ نَفْساً ايمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ اَوْ كَسَبَتْ في ايمانِها خَيْراً، وَاَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ، وَاَنَّ ناكِراً وَنَكيراً حَقٌّ، وَاَشْهَدُ اَنَّ النَّشْرَ حَقٌّ، وَالْبَعَثَ حَقٌّ، وَاَنَّ الصِّراطَ حَقٌّ، وَالْمِرْصادَ حَقٌّ، وَالْميزانَ حَقٌّ، وَالْحَشْرَ حَقٌّ، وَالْحِسابَ حَقٌّ، وَالْجَنَّةَ وَالنّارَ حَقٌّ، وَالْوَعْدَ وَالْوَعيدَ بِهِما حَّق، يا مَوْلايَ شَقِيَ مَنْ خالَفَكُمْ وَسَعِدَ مَنْ اَطاعَكُمْ، فَاَشْهَدْ عَلى ما اَشْهَدْتُكَ عَلَيْهِ، وَاَنَا وَلِيٌّ لَكَ بَريٌ مِنْ عَدُوِّكَ، فَالْحَقُّ ما رَضيتُمُوهُ، وَالْباطِلُ ما اَسْخَطْتُمُوهُ، وَالْمَعْرُوفُ ما اَمَرْتُمْ بِهِ، وَالْمُنْكَرُ ما نَهَيْتُمْ عَنْهُ، فَنَفْسي مُؤْمِنَةٌ بِاللهِ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَبِرَسُولِهِ وَبِاَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَبِكُمْ يا مَوْلايَ اَوَّلِكُمْ وَآخِرِكُمْ، وَنُصْرَتي مُعَدَّةٌ لَكُمْ وَمَوَدَّتى خالِصَةٌ لَكُمْ آمينَ آمينَ ..
❤️مشمول دعا و لبخند امامزمان«عج» قراربگیرید انشاءالله..🤲
🌷یاران #امام_زمان
🌷زمینه سازان #ظهور
...💚@yadeShohada313
زیارت آل یاسین.m4a
6.75M
🔊 صوت قرائت زیبای
📖 زیارت #آل_یاسین
🎙 با صدای آقای #بحرالعلومی
📌 #پیشنهاد_دانلود
...💚 @yadeshohada313
قسمت صد و سی و هفتم:
به زلالی آب
توی حال و هوای خودم اون جمله رو گفتم ... سرم رو که آوردم بالا ... حالت نگاهش عوض شده بود ...
ـ آدم های زلال رو فکر می کنی عادین ... و ساده از کنارشون رد میشی ... اما آّب گل آلود ... نمی فهمی پات رو کجا میزاری ... هر چقدر هم که حرفه ای باشی ... ممکنه اون جایی که داری پات رو میزاری ... زیر پات خالی باشه ... یا یهو زیر پات خالی بشه ...
خندید ...
ـ مثل فرهاد که موقع رد شدن از رود ... با مغز رفت توی آب...
هر چند یادآوری صحنه خنده داری بود ... و همه بهش خندیدن ... اما مسخره کردن آدم ها ... هرگز به نظرم خنده دار نبود ...
حرف رو عوض کردم و از دکتر جدا شدم ... رفتم سمت انشعاب رود، وضو گرفتم ... دکتر و بقیه هم آتیش روشن کردن ... ده دقیقه بعد ... گروه به ما رسید ... هنوز از راه نرسیده ... دختر و پسر پریدن توی آب ...
چشم هام گر گرفت ...
وقتی داشتم از آب زلال و تشبیهش به آدم ها حرف می زدم ... توی ذهنم شهدا بودن ... انسان های به ظاهر ساده ای که عمق و عظمت وجودشون تا آسمان می رسید ... و حالا توی اون آب عمیق ...
کوله ام رو برداشتم و از جمع جدا شدم ... به حدی حالم خراب شده بود که به کل سعید رو فراموش کردم ...
چند متر پایین تر ... زمین با شیب تندی، همراه با رود پایین می رفت ... منم باهاش رفتم ... اونقدر دور شده بودم که صدای آب ... صدای اونها رو توی خودش محو کرد ...
کوله رو گذاشتم زمین ... دیگه پاهام حس نداشت ... همون جا کنار آب نشستم ... به حدی اون روز سوخته بودم ... که دیگه قدرت کنترل روانم رو نداشتم ... صورتم از اشک، خیس شده بود ...
به ساعتم که نگاه کردم ... قطعا اذان رو داده بودن ... با اون حال خراب ... زیر سایه درخت، ایستادم به نماز ... آیات سوره عصر ... از مقابل چشمانم عبور می کرد ...
