eitaa logo
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
4.8هزار ویدیو
83 فایل
🦋اینجا همه،بچهایِ امام‌زمان ودوستان شهدا محسوب میشن😍 📌اهداف کانال: ✨سهمی درظهورامام زمان عج ✨زنده نگه‌داشتن یادشهـدا 💚فروشگاه‌مون: @ForoshgahMeshkat کانال تبلیغ وتبادل ندارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
#رمان_پسرک_فلافل_فروش🌸🍃 #قسمت_چهل_و_سوم #فاصله_تاشهادت?💔🕊 ✔️راوی: سید روح الله میر صانع هادي سه
🍃🌸 🌙✨ بارها از دوستان شهدا شنيده بوديم كه قبل از آخرين سفر رفتار و كردار آن ها تغيير مي كرد. شايد براي خود من باوركردني نبود! با خودم مي گفتم: شايد فكر و خيال بوده، شايد مي خواهند از شهدا موجودات ماورائي در ذهن ما ايجاد كنند. اما خود من با همين چشمانم ديدم كه روز آخري كه هادي در نجف بود چه اتفاقاتي افتاد!✋✨ كه مي خواست براي مبارزه با داعش اعزام شود همه چيز عوض شد! او وصيت نامه اش را كرد. به سراغ وسايل شخصي خودش رفته بود و هر آنچه را كه دوست داشت به ديگران بخشيد!❤️ چند تا چفيه ي زيبا و دوردوخته داشت كه به طلبه ها بخشيد❤️ از همه ي كساني كه با آنها رفت و آمد داشت حلاليت طلبيد❤️ دوستي داشت كه در كنار مسجد هندي مغازه داشت. هادي به سراغ او رفت و گفت: اگر بر نگشتم، از فلاني و فلاني براي من حلاليت بگير! حتي گفت: برو و از آن روحاني كه با او به خاطر اهانت به رهبر انقلاب درگير شده بودم حلاليت بطلب، نمي خواهم كسي از دست من ناراحت باشد❤️ شب آخر به سراغ پيرمرد نابينايي رفت كه مدت ها با او دوست بود. پيرمرد را با خودش به مسجد آورد. با اين پيرمرد هم خداحافظي كرد و حلاليت طلبيد. براي قبر هم كه قبلا با يك شيخ نجفي صحبت كرده بود و يك قبر در ابتداي از او گرفته بود. برخي دوستان هادي را بارها در كنار مزار خودش ديده بودند كه مشغول عبادت و دعا بود!! هادي تكليف همه ي امور دنيايي خودش را مشخص كرد و آماده ي سفر شد🕊 معمولاً وقتي به جاي مهمي مي رفت، بهترين لباس هايش را مي پوشيد. براي سفر آخر هم بهترين لباس ها را پوشيد و حركت كرد... برادر حمزه عسگري از دوستان هادي و از طلاب ايراني نجف مي گفت: صورت هادي خيلي جوش مي زد. از دوران جواني دنبال دوا درمان بود. پيش يكي دو تا دكتر در ايران رفته بود و دارو استفاده كرد، اما تغييري در جوش هاي صورتش ايجاد نشد. شب آخر ديدم كه با آن پيرمرد نابينا خداحافظي مي كرد. پيرمرد با صفايي كه هر شب منتظر بود تا هادي به دنبال او بيايد و به مسجد بروند. آخر شب بود كه با هم صحبت كرديم. هادي حرف از رفتن و زد. بعد گفتم: راستي ديگه براي جوش هاي صورتت كاري نكردي؟ هادي لبخند تلخي زد و گفت: يه احتياجه كه اين جوش هاي صورت ما رو نابود كنه! دوباره حرف از شهادت را ادامه داد💔🌷 من هم به شوخي گفتم: هادي تو شهيد شو، ما برات يه مراسم سنگين برگزار مي كنيم. بعد ادامه دادم: يه شعر زيبا هست كه مداح ها مي خونن، مي خوام توي تشييع جنازه تو اين شعر رو بخونم. هادي منتظر شعر بود كه گفتم: جنازه ام رو بيارين، بگيد فقط به زير لب حسين (علیه السلام)... هادي خيلي خوشش آمد. عجيب بود كه چند روز بعد درست در زمان تشييع، به ياد اين مطلب افتادم. يكباره مداح مراسم تشييع شروع به خواندن اين شعر زيبا كرد😭😭😭😭 ..... ✍نویسنده: 🌷 🦋به نیابت ازشهیدهادی ذوالفقاری صلواتی هدیه کنیم به اقاصاحب الزمان«عج»...