دو رکعت نماز شکسته عصر هم تموم شد ... از جا که بلند شدم ... سینا ... سرپرست دوم گروه ... پشت سرم ایستاده بود ... هاج و واج ... مثل برق گرفته ها ...
❣❣❣❣❣❣
نویسنده :
#شهید_طاها_ایمانی
#ادامه_دارد......
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوسیوهشت
👈این داستان⇦《 جوان من 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎بدجور کپ کرده بود ... به زحمت خودم رو کنترل میکردم ... صدام بریده بریده در میاومد ...
- کاری داشتی آقا سینا❓ ...
🔹با شنیدن جمله من، کمی به خودش اومد ... زبونش بند اومده بود ... و هنوز مغرش توی هنگ بود ...
حس می کردم گلوش بدجور خشک شده ... و صداش از ته چاه در میاد ...
🔸با دست به پشت سرش اشاره کرد ...
بالا ... چایی گذاشتیم ... میخواستم بگم ... بیاید ... خوشحال میشیم ...
از حالت بهم ریخته و لفظ قلم حرف زدنش ... میشد تا عمق چیزهایی رو که داشت توی ذهنش میگذشت رو دید... به زحمت لبخند زدم ... عضلات صورتم حرکت نمیکرد...
🔻قربانت داداش ... شرمنده به زحمت افتادی اومدی ... نوش جانتون ... من نمیخورم ...🙏
🔸برگشت ... اما چه برگشتنی ... ده دقیقه بعد دکتر اومد پایین ...
💢سر درد شدم از دستشون ... آدم میاد کوه، آرامش داشته باشه و از طبیعت لذت ببره ... جیغ زدنها و ...
🔹پریدم توی حرفش ... ضایعتر از این نمیتونست سر صحبت رو باز کنه ... و بهانهای برای اومدن بتراشه ...
بفرما بشین ... اینجا هم منظره خوبی داره ...
💠نشست کنارم ... معلوم بود واسه چی اومده ... جوانن دیگه ... جوانی به همین جوانی کردنهاشه که بهترین سالهای عمره ...🍃
🔻یهو حواسش جمع شد ...
- هر چند شما هم ... هم سن و سالشونی ... نمیگم این کارشون درسته ... ولی خوب ...
🔸سرم رو انداختم پایین ... بقیه حرفش رو خورد ... و سکوت عمیقی بین ما حکم فرما شد ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
نویسنده:
#شهید_طاها_ایمانی
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوسیونه
👈این داستان⇦《 یا رسولالله 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎زمان پیامبر ... برای حضرت خبر میارن که فلان محل ... یه نفر مجلس عیش راه انداخته و ... پیامبر از بین جمع ... حضرت علی رو میفرسته ... علی جان برو ببین چه خبره❓ ...
🔹حضرت میره و برمیگرده ... و خطاب به پیامبر عرض میکنه ... یا رسولالله ... من هیچی ندیدم ...
🔸شخصی که خبر آورده بوده عصبانی میشه و میگه ... من خودم دیدم ... و صدای ساز و دهلشون تا فاصله زیادی میاومد ... چطور علی میگه چیزی ندیدم❓...
💠پیامبر میفرمایند ... چون زمانی که به اون کوچه رسید ... چشمهاش رو بست و از اونجا عبور کرد ... من بهش گفته بودم، ببین ... و اون چیزی ندید ...
💢مات و مبهوت بهم نگاه میکرد ... به زحمت، بغض و اشکم رو کنترل کردم ... قلب و روحم از درون درد میکرد ...
به اونهایی که شما رو فرستادن بگید ... مهران گفت ... منم چیزی ندیدم ...
🔻و بغض راه گلوم رو سد کرد ... حس وحشتناکی داشتم ... نمیدونستم باید چه کار کنم ... توی اون لحظات، تنها چیزی که توی ذهنم بود ... همین حکایت بود و بس ...🍀
🔹بهش نگاه نمیکردم ... ولی میتونستم حالاتش رو حس کنم ... گیج و سر درگم بود ... با فکر و انتظار دیگهای اومده بود ... اما حالا ...
درد بدی وجودم رو پر کرده بود ... حتی روحم درد میکرد... درد و حسی که برای هیچ کدوم قابل درک نبود ...
🍃✨به خدا التماس میکردم هر چه زودتر بره ... اما همین طور نشسته بود ... نمیدونم به چی فکر میکرد ... چی توی ذهنش میگذشت ... ولی دیگه قدرت کنترل این درد رو نداشتم ...
💢ناخودآگاه اشک از چشمم فرو ریخت ...
سریع خودم رو کنترل کردم ... اما دیر شده بود ... حالم دست خودم نبود ... نگاه متحیرش روی چهره من خشک شده بود...
🔹ما واسه وجب به وجب این خاک جون دادیم ... جوانهایی که جوانیشون رو واسه اسلام گذاشتن وسط ... اونها هم جوان بودن ... اونها هم شاد بودن ... شوخ بودن ... میخندیدن ... وصیت همهشون همین بود ... خون من و ...
⭕️با حالتی بهم نگاه میکرد ... که نمیفهمیدمش ... شاید هیچ کدوممون همدیگه رو ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
نویسنده:
#شهید_طاها_ایمانی
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
#رزق_ناب😍❤️
🕊ممنونم از محبت تون که بیادمون بودین ماهم به رسم معرفت صلواتی جهت حاجت دلشون هدیه کنیم....
:)
❤️ثواب تلاوت #قرآن برای جوان:
✍هرکس در جوانى قرآن بخواند و مومن هم باشد قرآن با گوشت و خونش بیامیزد و خداوند او را با فرشتگانى که نماینده و سفیر حق اند و فرشتگان نویسنده اعمال ، همدم و قرین سازد و در روز قیامت قرآن براى او حایل و مانع از آتش جهنم خواهد بود و در حق وى دعا کند و گوید: بارالها، هر کارگرى به اجرت کار خود رسید جز کارگر من ، (و تلاوت کننده من ) پس بزرگترین و گرامى ترین بخشش هاى خود را نصیب او گردان. بعد از این تقاضا، خداوند آن جوان قارى را دو جامه از جامه هاى بهشتى بپوشاند و تاج افتخار بر سر او نهد.
آن گاه به قرآن خطاب شود: آیا درباره این جوان تو را خشنود کردم ؟ قرآن در پاسخ : گوید پروردگارا! من بیش از این درباره این جوان آرزو داشتم . پس امان نامه اى به دست راستش و فرمان جاوید ماندن در بهشت را به دست چپش دهند و او را داخل بهشت کنند. بعد از آن به جوان تلاوت کننده قرآن گویند: اینک بخوان (یعنى قرآن را بخوان و با هر آیه اى که مى خوانى ) یک درجه بالا رو. آن جوان به عدد هر آیه اى که فرا گرفته و خوانده و به آن ها عمل نموده است درجات بهشت را بالا مى رود و تصرف مى کند.
💥پس به قرآن خطاب مى شود:
آیا آنچه را آرزو داشتى درباره این جوان قارى انجام دادیم . آیا تو را درباره وى خوشحال و سرافراز ساختیم. قرآن در جواب گوید: آرى ، اى پروردگار من !آنگاه حضرت فرمود: هرکس قرآن را بسیار تلاوت کند و با این که برایش سخت است آن را به ذهن خود سپارد دو بار این پاداش را به او مى دهد.
📚ثواب الاعمال صفحه۲۲۶
...💚@yadeShohada313
چقدر این متن زیبااااااست🌹👌
آیا خدا واقعاً با ما حرف میزند⁉️
آیا واقعاً میتوانیم صدای او را بشنویم⁉️
تا وقتی که راههای شنیدن صدای او را نفهمیم، هیچوقت باور نمیکنیم که میتوانیم صدای او را بشنویم❤️🍂
چطور میتوانیم بفهمیم که خداوند با ما صحبت میکند⁉️
خیلی وقتها خداوند برای وارد شدن به زندگی ما از آدمهای دیگر استفاده میکند. آدمهایی را سر راه زندگیمان میگذارد که نشانه ی خداوند هستند.
گاهی اوقات تنها راهی که خداوند میتواند به ما درسی بیاموزد این است که به شرایط زندگی ما اجازه دهد ما را به سمت چیزی که قرار است یاد بگیریم هدایت کند🍁
خیلی وقتها خداوند از صدای بسیار آرامی در درون ما استفاده میکند تا به ما بفهماند که راه را اشتباه رفتهایم. بعضیها به آن “صدای وجدان” میگویند. وقتی به موضوعی فکر میکنیم که سردرگممان کرده است، خیلی خوب است که مکث کنیم و به دقت به انتخابهایی که پیش رو داریم فکر کنیم🍂
گاهی هم یکدفعه راهی پیش رویتان باز میکند که فکرش را هم نمی کردید.🍁
وقتی خدا حرف میزند، شما سکوت کنید و گوش دهید. در روز یک زمان مشخصی را برای حرف زدن با خدا کنار بگذارید.
...💚@yadeShohada313